SAYEHSOKHAN Telegram 37652
📩 #از_شما


رسوایی (۱۶)

نگین مدتی رفت به شهر و دیارش؛ به تقدیر بازی روزگار. مادرش ناخوش احوال بود و بیماریش شدت گرفته بود. در جایی و به دور از چشم دیگران گفت  که سخت مرا دوست می‌دارد ونمی‌خواهد روزی را بی من طی کند؛ می‌دانستم راست می‌گوید.

حال من  بهتر از او نبود. بی او همه چیز برایم  حال و هوایی سرد و گرفته داشت. در تنهایی اهنگ ایریلیق رشید بهبودف را گوش می‌دادم و گاهی گریه می‌کردم. گفتم که ما تُرکیم و زبان رایج میان ما ترکی است. پدرم می‌گوید که مادرم نیز تا حدی زبان ترکی یاد گرفته بود تا با  زنان خانواده شوهرش راحت‌تر سخن بگوید.

شب‌ها کارم شده بود گوش‌دادن به اهنگی که از حال دل من خبر می‌داد:
"گجه لر فکرینن آتا بیلیمیرم.  بو فکری باشیمنان آتا بیلمیرم.....
چه خوب از شب‌های من می‌گفت؛ خواب از چشممم ربوده شده بود و ستاره شمار آسمان بی‌انتها شده  بودم ....اوزون دور هجرینن قارا گجلر...من گدیم هارا گجلر".

دوری یار برایم تحمل ناپذیر شده بود وچاره ای جز انتظار نداشتم.
پدرم سواد زیادی نداشت ولی سرد و گرم چشیده روزگار بود و در کلاس زندگی درس تجربه را خوب یاد گرفته بود. نمی دانم نگار چیزی به او گفته بود یا خودش به غریزه از تعلق خاطر من به نگین آگاه شده بود. شبی سرزده به اتاقم آمد. کمتر او را در این  اتاق می‌دیدم، شاید دوست نداشت که پا به اتاقی گذارد که همسر جوانش در آن‌جا مُرده بود. وقتی تنها بودیم ترکی حرف می‌زد:

"بابا جان! من آرزوها برات دارم. نمی‌خوام آینده‌ات خراب بشه". از چی حرف می‌زد؟ نگاه استفهام‌آمیز من را که دید گفت: "تو دیگه  بزرگ شده‌ای. من با یک مرد حرف می‌زنم. این دختره نگین رو ول کن؛ بذار بره دنبال زندگیش. اون تیکه تو نیس. مطلقه است. شوهرش راضی به طلاق نبوده، آدم شریه، الان زندانه ولی تا قیامت که تو هلفدونی نمی‌مونه.

خودش دختر بدی نیس ولی آدم که فقط با یک نفر ازدواج نمی‌کنه، با گذشته و ایل و تبار طرف هم وصل میشه. من برا تو فقط بابا نبودم،  مادری هم  کردم. دوست ندارم فردا ناراحتی‌ات را ببینم... از حرف‌هایش حالت اندوه بر من مستولی شد. چطور می‌توانستم به راحتی با کسی که برای زندگی من از هیچ کاری فروگذاری نکرده بود مخالفت کنم. اما.....با نگین چه می‌کردم؟ آیا می ‌توانستم این قلبی را که به تسخیر عشق او درامده بود از سینه بیرون بیاورم  و  دور بیاندازم؟

پدرم منتظر پاسخ من بود و من ساکت در خود فرو رفته بودم. دو احساس متضاد در درونم در حال جدال بودند. پدرم که سکوت مرا دید، نگاهی به عکس من و مادرم کرد و در آن خیره شد:
"من مطمئنم که مادرتم نگران سرنوشت‌ توس.

هر وقت به این عکس نگاه می‌کنم حالم عوض می‌شه. ببین چطور تو را به خودش فشار داده، به جای این که حواسش به عکاس  باشه به توس..." من هم به عکس نگاه کردم، برای هزارمین بار. راست می‌گفت. حرف‌های پدر و عکس مادر طاقتم را بُرد. نزدیک به گریه بودم؛برای مادر، نگین و دوراهی  بدی که دچارش شده  بودم.....

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من


اگر خواسته باشی با داستان‌های کوتاه ‌آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد می‌کنم

🎁 لذت مطالعه‌ی کتاب‌های دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی

🆔 @Sayehsokhan
10👏2



tgoop.com/sayehsokhan/37652
Create:
Last Update:

📩 #از_شما


رسوایی (۱۶)

نگین مدتی رفت به شهر و دیارش؛ به تقدیر بازی روزگار. مادرش ناخوش احوال بود و بیماریش شدت گرفته بود. در جایی و به دور از چشم دیگران گفت  که سخت مرا دوست می‌دارد ونمی‌خواهد روزی را بی من طی کند؛ می‌دانستم راست می‌گوید.

