سندی در رابطه با نبرد حسین خان بچاقچی با نیروهای انگلیس در جنگ جهانی اوّل.
[وزارت امور خارجه
مورخه ۷ ذیقعده ۳۴
کارگزار کرمان
برگمان سویسی و عبیدالله تبعهٔ عثمانی با چند نفر اطریشی و آلمانی که یک ماه قبل جنرال ساکس از راه سیرجان به بندرعباس فرستاده بود، در سیرجان حسین خان بچاقچی از آنها حمایت کرده و آنها را از دست سواران ایالتی گرفته. انگلیسیها سوار فرستادهاند که آنها را دستگیر نمایند و مختصر جنگی هم حسین خان با سواران ایالتی نموده است. ۶ ذیقعده - کمال السلطان]
🖋 این گزارش در ذیقعده سال ۱۳۳۴ قمری( شهریور ۱۲۹۵، سپتامبر ۱۹۱۶) نوشته شدهاست. چندروزی بعد از این گزارش- در مهرماه همین سال- بین نیروهای پلیس جنوب ایران که به تازگی توسط ژنرال سرپرسی سایکس انگلیسی تأسیس شده بود با تعدادی سوارِ بچاقچی به فرماندهی مرحوم حسینخان شجاع السلطان در شهر سیرجان جنگی درگرفت که به نبرد سعیدآباد مشهور شد. این اولین جایی بود در ایران که به پلیس جنوب حمله شد و ۲۲ نفر از نیروهای آن کشته شدند. مدتی بعد از این واقعه حسینخان که قونسول آلمان را از طریق کویر به سفارت آلمان در تهران رسانده بود از قبول هدیهٔ کرامندِ سفیر آلمان خودداری کرد و این جنگ و پیامدهای آن را «وظیفه ایرانی و ایلیّت» خود خواند.
در این باره در همین کانال نوشتهام:
https://www.tgoop.com/sirjanname/281
https://www.tgoop.com/sirjanname/143
با تشکر از دوست عزیزم دکتر محمد صدر که این سند را در اختیار سیرجان نامه قرار دادند.
[وزارت امور خارجه
مورخه ۷ ذیقعده ۳۴
کارگزار کرمان
برگمان سویسی و عبیدالله تبعهٔ عثمانی با چند نفر اطریشی و آلمانی که یک ماه قبل جنرال ساکس از راه سیرجان به بندرعباس فرستاده بود، در سیرجان حسین خان بچاقچی از آنها حمایت کرده و آنها را از دست سواران ایالتی گرفته. انگلیسیها سوار فرستادهاند که آنها را دستگیر نمایند و مختصر جنگی هم حسین خان با سواران ایالتی نموده است. ۶ ذیقعده - کمال السلطان]
🖋 این گزارش در ذیقعده سال ۱۳۳۴ قمری( شهریور ۱۲۹۵، سپتامبر ۱۹۱۶) نوشته شدهاست. چندروزی بعد از این گزارش- در مهرماه همین سال- بین نیروهای پلیس جنوب ایران که به تازگی توسط ژنرال سرپرسی سایکس انگلیسی تأسیس شده بود با تعدادی سوارِ بچاقچی به فرماندهی مرحوم حسینخان شجاع السلطان در شهر سیرجان جنگی درگرفت که به نبرد سعیدآباد مشهور شد. این اولین جایی بود در ایران که به پلیس جنوب حمله شد و ۲۲ نفر از نیروهای آن کشته شدند. مدتی بعد از این واقعه حسینخان که قونسول آلمان را از طریق کویر به سفارت آلمان در تهران رسانده بود از قبول هدیهٔ کرامندِ سفیر آلمان خودداری کرد و این جنگ و پیامدهای آن را «وظیفه ایرانی و ایلیّت» خود خواند.
در این باره در همین کانال نوشتهام:
https://www.tgoop.com/sirjanname/281
https://www.tgoop.com/sirjanname/143
با تشکر از دوست عزیزم دکتر محمد صدر که این سند را در اختیار سیرجان نامه قرار دادند.
