SAYEHSOKHAN Telegram 37686
📩 #از_شما

رسوایی(۲۱)

جلو رفتم. حامد روسری را مثل طنابی دور گردن نگین انداخته بود. از پشت سر ضربه‌ای به کمرش زدم، نقش زمین شد. زود از جا برخاست و در حالی که دشنام می‌داد به من حمله کرد. با او گلاویز شدم و دوباره بر زمینش زدم. زور بازوی زیادی نداشت، بیشتر عربده می‌کشید و هوار می‌زد.

وقتی متوجه شد که حریف من نیست، شروع کرد به فحش‌های ناموسی دادن به من؛ نگین را هم بی‌نصیب نگذاشت. از او به عنوان روسپی و هرجایی نام برد و مرا حرام‌زاده. به مادرم که بد و بیراه گفت، طاقتم تاق شد. جلو رفتم و مشت محکمی به صورتش زدم. نقش زمین شد ولی زود از جا برخاست. چیزی را توی دستش تکان می‌داد؛دقت کردم ، چاقو بود. ترسیدم؛ هیچ وقت در زندگی تا این حد تهدید نشده بودم. نمی‌دانستم که در استفاده از چاقو جدی است یا فقط برای ترساندن من آن را به رخم می‌کشد.

وقتی با چاقو به من حمله‌ کرد، فهمیدم که جان من و نگین هر دودر خطر است. از صورت حامد خون می‌آمد، شاید دندانش شکسته بود. چاقویش را هل داد طرفم؛ خودم را کشیدم کنار ولی نیش چاقویش به بازویم کشیده شد. خون از دستم جاری شد و نگین که مرا در آن حال دید شروع کرد به فریاد کشیدن و ضجه زدن. حامد جلو آمد و دوباره قصد حمله داشت. متوجه بودم که اگر کاری نکنم شاید دقیقه‌ای دیگر جنازه من روی زمین افتاده باشد.

هجوم که آورد جا خالی دادم و با پا ضربه محکمی به کمرش زدم .باز افتاد روی زمین. نمی‌توانستم بگذارم بلند شود. خودم را انداختم به رویش و دستش را چاقو در آن بود سفت گرفتم. هر دو روی خاک می‌غلطیدیم. بوی خاک و خونی که از بازوی من و صورت حامد می‌ریخت هردوی ما را تحریک کرده بود. مثل دو حیوان وحشی روی خاک در جدال بودیم. سعی کرد چاقو را به شکم یا سینه‌ام فرو کند ولی دستش را سفت چسبیده بودم.

متوجه بودم که از کشتن من ابایی ندارد. همینطور که در تقلا بود فحش هم می‌داد. آن چه مرا بیشتر   خشمگین می‌کرد سخنان زشتی بود که به مادرم  می گفت. یک دفعه نمی‌دانم که چه شد که دستم به  سنگی خورد. حال خودم را نمی‌فهمیدم. سنگ کف دستم را پر کرده بود. ان را کوبیدم تو سر حامد. یکبار، دوبار، سه بار. هیچی نمی‌فهمیدم ترس و نفرت هر دو با هم به من هجوم اورده بود. حامد فریاد بلندی کشید و دستانش شُل شد.او و من هر دو رهاشدیم. خون به شدت از سرش بیرون می‌ریخت. چطور شده بود؟ نگاهم به نگین افتاد که بالای سرما ایستاده بود و زنجموره می‌زد.

حامد بلند شد. سنگ را که در دست من  دید به طرف نگین  رفت. تلو تلو مي‌خورد و پشت سر هم فحش می‌داد: "پتیاره لکاته جن..ه، عروس صد داماد". بلند شدم تا اگر خواست آسیبی به نگین بزند از او محافظت کنم. دو سه قدم آمد جلو. مثل آدم‌های مست راه می‌رفت. یک دفعه افتاد. نگین جیغی کشید. خوشکم زده بود و می‌لرزیدم. رفتم طرف حامد، سر و صورتش با خاک و خون یکی شده بود. خِرخِر می‌کرد و پاهاش به‌شدت تکان می‌خورد. چند لحظه بعد هیچ صدا یا حرکتی از او دیده نمی شد. مُرده بود؛ به همین راحتی.

نگین گریه می‌کرد و من هاج وواج خودم را تکان می‌دادم تا خاک را از تن و لباسم دور کنم .حالا دستم به خون اغشته بود؛ ساعتی پیش یک عاشق شوریده بودم و الان یک قاتل رسوا.....

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من


اگر خواسته باشی با داستان‌های کوتاه ‌آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد می‌کنم

🎁 لذت مطالعه‌ی کتاب‌های دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی

🆔 @Sayehsokhan
12👎2👏1



tgoop.com/sayehsokhan/37686
Create:
Last Update:

📩 #از_شما

رسوایی(۲۱)

جلو رفتم. حامد روسری را مثل طنابی دور گردن نگین انداخته بود. از پشت سر ضربه‌ای به کمرش زدم، نقش زمین شد. زود از جا برخاست و در حالی که دشنام می‌داد به من حمله کرد. با او گلاویز شدم و دوباره بر زمینش زدم. زور بازوی زیادی نداشت، بیشتر عربده می‌کشید و هوار می‌زد.

