tgoop.com/sayehsokhan/37587
Last Update:
📩 #از_شما
رسوایی (۵)
مادرم که رفت، پدرم برایم مادری هم کرد. همه فکر میکنند که ما بختیاری هستیم چون دور و بر ما پر است از لُرها، ولی ما تُرکیم؛ اجداد بابام از آن طرف رود ارس به ایران آمده بودند. خودش میگفت که وقتی بلشویکها در روسیه سر کار میاند پدر بزرگش فرار میکنه و هر چی داشته ورمیداره و اول میآید تبریز و بعد راهی جنوب میشه و میآید به شهر ما که اون موقع دهات حاصلخیزی بوده.
ما پشت در پشت نانمان را از زمین در میآریم. همه اونا کشاورز بودند پدرم آدم سختکوشی هست. همیشه سر زمینه ومشغول یک کاری. انگار خدا اون را برای کار و عرق ریختن آفریده. زمستانها هم که کشاورزی تقریبا تعطیله اون یک جوری سر خودش را با کار تو خونه گرم میکرد. گاهی که تکیه به دیوار میداد و زیر آفتاب بیجان زمستان خستگی در میکرد، فرصتی بود تا سر به سر من بگذاره، یا سیگاری دود کنه و با رضایت به دود سفیدی که از اون سیگار ارزون قیمت بر میخاست نگاه کنه.
پدرم مرد کاره و مثل این که خستگی و فرسودگی از کار برای او معنا نداره .نمیدونم شاید سرش را با کار گرم میکنه ،چون بعد از مردن مادرم بیشتر وقتش را در روی زمین میگذراند. با این که درس زیادی نخوانده عجیب میل داشت که من درس بخوانم و به اصطلاح برای خودم کسی بشوم.
برای همین تا پشت نیمکت مدرسه نشستم همیشه نگران درس و مشق من بود. وقتی مادرم مُرد او هنوز جوان بود ولی بیشتر فکرش به من و درس و آینده من بود. اون سالها خانه ما بوی زن دیگر نداشت و هر وقت دور و بریها با پدرم راجع به ازدواج مجدد حرف میزدند، پُک محکمی به سیگارش میزد و با خنده میگفت: "دیر نمیشه. زن را هروقت آوردی به خونه درد سرش تازهس" و بلند میخندید و بحث را عوض میکرد.
من در ان سالها زندگی خوبی را تجربه میکردم، به لطف نانی که از بازوی آماده و عرق پیشانی پدر بر سر سفره میاومد، قد میکشیدم و سر بر میآوردم. چون مادر مرده بودم مورد ترحم دوست و آشنا قرار داشتم و هیچ بچهای تو فاميل جرات نداشت که به من چپ نگاه کند، چه رسد به آن که آزارم دهد. شاید برای همین قدری ناز پرورده بار اومدم.
یک دلیل دیگر هم آن بود که هر چقدر از پدرم میخواستم که به او در کارهای مزرعه و باغ کمک کنم، اجازه نمیداد و مرا به رسیدن به کارهای مدرسه تشویق میکرد. فقط در تابستانها فرصت پیدا میکردم تا یک زندگی روستایی واقعی را تجربه کنم. تابستانها بوی خاک و گیاه زندهام میکرد و چقدر از این که سرو کارم با حیوانات میافتاد، شاد بودم.
ماهها و سالها گذشت و نمیدانم چطور و چگونه شد که بالاخره شتر ازدواج جدید جلوی در خانه ما هم خوابید. پدرم دوباره زن گرفت یا بهتر بگم که در اثر اصرار عمههایم با آمدن همیشگی زن دیگری به خانهاش موافقت کرد....
(ادامه دارد)
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
➖➖➖➖
اگر خواسته باشی با داستانهای کوتاه آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد میکنم
🎁 لذت مطالعهی کتابهای دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی
🆔 @Sayehsokhan
BY نشر سایه سخن

Share with your friend now:
tgoop.com/sayehsokhan/37587