Telegram
سیرجان نامه
سیرجان در سفرنامه ژنرال سایکس (۱۰)
سایکس و بچاقـچی:
(۳) نبرد با پسر رابین هود
زمانی که ژنرال سایکس در روستای ییلاقی تکیه، در چهارگنبد سیرجان مهمان اسفندیار خان بچاقچی بود، «حسین خان» پسر او که بعدها لقب «شجاع السلطان» یافت و به «اسطورهٔ بچاقـچی» بدل شد،…
سایکس و بچاقـچی:
(۳) نبرد با پسر رابین هود
زمانی که ژنرال سایکس در روستای ییلاقی تکیه، در چهارگنبد سیرجان مهمان اسفندیار خان بچاقچی بود، «حسین خان» پسر او که بعدها لقب «شجاع السلطان» یافت و به «اسطورهٔ بچاقـچی» بدل شد،…
Forwarded from کتابهای مُجاز
شش ماه در ایران.pdf
3.5 MB
کتاب شمارۀ ۳۶
📘 شش ماه در ایران (از سیرجان تا کوهبنان)
✍🏻 ادوارد استک/ ترجمۀ مجید باغینیپور
▪️مترجم
{چاپ کاغذی این کتاب را انتشارات خدمات فرهنگی کرمان در سال ۱۳۹۸ منتشر کردهاست، اما حق نشر متعلق به مترجم است.}
© توضیح حق نشر: با اجازۀ مترجم/ناشر منتشر میشود و در وبلاگ مترجم نیز بارگذاری شدهاست.
@ketabmojaz
📘 شش ماه در ایران (از سیرجان تا کوهبنان)
✍🏻 ادوارد استک/ ترجمۀ مجید باغینیپور
▪️مترجم
{چاپ کاغذی این کتاب را انتشارات خدمات فرهنگی کرمان در سال ۱۳۹۸ منتشر کردهاست، اما حق نشر متعلق به مترجم است.}
© توضیح حق نشر: با اجازۀ مترجم/ناشر منتشر میشود و در وبلاگ مترجم نیز بارگذاری شدهاست.
@ketabmojaz
👆سفرنامهای از حدود ۱۴۰ سال پیش که اطلاعات مفیدی راجع به سیرجان و تعدادی از روستاهای اطراف آن میدهد. از جمله این اطلاعات ارزنده نوع پوشاک سیرجانیها در این دوره است.
مؤلف کتاب در ضمن بحث از روستای کُرّان آن را یکی از هشت روستایی میداند که حاکمان به اعقاب یکی از اولیای الهی بخشیدهاند و ساکنان فعلی آنها از بازماندگان آن ولی خدا هستند. این مطلب را راجع به کران اولین بار است که میشنوم. دوستان کرانی اگر اطلاعاتی دارند بفرمایند.
@sirjanname
مؤلف کتاب در ضمن بحث از روستای کُرّان آن را یکی از هشت روستایی میداند که حاکمان به اعقاب یکی از اولیای الهی بخشیدهاند و ساکنان فعلی آنها از بازماندگان آن ولی خدا هستند. این مطلب را راجع به کران اولین بار است که میشنوم. دوستان کرانی اگر اطلاعاتی دارند بفرمایند.
@sirjanname
فضای شهری سیرجان.pdf
526.2 KB
مقاله: سیر تحولات فضایی شهر سیرجان در دوران اسلامی.
۲۰ شهریور روزی مهم در تاریخ سیرجان
"...چون محاصره متمادی شد، اهل شهر اکثر رنجور شدند و وَبا سرایت کرد. هرروز چند نفر در شهر میمردند. تا ذیالقعدهٔ سنةالمذکور روز پنجشنبه، هفتم، جنگی سخت اتفاقافتاد و شامگاه، شهر سیرجان فتح شد. بیست هزار آدمی با شمشیرهای کشیده در شهر ریختند و تا صباح به تاراج و تالان مشغول بودند و قریب پنجهزار آدمی اسیر شدند..."
این، تاریخِ دقیق فتح سیرجانِ کهن به دست لشکر تیمور است که آغازی بود بر پایان آن شهر بزرگ.
وقتی که این عبارات را برای نخستین بار خواندم و آن شامگاه شوم را در ذهنم تصور کردم با خودم اندیشیدم:
بر مردم سیرجان در آن شب و شب و روزهای بعدش چه گذشته؟ "بیست هزار آدمی با شمشیرهای کشیده در شهر ریختند و..."
و به نظرم رسید که اگر قساوت و آزمندی تیمور در نابودی سیرجانِ کهن عامل اصلی بود، باری قهرمانبازی و عدم درک شرایط زمانه از سوی گودرز که درآن روزهای سخت حاکم شهر محسوب میشد نیز دستِ کمی از آن نداشت.
کمکم به فکرم رسید كه خوب است ما سیرجانی ها از این تاریخِ تلخ اما دقیق استفادههای شیرین بکنیم. به شادمانگی آنکه سیرجان ما علیرغم آن فاجعه بزرگ ققنوسوار از دلِ آتش سربرآورد، از این تاریخ در جهت حفظ و حمایت سیرجان در برابر خطراتي كه شهر و مردم آن را تهديد ميكند استفاده کنیم و هر سال در سالگرد این فاجعه، مراسم و برنامهریزی هائی داشته باشیم جهت حمایت از سیرجان و پیشنهاد دادم که ۲۰ شهریور روزِ سیرجان نامیده شود.
