tgoop.com/sayehsokhan/37657
Last Update:
"نکند روزی دوستم را در این کوچهی بن بست گم کنم!"
........جایی بودم پر از شور و هیجان و تازگی،
میان سبدهای میوه و عطر گل های خانه های کنار دریا،میان مردمی که از تهران آمده بودند و اینجا دنبال زندگی بودند ،میان مردمی که میهمان پذیر بودند و تو را به لبخندی دعوت می کردند.
داشتم شلیل جدا می کردم،شلیل هایی خوش عطر و قرمز تا بروم خانه بشورمشان وهمانطور که قطرات آب رویش است گازش بزنم.
مثل گاز زدن سیب…
صدایش را در گوش داری؟قِرْچْ
باز هم صداها….!
و این بار صدای انفجار بود،
در این نزدیکی،
دست دانیال در دستم،
با میوههایی که خریده بودم،
دویدم…
به مرد میوه فروش گفتم:
«زود باشید ،حساب کنید،
عجله دارم!»
خندید و با لهجه مازنی گفت:
«نترس بابا،سرپناه داری!»
گفتم :«کو؟!»
به چادر میوه فروشیاش در بالای سرم اشاره کرد.
خندیدم…
چندین احساس با هم…
خنده، ترس، عصبانیت، عجله، نگرانی و دستان کودکی در دستم…
من و دانیال و عمه و پسر عمه او، با هم بودیم.
بچهها هم با اولین تجربه و ترس از این روزها مواجه شده بودند.
اخبار را شنیده بودند و میدانستند چه خبر است.
با افکارشان و واقعیتها بازیهای خیالی، اما شاید هم واقعی…!!! میکردند.
فریاد میزدند: «فرار کنید…اسرائیلیها…
اومدند…فرار کنید.»
به تلخی میخندیدم، سعی میکردم بر خود مسلط باشم.
پا روی گاز گذاشتم و دور شدم.
دور شدم از دو جنگندهی کوفتیای که نمیدانم چه بودند .فقط دیدم در آسمان ،ثابت ایستادهاند .انگار منتظر فرمان بودند.
تا خانه با سرعت آمدم و بچهها سرشان را از پنجرهی ماشین بیرون کرده بودند و فریاد میزدند:
«جنگ…اسرائیلیها….فرار کنید، موشک!»
مادری سخت است.
زندگی سخت است.
لایه لایه پوست میاندازیم.
فرسایشی ست.
فقط میدانم، حالا در میان احساسهای متناقضم گم شدهام!
۱۴۰۴/۴/۵
رایحه راستانی
✳️ https://www.tgoop.com/DrVasmaghi
🆔 @Sayehsokhan
BY نشر سایه سخن

Share with your friend now:
tgoop.com/sayehsokhan/37657