SHAHIDNEKAHI Telegram 80703
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4712🌷

#قسمت_دوم (۲ / ۲)🌷
#میدان_مین‌های_بهشتی_بهشتی!!
#لبخندی_به_معبر_آسمان....🌷
🌷....با توجه به اصول ایمنی، من باید صبر می‌کردم تا حاجی از من فاصله بگیرد. مطمـئن شـدم که او ردیف مین را پیدا کرده و می‌خواهد کار را شروع کند. سرم را پـایین انداختم و مشغول شدم. گاهی به حاج محسن نگاه می‌کردم. او به آسمان نگاه می‌کرد دوباره مشغول می‌شد. یک­‌دفعه از جایی که حاجی بـود، صـدای انفجـار آمد، دود و خاک بلند شد. داد زدم یا فاطمه‌زهرا و سمت حاجی دویدم. اصلاً حواسم به میدان مین نبود. به محل انفجار رسیدم. حاجی بر اثر موج انفجار چند متر آن‌طرف‌تر پرت شده بود. خودم را بالای سرش رساندم.

🌷....حاج محسن، روی زمین افتاده و بدنش پاره پاره شده بود. اولین چیزی کـه نظـرم را جلـب کـرد، نوشـته السلام علیک یا فاطمه الزهرا (سلام‌الله‌علیها) روی لباسش بود. بـالای سـرش نشـستم، دستم را روی سرم گذاشتم و فقط گفتم یازهراااا یازهرااا.... و گریه کردم. برانکارد که رسید پیکر حاجی را به معراج فرستادیم. آن‌قدر حالم بد بود که مثل دیوانه‌ها همان‌جا می‌چرخیدم. سیدحسن موسوی پناه با چشم‌های قرمز و عصبانی آمد دنبالم و مرا بازخواست کرد. گفتم که حاجی خودش اصرار داشت. انگار تازه حرف‌های حاج محسن یرایم معنی پیدا کرده بود و توی ذهنم نقش می‌بست.

🌷به سید گفتم: حاجی می‌دانست این‌جا شهید می‌شود. تا این را گفتم، سید ساکت شد. باهم به ستاد لشکر رفتیم. خبر شهادت، پیچیده بود و همه مسئولین به ستاد لشکر می‌آمدند. سختی این حادثه برایم زمانی بیشتر شد که از یک‌طرف باید جواب مسئولین را می‌دادم و از طرفی نباید به بچه‌های گردان تا زمانی که ستاد اعلام کند چیزی می‌گفتم. همان شب حاجی را در خواب دیدم؛ صحنه‌ای بود که قابل وصف نیست. حاج محسن لباسی سراسر نور به تن داشت ولی من بدنش را نمی‌دیدم و فقط سرش مشخص بود و حاجی هم می‌خندید.

🌷فردا مأمور شدم به محل شهادت بروم. بعد از کلی گشتن توانستم دست قطع شده که انگشتر عقیق داشت و باقیمانده نقشه منطقه را پیدا کنم و تحویل بدهم. پیش بچه‌های گردان رفتم. زمان اعلام همگانی همه نیروها را جمع کردند و اسامی شهدا و مجروحین را خواندند. یک‌دفعه اسم حاجی را گفتند. حال عجیب آن شب سنگرمان قابل وصف نیـست؛ صدای بغض‌های منفجر شده بچه‌ها انگار انفجار یک میدان مین بود. حاج محسن با لبخند، معبری به آسمان زد و ما ماندیم.

🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حاج محسن دین‌شعاری [وقتی ایشان در ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ به شهادت رسید، جانشین گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) بود.] و سردار خيبر فرمانده شهيد حاج محمدابراهيم همت
#راوی: رزمنده دلاور محمدعلی همتی
📚 کتاب "لبخندی به معبر آسمان"
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
♥️
@shahidnekahi



tgoop.com/shahidnekahi/80703
Create:
Last Update:

🌷 #هر_روز_با_شهدا_4712🌷

#قسمت_دوم (۲ / ۲)🌷
#میدان_مین‌های_بهشتی_بهشتی!!
#لبخندی_به_معبر_آسمان....🌷
🌷....با توجه به اصول ایمنی، من باید صبر می‌کردم تا حاجی از من فاصله بگیرد. مطمـئن شـدم که او ردیف مین را پیدا کرده و می‌خواهد کار را شروع کند. سرم را پـایین انداختم و مشغول شدم. گاهی به حاج محسن نگاه می‌کردم. او به آسمان نگاه می‌کرد دوباره مشغول می‌شد. یک­‌دفعه از جایی که حاجی بـود، صـدای انفجـار آمد، دود و خاک بلند شد. داد زدم یا فاطمه‌زهرا و سمت حاجی دویدم. اصلاً حواسم به میدان مین نبود. به محل انفجار رسیدم. حاجی بر اثر موج انفجار چند متر آن‌طرف‌تر پرت شده بود. خودم را بالای سرش رساندم.

🌷....حاج محسن، روی زمین افتاده و بدنش پاره پاره شده بود. اولین چیزی کـه نظـرم را جلـب کـرد، نوشـته السلام علیک یا فاطمه الزهرا (سلام‌الله‌علیها) روی لباسش بود. بـالای سـرش نشـستم، دستم را روی سرم گذاشتم و فقط گفتم یازهراااا یازهرااا.... و گریه کردم. برانکارد که رسید پیکر حاجی را به معراج فرستادیم. آن‌قدر حالم بد بود که مثل دیوانه‌ها همان‌جا می‌چرخیدم. سیدحسن موسوی پناه با چشم‌های قرمز و عصبانی آمد دنبالم و مرا بازخواست کرد. گفتم که حاجی خودش اصرار داشت. انگار تازه حرف‌های حاج محسن یرایم معنی پیدا کرده بود و توی ذهنم نقش می‌بست.

🌷به سید گفتم: حاجی می‌دانست این‌جا شهید می‌شود. تا این را گفتم، سید ساکت شد. باهم به ستاد لشکر رفتیم. خبر شهادت، پیچیده بود و همه مسئولین به ستاد لشکر می‌آمدند. سختی این حادثه برایم زمانی بیشتر شد که از یک‌طرف باید جواب مسئولین را می‌دادم و از طرفی نباید به بچه‌های گردان تا زمانی که ستاد اعلام کند چیزی می‌گفتم. همان شب حاجی را در خواب دیدم؛ صحنه‌ای بود که قابل وصف نیست. حاج محسن لباسی سراسر نور به تن داشت ولی من بدنش را نمی‌دیدم و فقط سرش مشخص بود و حاجی هم می‌خندید.

🌷فردا مأمور شدم به محل شهادت بروم. بعد از کلی گشتن توانستم دست قطع شده که انگشتر عقیق داشت و باقیمانده نقشه منطقه را پیدا کنم و تحویل بدهم. پیش بچه‌های گردان رفتم. زمان اعلام همگانی همه نیروها را جمع کردند و اسامی شهدا و مجروحین را خواندند. یک‌دفعه اسم حاجی را گفتند. حال عجیب آن شب سنگرمان قابل وصف نیـست؛ صدای بغض‌های منفجر شده بچه‌ها انگار انفجار یک میدان مین بود. حاج محسن با لبخند، معبری به آسمان زد و ما ماندیم.

🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حاج محسن دین‌شعاری [وقتی ایشان در ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ به شهادت رسید، جانشین گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) بود.] و سردار خيبر فرمانده شهيد حاج محمدابراهيم همت
#راوی: رزمنده دلاور محمدعلی همتی
📚 کتاب "لبخندی به معبر آسمان"
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
♥️
@shahidnekahi

BY 🌹شهیدمحمدنکاحی🌹


Share with your friend now:
tgoop.com/shahidnekahi/80703

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Administrators Joined by Telegram's representative in Brazil, Alan Campos, Perekopsky noted the platform was unable to cater to some of the TSE requests due to the company's operational setup. But Perekopsky added that these requests could be studied for future implementation. To upload a logo, click the Menu icon and select “Manage Channel.” In a new window, hit the Camera icon. The main design elements of your Telegram channel include a name, bio (brief description), and avatar. Your bio should be: How to create a business channel on Telegram? (Tutorial)
from us


Telegram 🌹شهیدمحمدنکاحی🌹
FROM American