tgoop.com/sayehsokhan/37709
Last Update:
📩 #از_شما
رسوایی(۲۵)
باید دوباره پرونده را میخواندم؛ اینبار با دقتی بیشتر. رفتم دادگاه؛ بایگان با ترشرویی گفت: "مگر یکبار نخواندهای؟ چیز جدیدی ندارد". چیزی نگفتم؛ از این اوقات تلخیها در ادارات زیاد است و در دادگستری بیشتر. آن طرف میز همیشه پر است از ارباب. ان طرف میز که باشی پادشاهی؛گرچه یک کارمند ساده باشی.
نمی دانم این قدرت میز است یا نیاز ما که هر که آن طرف نشسته قدرت خود را به رخ میکشاند؛ یا با زبان یا با قلم. نظریه پزشکی قانونی را با دقت بیشتری خواندم. کار حامد را یک ضربه سخت به جمجمه ساخته بود. آثار کشمکش و درگیری بر بدن مقتول و به خصوص صورت و گردنش گزارش شده بود ولی این جراحات سطحی نمیتوانست باعث مرگ کسی شود. تعجب کردم. رامین صحبت از سه ضربه میکرد که بر سر حامد زده بود. صورت باز جویی او را دوباره خواندم:
"او بر روی سینه من نشسته بود و من سعی میکردم چاقو را از دستش درآورم ....سنگ را به سرش زدم و بعد دو باره و سه باره ....". یک جای کار جور در نمیآمد. اگر حامد روی سينه موکل بوده چرا سنگ به قسمت پشت سر او اصابت کرده و تعداد ضربهها هم بیش از یکی نبوده است. اظهارات نگین را هم به عنوان تنها ناظر درگیری و قتل خواندم: "...آنها با هم در گیر بودند و روی زمین میغلطیدند. چاقو در دست حامد بود و آن را به گلوی رامین نزدیک کرده بود.
یک دفعه رامین با سنگ به سرحامد زد. دوبار؛ حامد سعی میکرد از جا بلند شود. چاقو از دستش افتاده بود. خون از گوشش بیرون میزد دو سه قدم طرف من آمد و افتاد....". اختلاف آشکاری در این اظهارات بود؛ ماجرا غیر از آن چیزی بود که اینها نقل کرده بودند.
یکی از آنها دروغ میگفت و شاید هر دو. صورت جلسه باز آفرینی صحنه قتل را هم خط به خط خواندم. رامین در مورد سؤال بازپرس که اگر با مقتول درگیر بوده چطور توانسته سنگ را بیابد و بر سر او بکوبد چیزی نگفته بود. تصویری از سنگ هم در پرونده بود. سنگ نسبتأ بزرگی بود؛ به نظر میرسید که اقلا ۵کیلو گرم وزن داشته است. گیج شده بودم، باید دوباره میرفتم
سراغ رامین در زندان.
این بار باید جدیتر با او گفتگو میکردم: "ببین من وکیل تو هستم. باید با من صادق باشی، هیچ چیز را پنهان نکنی. مثل اینکه تو متوجه موقعیتی که در آن قرار داری نیستی..." رامین به من زل زده بود: "چی از من میخوای؛ من حرفهایم را زدم؛ هم به بازپرس و هم به شما". گفتم: "یک ضربه بیشتر به سر حامد نخورده و همون باعث مرگش شده. تو چطور در حالی که از روبرو با حامد گلاویز بودی سنگ را از پشت سر تو مخش کوبیدی؟" رامین نگاهش را از من برداشت و به دور و بر نگاه میکرد. بعد به آرامی و خونسردی گفت: "ما به هم میپیچیدیم. حامد مفنگی بود، زورش زیاد نبود. زورش به چاقوش بود. چاقو را ازش میگرفتی هیچی نبود." جواب درستی نداد.
معلوم بود که چیزی را مخفی میکند: "من میخوام تو را نجات بدم ولی ظاهرا کاسهای شدم که از خود آش داغتره. اگر به خودت کمک نکنی من هیچ کاری نمیتونم برات انجام بدم". رامین فقط نگاه کرد و چیزی نگفت. بلند شدم و بیخداحافظی بیرون امدم. از این همه بیخیالی او متعجب شده بودم ......
(ادامه دارد)
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
🆔 @sayehsokhan
BY نشر سایه سخن
Share with your friend now:
tgoop.com/sayehsokhan/37709