سقوط سیرجانِ کهن در پسینِ پنجشنبه ۷ ذیقعده ۷۹۶ هجری قمری= ۲۰ شهریور ۷۷۳ هجری شمسی= ۳ سپتامبر ۱۳۹۴ میلادی اتفاق افتاده است.
تفصیل ماجرای فتح سیرجان را در کانال تلگرامی سیرجان نامه نوشته و یا همانجا در فایلهای صوتی تعریف کردهام.
@sirjanname
در دوسه سال ازسالهای پیشاکرونا، به همت تعدادی از علاقهمندان تاریخ سیرجان، مراسمی با عنوان روزِ سیرجان برگزار شد، عکسها یادگاری از آن روزهاست.
https://www.instagram.com/p/CTrEZaqMntr/?utm_medium=share_sheet
"...چون محاصره متمادی شد، اهل شهر اکثر رنجور شدند و وَبا سرایت کرد. هرروز چند نفر در شهر میمردند. تا ذیالقعدهٔ سنةالمذکور روز پنجشنبه، هفتم، جنگی سخت اتفاقافتاد و شامگاه، شهر سیرجان فتح شد. بیست هزار آدمی با شمشیرهای کشیده در شهر ریختند و تا صباح به تاراج و تالان مشغول بودند و قریب پنجهزار آدمی اسیر شدند..."
این، تاریخِ دقیق فتح سیرجانِ کهن به دست لشکر تیمور است که آغازی بود بر پایان آن شهر بزرگ.
وقتی که این عبارات را برای نخستین بار خواندم و آن شامگاه شوم را در ذهنم تصور کردم با خودم اندیشیدم:
بر مردم سیرجان در آن شب و شب و روزهای بعدش چه گذشته؟ "بیست هزار آدمی با شمشیرهای کشیده در شهر ریختند و..."
و به نظرم رسید که اگر قساوت و آزمندی تیمور در نابودی سیرجانِ کهن عامل اصلی بود، باری قهرمانبازی و عدم درک شرایط زمانه از سوی گودرز که درآن روزهای سخت حاکم شهر محسوب میشد نیز دستِ کمی از آن نداشت.
کمکم به فکرم رسید كه خوب است ما سیرجانی ها از این تاریخِ تلخ اما دقیق استفادههای شیرین بکنیم. به شادمانگی آنکه سیرجان ما علیرغم آن فاجعه بزرگ ققنوسوار از دلِ آتش سربرآورد، از این تاریخ در جهت حفظ و حمایت سیرجان در برابر خطراتي كه شهر و مردم آن را تهديد ميكند استفاده کنیم و هر سال در سالگرد این فاجعه، مراسم و برنامهریزی هائی داشته باشیم جهت حمایت از سیرجان و پیشنهاد دادم که ۲۰ شهریور روزِ سیرجان نامیده شود.
سقوط سیرجانِ کهن در پسینِ پنجشنبه ۷ ذیقعده ۷۹۶ هجری قمری= ۲۰ شهریور ۷۷۳ هجری شمسی= ۳ سپتامبر ۱۳۹۴ میلادی اتفاق افتاده است.
تفصیل ماجرای فتح سیرجان را در کانال تلگرامی سیرجان نامه نوشته و یا همانجا در فایلهای صوتی تعریف کردهام.
@sirjanname
در دوسه سال ازسالهای پیشاکرونا، به همت تعدادی از علاقهمندان تاریخ سیرجان، مراسمی با عنوان روزِ سیرجان برگزار شد، عکسها یادگاری از آن روزهاست.
https://www.instagram.com/p/CTrEZaqMntr/?utm_medium=share_sheet
Audio
مروری شتابناک بر زندگی و ابعاد شخصیتی شاه شجاع کرمانی.
سخنرانی د. پورمختار، سیرجان ۴۰۰/۸/۲.
@sirjanname
سخنرانی د. پورمختار، سیرجان ۴۰۰/۸/۲.
@sirjanname
به رنگِ کویر
کتاب به رنگِ کویر را میخوانم. گزارشهای محرمانه کنسولگری انگلیس در کرمان به سال ۱۹۱۷- بحبوحهٔ جنگ بین الملل اول. آنچه از این گزارشها بر میآید، نگرانی شدید انگلیسیها است از اینکه حسین خان بچاقچی، قونسول آلمان را- که از چنگ آنها ربوده- به سفارت آلمان در تهران برساند. به همین خاطر همه جا به دنبال یافتن او و همراهانش هستند- او که مرتب آنها را سرچپ میاندازد و از دام میگریزد.
