SAYEHSOKHAN Telegram 37700
📩 #از_شما

رسوایی(۲۴)

باید مسعود را می‌دیدم. رفتم بیمارستان. با همسرش دم در اتاقی که مسعود بستری بود  روبرو شدم، یکی دو نفر ناشناس نیز ان‌جا بودند. همسرش من را می‌شناخت. برخلاف همیشه  صورت بشاشی نداشت. اشاره کرد که وارد شوم. خودش نیامد. داخل شدم. از آن‌چه دیدم شوکه شدم. مسعود خشکیده شده بود؛ زار و نزار. شاید ده سال پیر شده بود.

جلو رفتم. من را که دید سعی کرد که بلند شود، نیم خیز شد. نمی‌دانستم چه بگویم. چه باید می‌گفتم: "چی کار با خودت کردی مرد؟" خواست لبخند بزند و زد؛ ولی تلخ و سرد. نشستم؛ یعنی دوست بیمارم چنین خواست. بی‌مقدمه گفت: "من کارم تمومه‌؛ می‌فهمی؟. هیچ امیدی ندارم که حتی بتونم صبح فردا را ببینم "صدایش ضعیف و مرتعش بود. فکر کردم که هر لحظه می‌زند به گریه و این کار را کرد. طوری گریه می‌کرد که نمی‌دانستم چگونه دلداریش بدهم.

متاثر شده بودم ولی نمی‌خواستم او را همراهی  کنم. هر قطره اشک من ریزش قطرات  بنزین بود بر آتش اندوه و مصیبت او. زدم به طنز گفتن: "آروم باش تو را خدا. من رو که می‌شناسی، اشکم در مشکمه؛ الانه که بزنم به گریه؛ اون وقت زنت صدای ما را می شنوه  و میاد تو و اونم به جمع ما ملحق می‌شه و هیچی؛ می‌شه یک کنسرت درست وحسابی. من که ترومپت می‌زنم تو چی؟".

مسعود زورکی لبخندی زد. شوخی من تا حدی بیمار بی‌قرار را آرام کرد. از پارچ آبی که کنار تختش بود لیوانی پر کردم و دادم دستش؛ کمی از آن را نوشید و به جای این‌که به من نگاه کند چشمش را دوخت به سقف اتاق:

"فکر می کنم هرلحظه این سقف باز میشه و فرشته‌ای می‌آد و می‌زنه روی شونم که پسر؛ دیگه وقت رفتنه؛ بار و بندیلت رو جمع کن که وقت ندارم. می‌دونی امروز چند جا باید سر بزنم و چند تا آدم بی‌خیال رو ملاقات کنم. یاللا پاشو، چقدر می‌خوای بچسبی به این تخت بیمارستان، چرا می‌زاری این همه امپول تو دستت فرو کنند و قرص‌های جور واجور تو حلقت بریزند، خسته نشدی ؟...".

باز گریه کرد، این‌بار بی‌صدا: "خسته شدم. به خدا خسته‌ شدم از این که هر دکتری بیاد یک چیزی بگه و بره. شدم موش آزمایشگاه. به بازوم نگاه کن. از بس آمپول توش فرو کردند یه جای سالم نداره. همه کادر پزشکی امید می‌دند ولی می‌فهمم که خودشون هم امیدی ندارند...."مقداری آروم گرفت و باز به سقف اتاق خیره شد.

من دنبال جمله‌ای بودم تا از بار غم و اندوه این دوست ناامید کم کنم ولی مسعود پیش دستی کرد و گفت:"وقتی مُردم دوست ندارم من رو این جوری، روی این تخت و با این حال بیچارگی به یاد بیاری. دوست دارم یادت بیاد چطور سالم و با نشاط رفتیم شمال؛ یادته؟ سال دوم دانشکده بود، تو شنا بلد نبودی و من تو دریا حسابی اذیتت کردم ......

به نظرت من دیگه دریا رو می‌بینم؟" این‌بار من بودم که برای خشک‌کردن اشک‌هایی که بی‌اختیار از چشمانم جاری بودم دنبال دستمال کاغذی می‌گشتم.......

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan
9👏3



tgoop.com/sayehsokhan/37700
Create:
Last Update:

📩 #از_شما

رسوایی(۲۴)

باید مسعود را می‌دیدم. رفتم بیمارستان. با همسرش دم در اتاقی که مسعود بستری بود  روبرو شدم، یکی دو نفر ناشناس نیز ان‌جا بودند. همسرش من را می‌شناخت. برخلاف همیشه  صورت بشاشی نداشت. اشاره کرد که وارد شوم. خودش نیامد. داخل شدم. از آن‌چه دیدم شوکه شدم. مسعود خشکیده شده بود؛ زار و نزار. شاید ده سال پیر شده بود.

