🔊فایل صوتی
مصطفی ملکیان
به دکتر نراقی و دکتر فنائی واقعا علاقهی عاطفی دارم
پروژه فکری مصطفی ملکیان و نسل جدید روشفکران و نواندیشان
نسل جدیدی مثل ابوالقاسم فنائی، سروش دباغ، آرش نراقی و ... به وجود آمده اند آیا فکر می کنید با این حساب نقش ملکیان پایان یافته است ؟
مصطفی ملکیان
اگر پایان هم یافته باشد هیچ اندوهی ندارم . ببینید من واقعا دلم نمی خواهد که نقش ملکیان پایان نپذیرد، اصلاً و ابداً .
من دلم می خواهد درد و رنج انسان ها کاهش پذیرد .
اگر این درد و رنج با پروژه دیگری غیر از پروژه من کاهش پیدا می کند من واقعا استقبال می کند و واقعا شاد می شوم.
اگر روزی درد و رنج انسان ها کاهش پیدا کند، تقلیل مرارت صورت بگیرد، یا تقریر حقیقت صورت بگیرد در پروژه دکتر آرش نراقی، در پروژه دکتر ابوالقاسم فنائی، در پروژه هر کس دیگری، من خیلی خوشحالم. توجه می کنید؟ چرا؟
پزشک واقعی به نظر من کسی است که بگوید که ای کاش بیماران بیمارستان درمان بشوند چه از طریق من درمان شوند و چه از طریق پزشک دیگری.
تمام هم و غمّ پزشک واقعی که وجدان کار دارد، شرف دارد، اخلاقی است، این است که ای کاش همه بیماران این بیمارستان درمان می شدند، حالا چه به دست من درمان می شدند و چه به وسیله سایر پزشکان، اگر یک پزشکی گفت خدا کند همه بیماران به من رجوع کنند. این معناش این است که غم بیماران را ندارد غم خودش را دارد و این خودخواهی است و این انانیّت است و این نفسانیّت است و این خلاف اخلاق است.
و این را در مورد خودم صادق می بینم من معتقدم هیچ شخصی نباید سرنوشت خودش را به سرنوشت نظریه خودش و پروژه خودش گره بزند که اگر آن پروژه شکست می خورد یا به آن حمله شد فکر کند به خودش حمله شده است .
من اگر روزی بفهمم یک پروژه ای پدید آمده است که بهتر از من یا به مراتب بهتر از من تقریر حقیقت می کند یا تقلیل مرارت می کند آن برای دکتر نراقی یا دکتر فنائی باشد بنده استقبال می کنم .
من اتفاقا با همه افرادی که نام بردید با همه آن ها دوستی دارم، به دکتر نراقی واقعا علاقه عاطفی دارم، به دکتر فنائی واقعا علاقه عاطفی دارم، واقعا دوستشان دارم با اینکه خیلی از سخنانشان با من مخالف است؛ ولی مهم نیست.
آرزویم این است که ای کاش از طریق پروژه آن ها بهتر از پروژه من تقریر حقیقتی شود یا تقلیل مرارتی شود.
برای همین اصلا و ابدا من اندوه این را نخواهم خورد که روزی پروژه من به پایان برسد.
وقتی من از به پایان رسیدن پروژه های بزرگان تاریخ بشری اندوه نمی خورم چون به نظرم می آید جای خودشان را به پروژه ای دادند که تقریر حقیقت و تقلیل مرارتش بیشتر است . خودم که اصلا مورچه ای بیشتر نیستم چرا اندوه بخورم از این بابت؟
فقط آرزویم این است که این پروژه ها در تطوراتی که دارند و جانشین یکدیگر می شوند همیشه بشر مد نظر باشد. انسان ها مدنظر باشند. تقریر حقیقت برای این انسان ها و تقلیل مرارت برای این انسان ها مدنظر باشد .
نه خودخواهی ها و ایسم ها که این مشرب، مشرب من است و این مرام مرام من است و این مسلکه مسلک من است و این آیین آیین من است .
ای کاش ما یک روزی می توانستیم در درون خودمان ایسم ها، کیش ها، آیین ها یادمان برود و فراموش کنیم و بپردازیم به خود انسان های گوشت و پوست و خون دار واقعی.