حسین خان اما با عبور از هراسانگیزترین مناطق کویر مرکزی موفق شد. قونسول را به تهران رساند، هدیهٔ کرامند سفیر آلمان را نپذیرفت که «من وظیفه ایرانی و ایلیّت خودم را انجام دادهام» و به مشهد رفت. آیا نذر کرده بود که اگر در این سفر موفق شود، به مشهد برود؟ به احتمال زیاد.
تاریخ معاصر ایران قدر وطندوستیها و مبارزات حسین خان بچاقچی را تا امروز نفهمیده. بادا که بفهمد!
@sirjanname
کتاب به رنگِ کویر را میخوانم. گزارشهای محرمانه کنسولگری انگلیس در کرمان به سال ۱۹۱۷- بحبوحهٔ جنگ بین الملل اول. آنچه از این گزارشها بر میآید، نگرانی شدید انگلیسیها است از اینکه حسین خان بچاقچی، قونسول آلمان را- که از چنگ آنها ربوده- به سفارت آلمان در تهران برساند. به همین خاطر همه جا به دنبال یافتن او و همراهانش هستند- او که مرتب آنها را سرچپ میاندازد و از دام میگریزد.
حسین خان اما با عبور از هراسانگیزترین مناطق کویر مرکزی موفق شد. قونسول را به تهران رساند، هدیهٔ کرامند سفیر آلمان را نپذیرفت که «من وظیفه ایرانی و ایلیّت خودم را انجام دادهام» و به مشهد رفت. آیا نذر کرده بود که اگر در این سفر موفق شود، به مشهد برود؟ به احتمال زیاد.
تاریخ معاصر ایران قدر وطندوستیها و مبارزات حسین خان بچاقچی را تا امروز نفهمیده. بادا که بفهمد!
@sirjanname
باستانی پاریزی از نگاه شفیعی کدکنی
از ویژگیهای استاد فقید باستانی پاریزی یکی هم این است که عارف و عامی ربوده نوشتههای او بودند. هم در میان عامّه کتابخوان، شیفتگان فراوان داشت و هم بزرگانی از نوع علامه زریاب خویی و استاد ایرج افشار از ستایندگان او بودند. اگر در شناخت ارزش اشخاص، به ردّ و قبول عامّه دل نتوان بست، باری از نگاه و نظر خواص نمیتوان گذشت.
از جمله بزرگانی که از باستانی پاریزی تجلیل کردهاند، استاد محمدرضا شفیعی کدکنی است.
فروردین ماه سال ۹۱ توفیقی دست داد تا پس از مدتّها مهمان استاد شفیعی کدکنی باشم. در ضمن گفتگو عرض کردم که به اقتضای وضعیت شغلیام بین سیرجان و رفسنجان سرگردانم و تقریباً هر هفته از پاریزِ باستانی میگذرم. استاد از پاریز پرسیدند و من از خوشی آب و هوا و تیزهوشی مردمانش گفتم. فرمودند:
_برای پاریز همین افتخار بس که باستانی پاریزی را به ایران هدیه کرده است.
و این سخن که از زبان برجستهترین ادیبِ روزگار ما بیان شده از مقوله تمجیدهای کلیشهای و تعارفات رایج اهل عصر نیست.
تا آنجا که من میدانم استاد شفیعی کدکنی دو نکته نغز دیگر نیز درباره استاد پاریزی فرمودهاند:
_باستانی پاریزی صیّاد لحظههای تاریخ است.
_باستانی پاریزی شاعرِ تاریخ است.
به نظرم این دو جمله، کوتاهترین و دقیقترین توصیفات از استاد باستانی پاریزی هستند. به ویژه ترکیب شاعرِ تاریخ که میتوان در شرح آن یک کتاب نوشت.
آخرین و مهمترین تجلیل استاد شفیعی کدکنی از زندهیاد باستانی پاریزی، همانا شرکت در مراسم تشییع آن مرحوم بود. استاد شفیعی که کمتر در مراسمها شرکت میکند، از نخستین کسانی بودند که صبح روز پنجشنبه هفتم فروردین ۹۳ برای تشییع جنازه مرحوم استاد باستانی به دانشگاه تهران آمدند. آشنایان با منش و مرام استاد کدکنی میدانند که در این حضور جدّی چه میزان تجلیل و احترام به استاد باستانی پاریزی نهفته است.
https://www.instagram.com/p/CX1sQPTsTus/?utm_medium=share_sheet
از ویژگیهای استاد فقید باستانی پاریزی یکی هم این است که عارف و عامی ربوده نوشتههای او بودند. هم در میان عامّه کتابخوان، شیفتگان فراوان داشت و هم بزرگانی از نوع علامه زریاب خویی و استاد ایرج افشار از ستایندگان او بودند. اگر در شناخت ارزش اشخاص، به ردّ و قبول عامّه دل نتوان بست، باری از نگاه و نظر خواص نمیتوان گذشت.