جلو رفتم. من را که دید سعی کرد که بلند شود، نیم خیز شد. نمی‌دانستم چه بگویم. چه باید می‌گفتم: "چی کار با خودت کردی مرد؟" خواست لبخند بزند و زد؛ ولی تلخ و سرد. نشستم؛ یعنی دوست بیمارم چنین خواست. بی‌مقدمه گفت: "من کارم تمومه‌؛ می‌فهمی؟. هیچ امیدی ندارم که حتی بتونم صبح فردا را ببینم "صدایش ضعیف و مرتعش بود. فکر کردم که هر لحظه می‌زند به گریه و این کار را کرد. طوری گریه می‌کرد که نمی‌دانستم چگونه دلداریش بدهم.

متاثر شده بودم ولی نمی‌خواستم او را همراهی  کنم. هر قطره اشک من ریزش قطرات  بنزین بود بر آتش اندوه و مصیبت او. زدم به طنز گفتن: "آروم باش تو را خدا. من رو که می‌شناسی، اشکم در مشکمه؛ الانه که بزنم به گریه؛ اون وقت زنت صدای ما را می شنوه  و میاد تو و اونم به جمع ما ملحق می‌شه و هیچی؛ می‌شه یک کنسرت درست وحسابی. من که ترومپت می‌زنم تو چی؟".

مسعود زورکی لبخندی زد. شوخی من تا حدی بیمار بی‌قرار را آرام کرد. از پارچ آبی که کنار تختش بود لیوانی پر کردم و دادم دستش؛ کمی از آن را نوشید و به جای این‌که به من نگاه کند چشمش را دوخت به سقف اتاق:

"فکر می کنم هرلحظه این سقف باز میشه و فرشته‌ای می‌آد و می‌زنه روی شونم که پسر؛ دیگه وقت رفتنه؛ بار و بندیلت رو جمع کن که وقت ندارم. می‌دونی امروز چند جا باید سر بزنم و چند تا آدم بی‌خیال رو ملاقات کنم. یاللا پاشو، چقدر می‌خوای بچسبی به این تخت بیمارستان، چرا می‌زاری این همه امپول تو دستت فرو کنند و قرص‌های جور واجور تو حلقت بریزند، خسته نشدی ؟...".

باز گریه کرد، این‌بار بی‌صدا: "خسته شدم. به خدا خسته‌ شدم از این که هر دکتری بیاد یک چیزی بگه و بره. شدم موش آزمایشگاه. به بازوم نگاه کن. از بس آمپول توش فرو کردند یه جای سالم نداره. همه کادر پزشکی امید می‌دند ولی می‌فهمم که خودشون هم امیدی ندارند...."مقداری آروم گرفت و باز به سقف اتاق خیره شد.

من دنبال جمله‌ای بودم تا از بار غم و اندوه این دوست ناامید کم کنم ولی مسعود پیش دستی کرد و گفت:"وقتی مُردم دوست ندارم من رو این جوری، روی این تخت و با این حال بیچارگی به یاد بیاری. دوست دارم یادت بیاد چطور سالم و با نشاط رفتیم شمال؛ یادته؟ سال دوم دانشکده بود، تو شنا بلد نبودی و من تو دریا حسابی اذیتت کردم ......

به نظرت من دیگه دریا رو می‌بینم؟" این‌بار من بودم که برای خشک‌کردن اشک‌هایی که بی‌اختیار از چشمانم جاری بودم دنبال دستمال کاغذی می‌گشتم.......

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

🆔 @sayehsokhan

BY نشر سایه سخن


Share with your friend now:
tgoop.com/sayehsokhan/37700

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

4How to customize a Telegram channel? Informative Each account can create up to 10 public channels A few years ago, you had to use a special bot to run a poll on Telegram. Now you can easily do that yourself in two clicks. Hit the Menu icon and select “Create Poll.” Write your question and add up to 10 options. Running polls is a powerful strategy for getting feedback from your audience. If you’re considering the possibility of modifying your channel in any way, be sure to ask your subscribers’ opinions first. Judge Hui described Ng as inciting others to “commit a massacre” with three posts teaching people to make “toxic chlorine gas bombs,” target police stations, police quarters and the city’s metro stations. This offence was “rather serious,” the court said.
from us


Telegram نشر سایه سخن
FROM American