حال من  بهتر از او نبود. بی او همه چیز برایم  حال و هوایی سرد و گرفته داشت. در تنهایی اهنگ ایریلیق رشید بهبودف را گوش می‌دادم و گاهی گریه می‌کردم. گفتم که ما تُرکیم و زبان رایج میان ما ترکی است. پدرم می‌گوید که مادرم نیز تا حدی زبان ترکی یاد گرفته بود تا با  زنان خانواده شوهرش راحت‌تر سخن بگوید.

شب‌ها کارم شده بود گوش‌دادن به اهنگی که از حال دل من خبر می‌داد:
"گجه لر فکرینن آتا بیلیمیرم.  بو فکری باشیمنان آتا بیلمیرم.....
چه خوب از شب‌های من می‌گفت؛ خواب از چشممم ربوده شده بود و ستاره شمار آسمان بی‌انتها شده  بودم ....اوزون دور هجرینن قارا گجلر...من گدیم هارا گجلر".

دوری یار برایم تحمل ناپذیر شده بود وچاره ای جز انتظار نداشتم.
پدرم سواد زیادی نداشت ولی سرد و گرم چشیده روزگار بود و در کلاس زندگی درس تجربه را خوب یاد گرفته بود. نمی دانم نگار چیزی به او گفته بود یا خودش به غریزه از تعلق خاطر من به نگین آگاه شده بود. شبی سرزده به اتاقم آمد. کمتر او را در این  اتاق می‌دیدم، شاید دوست نداشت که پا به اتاقی گذارد که همسر جوانش در آن‌جا مُرده بود. وقتی تنها بودیم ترکی حرف می‌زد:

"بابا جان! من آرزوها برات دارم. نمی‌خوام آینده‌ات خراب بشه". از چی حرف می‌زد؟ نگاه استفهام‌آمیز من را که دید گفت: "تو دیگه  بزرگ شده‌ای. من با یک مرد حرف می‌زنم. این دختره نگین رو ول کن؛ بذار بره دنبال زندگیش. اون تیکه تو نیس. مطلقه است. شوهرش راضی به طلاق نبوده، آدم شریه، الان زندانه ولی تا قیامت که تو هلفدونی نمی‌مونه.

خودش دختر بدی نیس ولی آدم که فقط با یک نفر ازدواج نمی‌کنه، با گذشته و ایل و تبار طرف هم وصل میشه. من برا تو فقط بابا نبودم،  مادری هم  کردم. دوست ندارم فردا ناراحتی‌ات را ببینم... از حرف‌هایش حالت اندوه بر من مستولی شد. چطور می‌توانستم به راحتی با کسی که برای زندگی من از هیچ کاری فروگذاری نکرده بود مخالفت کنم. اما.....با نگین چه می‌کردم؟ آیا می ‌توانستم این قلبی را که به تسخیر عشق او درامده بود از سینه بیرون بیاورم  و  دور بیاندازم؟

پدرم منتظر پاسخ من بود و من ساکت در خود فرو رفته بودم. دو احساس متضاد در درونم در حال جدال بودند. پدرم که سکوت مرا دید، نگاهی به عکس من و مادرم کرد و در آن خیره شد:
"من مطمئنم که مادرتم نگران سرنوشت‌ توس.

هر وقت به این عکس نگاه می‌کنم حالم عوض می‌شه. ببین چطور تو را به خودش فشار داده، به جای این که حواسش به عکاس  باشه به توس..." من هم به عکس نگاه کردم، برای هزارمین بار. راست می‌گفت. حرف‌های پدر و عکس مادر طاقتم را بُرد. نزدیک به گریه بودم؛برای مادر، نگین و دوراهی  بدی که دچارش شده  بودم.....

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من


اگر خواسته باشی با داستان‌های کوتاه ‌آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد می‌کنم

🎁 لذت مطالعه‌ی کتاب‌های دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی

🆔 @Sayehsokhan

BY نشر سایه سخن




Share with your friend now:
tgoop.com/sayehsokhan/37652

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Activate up to 20 bots Administrators A new window will come up. Enter your channel name and bio. (See the character limits above.) Click “Create.” Telegram offers a powerful toolset that allows businesses to create and manage channels, groups, and bots to broadcast messages, engage in conversations, and offer reliable customer support via bots. 4How to customize a Telegram channel?
from us


Telegram نشر سایه سخن
FROM American