وقتی متوجه شد که حریف من نیست، شروع کرد به فحش‌های ناموسی دادن به من؛ نگین را هم بی‌نصیب نگذاشت. از او به عنوان روسپی و هرجایی نام برد و مرا حرام‌زاده. به مادرم که بد و بیراه گفت، طاقتم تاق شد. جلو رفتم و مشت محکمی به صورتش زدم. نقش زمین شد ولی زود از جا برخاست. چیزی را توی دستش تکان می‌داد؛دقت کردم ، چاقو بود. ترسیدم؛ هیچ وقت در زندگی تا این حد تهدید نشده بودم. نمی‌دانستم که در استفاده از چاقو جدی است یا فقط برای ترساندن من آن را به رخم می‌کشد.

وقتی با چاقو به من حمله‌ کرد، فهمیدم که جان من و نگین هر دودر خطر است. از صورت حامد خون می‌آمد، شاید دندانش شکسته بود. چاقویش را هل داد طرفم؛ خودم را کشیدم کنار ولی نیش چاقویش به بازویم کشیده شد. خون از دستم جاری شد و نگین که مرا در آن حال دید شروع کرد به فریاد کشیدن و ضجه زدن. حامد جلو آمد و دوباره قصد حمله داشت. متوجه بودم که اگر کاری نکنم شاید دقیقه‌ای دیگر جنازه من روی زمین افتاده باشد.

هجوم که آورد جا خالی دادم و با پا ضربه محکمی به کمرش زدم .باز افتاد روی زمین. نمی‌توانستم بگذارم بلند شود. خودم را انداختم به رویش و دستش را چاقو در آن بود سفت گرفتم. هر دو روی خاک می‌غلطیدیم. بوی خاک و خونی که از بازوی من و صورت حامد می‌ریخت هردوی ما را تحریک کرده بود. مثل دو حیوان وحشی روی خاک در جدال بودیم. سعی کرد چاقو را به شکم یا سینه‌ام فرو کند ولی دستش را سفت چسبیده بودم.

متوجه بودم که از کشتن من ابایی ندارد. همینطور که در تقلا بود فحش هم می‌داد. آن چه مرا بیشتر   خشمگین می‌کرد سخنان زشتی بود که به مادرم  می گفت. یک دفعه نمی‌دانم که چه شد که دستم به  سنگی خورد. حال خودم را نمی‌فهمیدم. سنگ کف دستم را پر کرده بود. ان را کوبیدم تو سر حامد. یکبار، دوبار، سه بار. هیچی نمی‌فهمیدم ترس و نفرت هر دو با هم به من هجوم اورده بود. حامد فریاد بلندی کشید و دستانش شُل شد.او و من هر دو رهاشدیم. خون به شدت از سرش بیرون می‌ریخت. چطور شده بود؟ نگاهم به نگین افتاد که بالای سرما ایستاده بود و زنجموره می‌زد.

حامد بلند شد. سنگ را که در دست من  دید به طرف نگین  رفت. تلو تلو مي‌خورد و پشت سر هم فحش می‌داد: "پتیاره لکاته جن..ه، عروس صد داماد". بلند شدم تا اگر خواست آسیبی به نگین بزند از او محافظت کنم. دو سه قدم آمد جلو. مثل آدم‌های مست راه می‌رفت. یک دفعه افتاد. نگین جیغی کشید. خوشکم زده بود و می‌لرزیدم. رفتم طرف حامد، سر و صورتش با خاک و خون یکی شده بود. خِرخِر می‌کرد و پاهاش به‌شدت تکان می‌خورد. چند لحظه بعد هیچ صدا یا حرکتی از او دیده نمی شد. مُرده بود؛ به همین راحتی.

نگین گریه می‌کرد و من هاج وواج خودم را تکان می‌دادم تا خاک را از تن و لباسم دور کنم .حالا دستم به خون اغشته بود؛ ساعتی پیش یک عاشق شوریده بودم و الان یک قاتل رسوا.....

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من


اگر خواسته باشی با داستان‌های کوتاه ‌آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد می‌کنم

🎁 لذت مطالعه‌ی کتاب‌های دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی

🆔 @Sayehsokhan

BY نشر سایه سخن




Share with your friend now:
tgoop.com/sayehsokhan/37686

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Activate up to 20 bots During the meeting with TSE Minister Edson Fachin, Perekopsky also mentioned the TSE channel on the platform as one of the firm's key success stories. Launched as part of the company's commitments to tackle the spread of fake news in Brazil, the verified channel has attracted more than 184,000 members in less than a month. "Doxxing content is forbidden on Telegram and our moderators routinely remove such content from around the world," said a spokesman for the messaging app, Remi Vaughn. Clear Add the logo from your device. Adjust the visible area of your image. Congratulations! Now your Telegram channel has a face Click “Save”.!
from us


Telegram نشر سایه سخن
FROM American