گفتگوی شفاهی، دهه 80
.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @Sayehsokhan
مصطفی ملکیان
به دکتر نراقی و دکتر فنائی واقعا علاقهی عاطفی دارم
پروژه فکری مصطفی ملکیان و نسل جدید روشفکران و نواندیشان
نسل جدیدی مثل ابوالقاسم فنائی، سروش دباغ، آرش نراقی و ... به وجود آمده اند آیا فکر می کنید با این حساب نقش ملکیان پایان یافته است ؟
مصطفی ملکیان
اگر پایان هم یافته باشد هیچ اندوهی ندارم . ببینید من واقعا دلم نمی خواهد که نقش ملکیان پایان نپذیرد، اصلاً و ابداً .
من دلم می خواهد درد و رنج انسان ها کاهش پذیرد .
اگر این درد و رنج با پروژه دیگری غیر از پروژه من کاهش پیدا می کند من واقعا استقبال می کند و واقعا شاد می شوم.
اگر روزی درد و رنج انسان ها کاهش پیدا کند، تقلیل مرارت صورت بگیرد، یا تقریر حقیقت صورت بگیرد در پروژه دکتر آرش نراقی، در پروژه دکتر ابوالقاسم فنائی، در پروژه هر کس دیگری، من خیلی خوشحالم. توجه می کنید؟ چرا؟
پزشک واقعی به نظر من کسی است که بگوید که ای کاش بیماران بیمارستان درمان بشوند چه از طریق من درمان شوند و چه از طریق پزشک دیگری.
تمام هم و غمّ پزشک واقعی که وجدان کار دارد، شرف دارد، اخلاقی است، این است که ای کاش همه بیماران این بیمارستان درمان می شدند، حالا چه به دست من درمان می شدند و چه به وسیله سایر پزشکان، اگر یک پزشکی گفت خدا کند همه بیماران به من رجوع کنند. این معناش این است که غم بیماران را ندارد غم خودش را دارد و این خودخواهی است و این انانیّت است و این نفسانیّت است و این خلاف اخلاق است.
و این را در مورد خودم صادق می بینم من معتقدم هیچ شخصی نباید سرنوشت خودش را به سرنوشت نظریه خودش و پروژه خودش گره بزند که اگر آن پروژه شکست می خورد یا به آن حمله شد فکر کند به خودش حمله شده است .
من اگر روزی بفهمم یک پروژه ای پدید آمده است که بهتر از من یا به مراتب بهتر از من تقریر حقیقت می کند یا تقلیل مرارت می کند آن برای دکتر نراقی یا دکتر فنائی باشد بنده استقبال می کنم .
من اتفاقا با همه افرادی که نام بردید با همه آن ها دوستی دارم، به دکتر نراقی واقعا علاقه عاطفی دارم، به دکتر فنائی واقعا علاقه عاطفی دارم، واقعا دوستشان دارم با اینکه خیلی از سخنانشان با من مخالف است؛ ولی مهم نیست.
آرزویم این است که ای کاش از طریق پروژه آن ها بهتر از پروژه من تقریر حقیقتی شود یا تقلیل مرارتی شود.
برای همین اصلا و ابدا من اندوه این را نخواهم خورد که روزی پروژه من به پایان برسد.
وقتی من از به پایان رسیدن پروژه های بزرگان تاریخ بشری اندوه نمی خورم چون به نظرم می آید جای خودشان را به پروژه ای دادند که تقریر حقیقت و تقلیل مرارتش بیشتر است . خودم که اصلا مورچه ای بیشتر نیستم چرا اندوه بخورم از این بابت؟
فقط آرزویم این است که این پروژه ها در تطوراتی که دارند و جانشین یکدیگر می شوند همیشه بشر مد نظر باشد. انسان ها مدنظر باشند. تقریر حقیقت برای این انسان ها و تقلیل مرارت برای این انسان ها مدنظر باشد .
نه خودخواهی ها و ایسم ها که این مشرب، مشرب من است و این مرام مرام من است و این مسلکه مسلک من است و این آیین آیین من است .
ای کاش ما یک روزی می توانستیم در درون خودمان ایسم ها، کیش ها، آیین ها یادمان برود و فراموش کنیم و بپردازیم به خود انسان های گوشت و پوست و خون دار واقعی.
گفتگوی شفاهی، دهه 80
.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @Sayehsokhan
Telegram
attach 📎
❤7👍2
🎆هر ملتی ، حکومتی را میسازد که سزاوارش است
وقتی از نویسنده روسی آنتون چخوف درباره ماهیت جوامع شکست خورده سوال شد، او پاسخ داد: در جوامع شکست خورده، به ازای هر فرد عاقل، هزار احمق وجود دارد، و به ازای هر کلمه آگاهانه، هزار کلمه احمقانه.