از جمله بزرگانی که از باستانی پاریزی تجلیل کردهاند، استاد محمدرضا شفیعی کدکنی است.
فروردین ماه سال ۹۱ توفیقی دست داد تا پس از مدتّها مهمان استاد شفیعی کدکنی باشم. در ضمن گفتگو عرض کردم که به اقتضای وضعیت شغلیام بین سیرجان و رفسنجان سرگردانم و تقریباً هر هفته از پاریزِ باستانی میگذرم. استاد از پاریز پرسیدند و من از خوشی آب و هوا و تیزهوشی مردمانش گفتم. فرمودند:
_برای پاریز همین افتخار بس که باستانی پاریزی را به ایران هدیه کرده است.
و این سخن که از زبان برجستهترین ادیبِ روزگار ما بیان شده از مقوله تمجیدهای کلیشهای و تعارفات رایج اهل عصر نیست.
تا آنجا که من میدانم استاد شفیعی کدکنی دو نکته نغز دیگر نیز درباره استاد پاریزی فرمودهاند:
_باستانی پاریزی صیّاد لحظههای تاریخ است.
_باستانی پاریزی شاعرِ تاریخ است.
به نظرم این دو جمله، کوتاهترین و دقیقترین توصیفات از استاد باستانی پاریزی هستند. به ویژه ترکیب شاعرِ تاریخ که میتوان در شرح آن یک کتاب نوشت.
آخرین و مهمترین تجلیل استاد شفیعی کدکنی از زندهیاد باستانی پاریزی، همانا شرکت در مراسم تشییع آن مرحوم بود. استاد شفیعی که کمتر در مراسمها شرکت میکند، از نخستین کسانی بودند که صبح روز پنجشنبه هفتم فروردین ۹۳ برای تشییع جنازه مرحوم استاد باستانی به دانشگاه تهران آمدند. آشنایان با منش و مرام استاد کدکنی میدانند که در این حضور جدّی چه میزان تجلیل و احترام به استاد باستانی پاریزی نهفته است.
https://www.instagram.com/p/CX1sQPTsTus/?utm_medium=share_sheet
پاریزِ بیپاریزی
امروز صبح از سیرجان حرکت کردیم، به قصد رفسنجان. در راه برای سینا از باستانی پاریزی صحبت کردم، از اینکه چقدر تاریخ را دلنشین روایت میکرد، از اینکه چقدر عاشق ایران بود و بیشتر عاشق کرمان و بیشترتر عاشق پاریز. از اینکه چقدر به فرهنگ ایرانی خدمت کرده، از اینکه چقدر...
به سینا که مشتاق شده بود، وعده دادم که تصویر استاد باستانی را که بر تابلویی بزرگ در ورودی پاریز نصب شده است، نشانش خواهم داد.
ای داد!!! آن تصویر را برداشته بودند، هیچ تصویر دیگری هم از استاد باستانی پاریزی در پاریز نبود!
نمیتوانستم به سینا توضیح بدهم که آن تصویر کجا رفته؟ راستش خودم هم نمیدانستم چرا باید تصویر باستانی پاریزی را از ورودی پاریز بردارند؟
باستانی هفتاد سال نوشت تا این روستای محصور در کوههای بین سیرجان و رفسنجان را به شهرتی جهانی رساند. از پاریز به پاریس و هرکجای جهان رفت اما دلش در پاریز بود. حالا که پاریز برای خودش شهری شده، هیچ نشانی از عاشق خود- که خود افتخار ایران است- بر در و دیوار ندارد!
خودم هم نمیدانم چرا؟! به سینا چه بگویم؟!
https://www.instagram.com/p/CYtmghRMPu9/?utm_medium=share_sheet
امروز صبح از سیرجان حرکت کردیم، به قصد رفسنجان. در راه برای سینا از باستانی پاریزی صحبت کردم، از اینکه چقدر تاریخ را دلنشین روایت میکرد، از اینکه چقدر عاشق ایران بود و بیشتر عاشق کرمان و بیشترتر عاشق پاریز. از اینکه چقدر به فرهنگ ایرانی خدمت کرده، از اینکه چقدر...
به سینا که مشتاق شده بود، وعده دادم که تصویر استاد باستانی را که بر تابلویی بزرگ در ورودی پاریز نصب شده است، نشانش خواهم داد.
ای داد!!! آن تصویر را برداشته بودند، هیچ تصویر دیگری هم از استاد باستانی پاریزی در پاریز نبود!