اکثریت همیشه احمق باقی میمانند و دائماً خردمندان را شکست میدهند.
اگر میبینید:
موضوعات بیاهمیت بر بحثها غالب هستند،
و افراد سبکسر در مرکز صحنه قرار دارند... پس شما درباره یک جامعه بسیار شکست خورده صحبت میکنید. به آهنگهای بیمعنی نگاه کنید! میلیونها نفر آنها را میخوانند، با آنها میرقصند، و خوانندگان آنها به ستارههای درخشانی تبدیل میشوند که نظراتشان در امور زندگی در نظر گرفته میشود! در مورد دانشمندان، نویسندگان و متفکران؟ هیچ کس آنها را نمیشناسد، و هیچ کس به آنها ارزش یا وزنی نمیدهد.
مردم کسانی را دوست دارند که آنها را بیهوش میکنند، نه کسانی را که آنها را بیدار میکنند.آنها کسانی را دوست دارند که با چیزهای بیاهمیت آنها را میخندانند، بیشتر از کسانی که با حقیقت به آنها آسیب میرسانند.
خطر جهل در اینجاست: دموکراسی برای جوامع جاهل مناسب نیست، زیرا اکثریت جاهل سرنوشت شما را تعیین خواهند کرد.
یک دانشجوی افغانی ميگفت: زمان تحصيلم در سوئيس با يكی از اساتيد دانشگاهمون رفتيم كافه نزديك دانشگاه تا قهوه بخوريم.
حرف از حكومت و اوضاع بد افغانستان شد كه استادم حرف جالبی زد كه همواره توی ذهنم نقش بست. استادم گفت: فكر نكن برای كشورها قرعه كشی كرده اند و مردم سوئيس به خاطر شانس خوب اين حكومت گيرشون اومده و مردم افغانستان بد شانس بودن و به اين روز افتادند، بلكه هر ملتی حكومتی كه سزاورش هست رو ميسازه و اتفاقا مردم سوئيس حقشون داشتنِ حكومتی اينچنين هست و افغان ها هم لياقتشون بيشتر از اينی كه دارند، نيست.
دوستم ميگفت: كمی احساس تحقير كردم، به همين خاطر پرسيدم: افغانها چه كاری بايد انجام دهند تا تغيير كنند؟
استاد فنجون قهوه رو از كنار دهانش پائين آورد و لبخندی زد و گفت: هر سوئيسی در سال 10 كتاب ميخواند، تو اگر يك افغانی را ديدی از طرف من بهش بگو چنانچه مردم كشورت سالی يك كتاب بخوانند كشورت تغيير خواهد كرد.
این راه حل به کشورهای مشابه نیز قابل تعمیم است....
🆔 @Sayehsokhan
وقتی از نویسنده روسی آنتون چخوف درباره ماهیت جوامع شکست خورده سوال شد، او پاسخ داد: در جوامع شکست خورده، به ازای هر فرد عاقل، هزار احمق وجود دارد، و به ازای هر کلمه آگاهانه، هزار کلمه احمقانه.
اکثریت همیشه احمق باقی میمانند و دائماً خردمندان را شکست میدهند.
اگر میبینید:
موضوعات بیاهمیت بر بحثها غالب هستند،
و افراد سبکسر در مرکز صحنه قرار دارند... پس شما درباره یک جامعه بسیار شکست خورده صحبت میکنید. به آهنگهای بیمعنی نگاه کنید! میلیونها نفر آنها را میخوانند، با آنها میرقصند، و خوانندگان آنها به ستارههای درخشانی تبدیل میشوند که نظراتشان در امور زندگی در نظر گرفته میشود! در مورد دانشمندان، نویسندگان و متفکران؟ هیچ کس آنها را نمیشناسد، و هیچ کس به آنها ارزش یا وزنی نمیدهد.
مردم کسانی را دوست دارند که آنها را بیهوش میکنند، نه کسانی را که آنها را بیدار میکنند.آنها کسانی را دوست دارند که با چیزهای بیاهمیت آنها را میخندانند، بیشتر از کسانی که با حقیقت به آنها آسیب میرسانند.
خطر جهل در اینجاست: دموکراسی برای جوامع جاهل مناسب نیست، زیرا اکثریت جاهل سرنوشت شما را تعیین خواهند کرد.