نمیتوانستم به سینا توضیح بدهم که آن تصویر کجا رفته؟ راستش خودم هم نمیدانستم چرا باید تصویر باستانی پاریزی را از ورودی پاریز بردارند؟
باستانی هفتاد سال نوشت تا این روستای محصور در کوههای بین سیرجان و رفسنجان را به شهرتی جهانی رساند. از پاریز به پاریس و هرکجای جهان رفت اما دلش در پاریز بود. حالا که پاریز برای خودش شهری شده، هیچ نشانی از عاشق خود- که خود افتخار ایران است- بر در و دیوار ندارد!
خودم هم نمیدانم چرا؟! به سینا چه بگویم؟!
https://www.instagram.com/p/CYtmghRMPu9/?utm_medium=share_sheet
Forwarded from شرح دفتر نخست مثنوی معراج اندیشه
گزارش یکساله
"بنیاد نیکوکاری دهش" یکسال پیش تشکیل شد. در طی این یکسال حدود ۷۰ میلیون تومان به حساب بنیاد واریز شد. که بیش از ۶۰ میلیون آن صرف کمکهای مختلف به نیازمندان شد.( آخرین آنها اهدای گوشت در شب عید به خانوارهای نیازمند بود.) ده میلیون هم در صندوق باقیست.
به گمانم همه دوستانِ همراه با من موافق باشند که در این مدت، صدقِ این بیتِ مولانا بر ما عیان شد که:
ای دل! نه اندر ماجرا، میگفت آن دلبر تو را:
'هرچند از تو کم شود از خود تمامت میکنم'؟
هرچه در این راه بخشیدیم، چند برابر به ما برگشت به اضافهٔ حسی از شادی و رضایت درونی که البته با هیچ پولی خریدنی نیست. در آستانهٔ سال نو امیدواریم باز هم دوستان بیشتری به ماپیوندند تا بتوانیم دلهای بیشتری را شاد کنیم و زخمهای فزونتری را مرهم نهیم که:
بر این رواقِ زبرجد نوشتهاند به زر
که جز نکوییِ اهلِ کَرم نخواهد ماند
https://www.instagram.com/p/CbTEB2Js28s/?utm_medium=share_sheet
"بنیاد نیکوکاری دهش" یکسال پیش تشکیل شد. در طی این یکسال حدود ۷۰ میلیون تومان به حساب بنیاد واریز شد. که بیش از ۶۰ میلیون آن صرف کمکهای مختلف به نیازمندان شد.( آخرین آنها اهدای گوشت در شب عید به خانوارهای نیازمند بود.) ده میلیون هم در صندوق باقیست.
به گمانم همه دوستانِ همراه با من موافق باشند که در این مدت، صدقِ این بیتِ مولانا بر ما عیان شد که:
ای دل! نه اندر ماجرا، میگفت آن دلبر تو را:
'هرچند از تو کم شود از خود تمامت میکنم'؟
هرچه در این راه بخشیدیم، چند برابر به ما برگشت به اضافهٔ حسی از شادی و رضایت درونی که البته با هیچ پولی خریدنی نیست. در آستانهٔ سال نو امیدواریم باز هم دوستان بیشتری به ماپیوندند تا بتوانیم دلهای بیشتری را شاد کنیم و زخمهای فزونتری را مرهم نهیم که:
بر این رواقِ زبرجد نوشتهاند به زر
که جز نکوییِ اهلِ کَرم نخواهد ماند
https://www.instagram.com/p/CbTEB2Js28s/?utm_medium=share_sheet
Forwarded from سیرجان نامه
Forwarded from نشان
VID-20220516-WA0028.mp4
52.3 MB
خجسته فریدون ز مادر بزاد
بزرگداشت فردوسی، سیرجان خانهموزهٔ مهری مؤید محسنی
۱۴۰۱/۲/۲۵
@mohsenpourmokhtar
بزرگداشت فردوسی، سیرجان خانهموزهٔ مهری مؤید محسنی
۱۴۰۱/۲/۲۵
@mohsenpourmokhtar
Forwarded from نشان
یک نکته اصلاحی درباره صحبتهای بالا:
فره ایزدی که از جمشید جدا و به سه بخش تقسیم شد، به ایزد مهر و فریدون و گرشاسپ رسید. من به جای ایزد مهر گفتم ایزد نر یوسنگ.
میگویند یکبار ایلخانی بختیاری وقتی بچههای لاغر و ضعیف یکی از رعایایش را دید رو به او کرد و گفت:
- مرد حسابی اینها هم بچهان که تو داری!
لر سادهدل در جواب گفته بود: خان شرمندهام. توی ده و با نداری و دستِ تنها بهتر ازین نمیشه!!
حالا حکایت بنده است. با حال ناخوشی( که هنوز هم ادامه دارد) و خستگی و گرسنگی بهتر از این نمیشه.
فره ایزدی که از جمشید جدا و به سه بخش تقسیم شد، به ایزد مهر و فریدون و گرشاسپ رسید. من به جای ایزد مهر گفتم ایزد نر یوسنگ.
میگویند یکبار ایلخانی بختیاری وقتی بچههای لاغر و ضعیف یکی از رعایایش را دید رو به او کرد و گفت:
- مرد حسابی اینها هم بچهان که تو داری!
لر سادهدل در جواب گفته بود: خان شرمندهام. توی ده و با نداری و دستِ تنها بهتر ازین نمیشه!!
حالا حکایت بنده است. با حال ناخوشی( که هنوز هم ادامه دارد) و خستگی و گرسنگی بهتر از این نمیشه.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شبِ تیره رفتم به مازندران
(یادی از اکبرِ سعادت و شاهنامهخوانی در ایل بُچاقچی)
شاهنامهخوانی در بُچاقچی، گذشته را به حال پیوند میزد. رستم و گیو و گودرز همین سلحشورانِ ایل بودند و رخش و شبدیز همین اسبهای کهر و کبود. فقط برنوها جای شمشیرها را گرفتهبود...
•••
چند سال پیش مرحوم اکبر احمدی را در روستای کَنِشهر دیدم و چون شنیده بودم که در جوانی شاهنامه را خوش میخوانده، ازو خواستم قدری شاهنامه بخواند. چندبیتی از حافظه خواند و خاطراتی از شاهنامهخوانیهای آن روزگار تعریف کرد.
این ویدیو یادگاری از آن شب است.
@sirjanname
(یادی از اکبرِ سعادت و شاهنامهخوانی در ایل بُچاقچی)
شاهنامهخوانی در بُچاقچی، گذشته را به حال پیوند میزد. رستم و گیو و گودرز همین سلحشورانِ ایل بودند و رخش و شبدیز همین اسبهای کهر و کبود. فقط برنوها جای شمشیرها را گرفتهبود...
•••
چند سال پیش مرحوم اکبر احمدی را در روستای کَنِشهر دیدم و چون شنیده بودم که در جوانی شاهنامه را خوش میخوانده، ازو خواستم قدری شاهنامه بخواند. چندبیتی از حافظه خواند و خاطراتی از شاهنامهخوانیهای آن روزگار تعریف کرد.
این ویدیو یادگاری از آن شب است.
@sirjanname
Forwarded from نشان
شاهنامهٔ سعدلو
امروز بدون اینکه هدف خاصی داشته باشم، داستان ‹جنگ پیران و گودرز› را در مهمترین نسخههای دستنویس و چاپی شاهنامه مقایسه کردم و ساعاتی به قول عطار ‹در میان صد بلا شاد آمدم›.
یکی از این نسخهها، دستنویسِ سعدلو بود. نسخهای از شاهنامه فردوسی و خمسهٔ نظامی که استاد ایرج افشار، احساس خود را به هنگام دیدار آن اینگونه بیان فرموده: نسخهای دیدم که در وصفش یک دهان خواهم به پهنای فلک. چشمم از دیدنش خیره میماند. همان نگاه نخستین که بر دو صفحهٔ میانین نسخه افتاد مرا با خویش به روزگاری کشانید که کاتب و مُذهّب و جدولساز، چنین نسخهٔ عالی را پرداخته بودند. (آینده ۱۸/۴۶۵)
باری نکتهای که باعث شد تا این یادداشت را بنویسم این بود که دیدم بعضاً ازین دستنوشته با عنوان نسخهٔ دایرةالمعارف بزرگ اسلامی یاد میشود. البته باید قدردان دایرةالمعارف بزرگ بود که همّت کرد و این نسخه را خرید اما شایسته است که این دستنویس به عنوان «نسخهٔ سعدلو» شناخته شود. به این دلایل:
۱. قدردانی از خاندان سعدلو که در طی سدهها این نسخه را- با همهٔ دشواریهایی که نگهداری چنین کتابی در یک ایل کوچرو دارد- حفظ کردند. به فرموده استاد ایرج افشار: این نسخه میراثی ملی است که سعدلوها آن را به هنگام کوچها و جنگها و خانه به دوشیها در فراز و نشیب زندگانی و در سرّاء و ضرّاء حوادث آن را از هر بلیه و واقعهای محفوظ داشتهاند. ( همان ۴۶۶). این نکته هم شایان ذکر است که میراثبران این نسخه، اهتمام داشتهاند که این کتاب در ایران بماند و به خارج منتقل نشود. (همان)
بنابراین انصاف حکم میکند که با نگاهداشتِ نام آن ایل بزرگ بر این نسخه ایراندوستی آنها پاس داشته و یادآوری شود.