یک دانشجوی افغانی ميگفت: زمان تحصيلم در سوئيس با يكی از اساتيد دانشگاهمون رفتيم كافه نزديك دانشگاه تا قهوه بخوريم.
حرف از حكومت و اوضاع بد افغانستان شد كه استادم حرف جالبی زد كه همواره توی ذهنم نقش بست. استادم گفت: فكر نكن برای كشورها قرعه كشی كرده اند و مردم سوئيس به خاطر شانس خوب اين حكومت گيرشون اومده و مردم افغانستان بد شانس بودن و به اين روز افتادند، بلكه هر ملتی حكومتی كه سزاورش هست رو ميسازه و اتفاقا مردم سوئيس حقشون داشتنِ حكومتی اينچنين هست و افغان ها هم لياقتشون بيشتر از اينی كه دارند، نيست.
دوستم ميگفت: كمی احساس تحقير كردم، به همين خاطر پرسيدم: افغانها چه كاری بايد انجام دهند تا تغيير كنند؟
استاد فنجون قهوه رو از كنار دهانش پائين آورد و لبخندی زد و گفت: هر سوئيسی در سال 10 كتاب ميخواند، تو اگر يك افغانی را ديدی از طرف من بهش بگو چنانچه مردم كشورت سالی يك كتاب بخوانند كشورت تغيير خواهد كرد.
این راه حل به کشورهای مشابه نیز قابل تعمیم است....
🆔 @Sayehsokhan
👍18❤3👏1
📢منتشر میشود📢
📚نام کتاب: #آموزش_کیفی_در_مدرسه_الهام_بخش
✍️نویسنده: #رابرت_ای_باب_سالو
👌 مترجم: #سعید_مادح_خاکسار و #حسن_ملکیان
📇ناشر: #سایه_سخن با همکاری #سایه_سکوت
📙قطع: رقعی، جلد: شومیز
🗞نوبت چاپ: #چاپ_اول ۱۴۰۴
«#آموزش_کیفی_در_مدرسه_الهامبخش»
نوشتهی باب سالو، راهنمایی عملی برای مدیران، معلمان و دستاندرکاران آموزش است که میخواهند مدرسهای متفاوت، پرشور و اثرگذار بسازند. نویسنده با تکیه بر تئوری انتخاب #ویلیام_گلسر، نشان میدهد که چگونه میتوان مدرسه را از فضای خشک و مبتنی بر اجبار به محیطی پویا، انسانی و انگیزهبخش تبدیل کرد؛ جایی که یادگیری با شوق و رضایت همراه باشد، نه با ترس و اجبار.
این کتاب با مثالها و تجربههای واقعی مدارس مختلف، نشان میدهد که تغییر رویکرد مدیر و معلمان چگونه میتواند الهامبخش دانشآموزان شود و فضایی بسازد که در آن، رشد شخصیت، مسئولیتپذیری و عشق به یادگیری جایگزین رقابت و تنبیه گردد. «آموزش کیفی در مدرسه الهامبخش» یک نقشه راه روشن برای ساختن مدرسهای است که هم برای دانشآموزان و هم برای معلمان، محل رشد، معنا و انگیزه باشد.
🆔 @Sayehsokhan
📚نام کتاب: #آموزش_کیفی_در_مدرسه_الهام_بخش
✍️نویسنده: #رابرت_ای_باب_سالو
👌 مترجم: #سعید_مادح_خاکسار و #حسن_ملکیان
📇ناشر: #سایه_سخن با همکاری #سایه_سکوت
📙قطع: رقعی، جلد: شومیز
🗞نوبت چاپ: #چاپ_اول ۱۴۰۴
«#آموزش_کیفی_در_مدرسه_الهامبخش»
نوشتهی باب سالو، راهنمایی عملی برای مدیران، معلمان و دستاندرکاران آموزش است که میخواهند مدرسهای متفاوت، پرشور و اثرگذار بسازند. نویسنده با تکیه بر تئوری انتخاب #ویلیام_گلسر، نشان میدهد که چگونه میتوان مدرسه را از فضای خشک و مبتنی بر اجبار به محیطی پویا، انسانی و انگیزهبخش تبدیل کرد؛ جایی که یادگیری با شوق و رضایت همراه باشد، نه با ترس و اجبار.