۲. این نسخه نمادی است ازین حقیقت که اقوام ایرانی- از هر نژاد که میبودند- در طی قرون و اعصار به ادب فارسی و مخصوصاً شاهنامه عشق میورزیدند. این نکته در باره ایل سعدلو که از ترکان قفقاز و مؤثر در دولتهای قراقویونلو و آققویونلو و صفوی بودند، به اسناد متعددی مستند است که این شاهنامه و خمسه یکی از مهمترین آن اسناد است. نشانهای کهن و درخشان از عشق ترکانِ مرزبان ایران به ادبیات فارسی.
۳. این نسخه را استاد ایرج افشار، کاشفِ دانشمند و کتابشناس آن که خود واسطهٔ خرید آن برای دایرةالمعارف بزرگ اسلامی بود، «نسخهٔ سعدلو» نامیده است.( همان ۴۶۵) نامگذاری آن پیر فرزانه را که سخن از سر دانایی و سنجیدگی میگفت باید پاس داشت و آن را تبدیل نکرد.
https://www.instagram.com/p/Ce_wiLws9vf/?igshid=MDJmNzVkMjY=
امروز بدون اینکه هدف خاصی داشته باشم، داستان ‹جنگ پیران و گودرز› را در مهمترین نسخههای دستنویس و چاپی شاهنامه مقایسه کردم و ساعاتی به قول عطار ‹در میان صد بلا شاد آمدم›.
یکی از این نسخهها، دستنویسِ سعدلو بود. نسخهای از شاهنامه فردوسی و خمسهٔ نظامی که استاد ایرج افشار، احساس خود را به هنگام دیدار آن اینگونه بیان فرموده: نسخهای دیدم که در وصفش یک دهان خواهم به پهنای فلک. چشمم از دیدنش خیره میماند. همان نگاه نخستین که بر دو صفحهٔ میانین نسخه افتاد مرا با خویش به روزگاری کشانید که کاتب و مُذهّب و جدولساز، چنین نسخهٔ عالی را پرداخته بودند. (آینده ۱۸/۴۶۵)
باری نکتهای که باعث شد تا این یادداشت را بنویسم این بود که دیدم بعضاً ازین دستنوشته با عنوان نسخهٔ دایرةالمعارف بزرگ اسلامی یاد میشود. البته باید قدردان دایرةالمعارف بزرگ بود که همّت کرد و این نسخه را خرید اما شایسته است که این دستنویس به عنوان «نسخهٔ سعدلو» شناخته شود. به این دلایل:
۱. قدردانی از خاندان سعدلو که در طی سدهها این نسخه را- با همهٔ دشواریهایی که نگهداری چنین کتابی در یک ایل کوچرو دارد- حفظ کردند. به فرموده استاد ایرج افشار: این نسخه میراثی ملی است که سعدلوها آن را به هنگام کوچها و جنگها و خانه به دوشیها در فراز و نشیب زندگانی و در سرّاء و ضرّاء حوادث آن را از هر بلیه و واقعهای محفوظ داشتهاند. ( همان ۴۶۶). این نکته هم شایان ذکر است که میراثبران این نسخه، اهتمام داشتهاند که این کتاب در ایران بماند و به خارج منتقل نشود. (همان)
بنابراین انصاف حکم میکند که با نگاهداشتِ نام آن ایل بزرگ بر این نسخه ایراندوستی آنها پاس داشته و یادآوری شود.
۲. این نسخه نمادی است ازین حقیقت که اقوام ایرانی- از هر نژاد که میبودند- در طی قرون و اعصار به ادب فارسی و مخصوصاً شاهنامه عشق میورزیدند. این نکته در باره ایل سعدلو که از ترکان قفقاز و مؤثر در دولتهای قراقویونلو و آققویونلو و صفوی بودند، به اسناد متعددی مستند است که این شاهنامه و خمسه یکی از مهمترین آن اسناد است. نشانهای کهن و درخشان از عشق ترکانِ مرزبان ایران به ادبیات فارسی.
۳. این نسخه را استاد ایرج افشار، کاشفِ دانشمند و کتابشناس آن که خود واسطهٔ خرید آن برای دایرةالمعارف بزرگ اسلامی بود، «نسخهٔ سعدلو» نامیده است.( همان ۴۶۵) نامگذاری آن پیر فرزانه را که سخن از سر دانایی و سنجیدگی میگفت باید پاس داشت و آن را تبدیل نکرد.
https://www.instagram.com/p/Ce_wiLws9vf/?igshid=MDJmNzVkMjY=