این کتاب با مثالها و تجربههای واقعی مدارس مختلف، نشان میدهد که تغییر رویکرد مدیر و معلمان چگونه میتواند الهامبخش دانشآموزان شود و فضایی بسازد که در آن، رشد شخصیت، مسئولیتپذیری و عشق به یادگیری جایگزین رقابت و تنبیه گردد. «آموزش کیفی در مدرسه الهامبخش» یک نقشه راه روشن برای ساختن مدرسهای است که هم برای دانشآموزان و هم برای معلمان، محل رشد، معنا و انگیزه باشد.
🆔 @Sayehsokhan
👍7
📩 #از_شما
رسوایی(۲۵)
باید دوباره پرونده را میخواندم؛ اینبار با دقتی بیشتر. رفتم دادگاه؛ بایگان با ترشرویی گفت: "مگر یکبار نخواندهای؟ چیز جدیدی ندارد". چیزی نگفتم؛ از این اوقات تلخیها در ادارات زیاد است و در دادگستری بیشتر. آن طرف میز همیشه پر است از ارباب. ان طرف میز که باشی پادشاهی؛گرچه یک کارمند ساده باشی.
نمی دانم این قدرت میز است یا نیاز ما که هر که آن طرف نشسته قدرت خود را به رخ میکشاند؛ یا با زبان یا با قلم. نظریه پزشکی قانونی را با دقت بیشتری خواندم. کار حامد را یک ضربه سخت به جمجمه ساخته بود. آثار کشمکش و درگیری بر بدن مقتول و به خصوص صورت و گردنش گزارش شده بود ولی این جراحات سطحی نمیتوانست باعث مرگ کسی شود. تعجب کردم. رامین صحبت از سه ضربه میکرد که بر سر حامد زده بود. صورت باز جویی او را دوباره خواندم:
"او بر روی سینه من نشسته بود و من سعی میکردم چاقو را از دستش درآورم ....سنگ را به سرش زدم و بعد دو باره و سه باره ....". یک جای کار جور در نمیآمد. اگر حامد روی سينه موکل بوده چرا سنگ به قسمت پشت سر او اصابت کرده و تعداد ضربهها هم بیش از یکی نبوده است. اظهارات نگین را هم به عنوان تنها ناظر درگیری و قتل خواندم: "...آنها با هم در گیر بودند و روی زمین میغلطیدند. چاقو در دست حامد بود و آن را به گلوی رامین نزدیک کرده بود.
یک دفعه رامین با سنگ به سرحامد زد. دوبار؛ حامد سعی میکرد از جا بلند شود. چاقو از دستش افتاده بود. خون از گوشش بیرون میزد دو سه قدم طرف من آمد و افتاد....". اختلاف آشکاری در این اظهارات بود؛ ماجرا غیر از آن چیزی بود که اینها نقل کرده بودند.
یکی از آنها دروغ میگفت و شاید هر دو. صورت جلسه باز آفرینی صحنه قتل را هم خط به خط خواندم. رامین در مورد سؤال بازپرس که اگر با مقتول درگیر بوده چطور توانسته سنگ را بیابد و بر سر او بکوبد چیزی نگفته بود. تصویری از سنگ هم در پرونده بود. سنگ نسبتأ بزرگی بود؛ به نظر میرسید که اقلا ۵کیلو گرم وزن داشته است. گیج شده بودم، باید دوباره میرفتم
سراغ رامین در زندان.
این بار باید جدیتر با او گفتگو میکردم: "ببین من وکیل تو هستم. باید با من صادق باشی، هیچ چیز را پنهان نکنی. مثل اینکه تو متوجه موقعیتی که در آن قرار داری نیستی..." رامین به من زل زده بود: "چی از من میخوای؛ من حرفهایم را زدم؛ هم به بازپرس و هم به شما". گفتم: "یک ضربه بیشتر به سر حامد نخورده و همون باعث مرگش شده. تو چطور در حالی که از روبرو با حامد گلاویز بودی سنگ را از پشت سر تو مخش کوبیدی؟" رامین نگاهش را از من برداشت و به دور و بر نگاه میکرد. بعد به آرامی و خونسردی گفت: "ما به هم میپیچیدیم. حامد مفنگی بود، زورش زیاد نبود. زورش به چاقوش بود. چاقو را ازش میگرفتی هیچی نبود." جواب درستی نداد.
معلوم بود که چیزی را مخفی میکند: "من میخوام تو را نجات بدم ولی ظاهرا کاسهای شدم که از خود آش داغتره. اگر به خودت کمک نکنی من هیچ کاری نمیتونم برات انجام بدم". رامین فقط نگاه کرد و چیزی نگفت. بلند شدم و بیخداحافظی بیرون امدم. از این همه بیخیالی او متعجب شده بودم ......
(ادامه دارد)
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
رسوایی(۲۵)
باید دوباره پرونده را میخواندم؛ اینبار با دقتی بیشتر. رفتم دادگاه؛ بایگان با ترشرویی گفت: "مگر یکبار نخواندهای؟ چیز جدیدی ندارد". چیزی نگفتم؛ از این اوقات تلخیها در ادارات زیاد است و در دادگستری بیشتر. آن طرف میز همیشه پر است از ارباب. ان طرف میز که باشی پادشاهی؛گرچه یک کارمند ساده باشی.
نمی دانم این قدرت میز است یا نیاز ما که هر که آن طرف نشسته قدرت خود را به رخ میکشاند؛ یا با زبان یا با قلم. نظریه پزشکی قانونی را با دقت بیشتری خواندم. کار حامد را یک ضربه سخت به جمجمه ساخته بود. آثار کشمکش و درگیری بر بدن مقتول و به خصوص صورت و گردنش گزارش شده بود ولی این جراحات سطحی نمیتوانست باعث مرگ کسی شود. تعجب کردم. رامین صحبت از سه ضربه میکرد که بر سر حامد زده بود. صورت باز جویی او را دوباره خواندم:
"او بر روی سینه من نشسته بود و من سعی میکردم چاقو را از دستش درآورم ....سنگ را به سرش زدم و بعد دو باره و سه باره ....". یک جای کار جور در نمیآمد. اگر حامد روی سينه موکل بوده چرا سنگ به قسمت پشت سر او اصابت کرده و تعداد ضربهها هم بیش از یکی نبوده است. اظهارات نگین را هم به عنوان تنها ناظر درگیری و قتل خواندم: "...آنها با هم در گیر بودند و روی زمین میغلطیدند. چاقو در دست حامد بود و آن را به گلوی رامین نزدیک کرده بود.
یک دفعه رامین با سنگ به سرحامد زد. دوبار؛ حامد سعی میکرد از جا بلند شود. چاقو از دستش افتاده بود. خون از گوشش بیرون میزد دو سه قدم طرف من آمد و افتاد....". اختلاف آشکاری در این اظهارات بود؛ ماجرا غیر از آن چیزی بود که اینها نقل کرده بودند.
یکی از آنها دروغ میگفت و شاید هر دو. صورت جلسه باز آفرینی صحنه قتل را هم خط به خط خواندم. رامین در مورد سؤال بازپرس که اگر با مقتول درگیر بوده چطور توانسته سنگ را بیابد و بر سر او بکوبد چیزی نگفته بود. تصویری از سنگ هم در پرونده بود. سنگ نسبتأ بزرگی بود؛ به نظر میرسید که اقلا ۵کیلو گرم وزن داشته است. گیج شده بودم، باید دوباره میرفتم
سراغ رامین در زندان.
این بار باید جدیتر با او گفتگو میکردم: "ببین من وکیل تو هستم. باید با من صادق باشی، هیچ چیز را پنهان نکنی. مثل اینکه تو متوجه موقعیتی که در آن قرار داری نیستی..." رامین به من زل زده بود: "چی از من میخوای؛ من حرفهایم را زدم؛ هم به بازپرس و هم به شما". گفتم: "یک ضربه بیشتر به سر حامد نخورده و همون باعث مرگش شده. تو چطور در حالی که از روبرو با حامد گلاویز بودی سنگ را از پشت سر تو مخش کوبیدی؟" رامین نگاهش را از من برداشت و به دور و بر نگاه میکرد. بعد به آرامی و خونسردی گفت: "ما به هم میپیچیدیم. حامد مفنگی بود، زورش زیاد نبود. زورش به چاقوش بود. چاقو را ازش میگرفتی هیچی نبود." جواب درستی نداد.
معلوم بود که چیزی را مخفی میکند: "من میخوام تو را نجات بدم ولی ظاهرا کاسهای شدم که از خود آش داغتره. اگر به خودت کمک نکنی من هیچ کاری نمیتونم برات انجام بدم". رامین فقط نگاه کرد و چیزی نگفت. بلند شدم و بیخداحافظی بیرون امدم. از این همه بیخیالی او متعجب شده بودم ......
(ادامه دارد)
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
❤4👍2👏2