tgoop.com/sayehsokhan/37463
Last Update:
"من خود به چشمِ خویشتن، دیدم که جانام میرود"
سعدی در غزلِ جاودانهی "ای ساروان آهسته ران" بیتی درخشان دارد:
در رفتنِ جان از بدن گویند هرنوعی سخن
من خود به چشمِ خویشتن دیدم که جانام میرود
در برخی منابعِ بلاغی این بیت را ذیلِ مبحثِ "تجسّم" ("مجسّمکردنِ تصاویرِ غریب") شاهدآوردهاند (بدیع، استاد سیروس شمیسا، انتشارات فردوس، چ چهاردهم، ۱۳۸۱، ص ۱۰۹). گرچه در رویهی کلام، پیچش و ابهامی دیدهنمیشود اما گویا سعدی به اشارتی و روایتی نظرداشته که آگاهیِ ما از آن، زیباییِ بیت را دوچندان میکند. اینکه مرگ رازی است و لحظهی جاندادن یا "تجربههای دمِ مرگ" نیز لحظهای خاص، سخنِ تازهای نیست. گمانمیکنم هر آیین و باوری نیز نگاهی به آن لحظهی شگفت دارد. ازجمله باورِ زرتشتیها را از لحظهی ازکارافتادنِ تدریجیِ اندامها و درنهایت جانسپردن، در بُندهشن میتواندید (فرنبغدادگی، گزارنده: مهرداد بهار، انتشارات توس، ۱۳۶۹، ص ۷۰). تاآنجاکه دیدهام در شروحی که بر غزلهای سعدی نوشتهشده (ازجمله، شرحهای خطیبرهبر، انوری [گزیده]، برگنیسی، نیازکار، برزگرِ خالقی _ عقدایی و یاحقی [گزیده]) به نکتهای که درادامه خواهدآمد، اشارهای نشدهاست. معنی ظاهری بیت چنین است: دربارهی لحظهی جانسپردنِ آدمی سخنانِ گوناگونی روایتکردهاند اما من با چشمِ خودم دیدم که جانام (یا: محبوب) دارد از تنام جدا میشود. درحقیقت در نگاه سعدیِ عشقاندیش، جدایی از یار برابر است با لحظهی احتضار و مرگ. این سخن، مضمونی مکرر در شعر فارسی است؛ و سعدی نیز شاعری است که مرارتِ دمِ جاندادن (و گاه سنجشِ آن با لحظهی فراق) بسیار در شعرش بازتابیافته. نمونهای از گلستان:
ندیدهای که چه سختی همیرسد به کسی
که از دهانش بهدرمیکنند دندانی؟!
قیاسکن که چه حالت بوَد در آن ساعت
که از وجودِ عزیزش بهدرروَد جانی!
اما آن روایت و اشارت که به گمانِ ما سعدی در بیتِ خویش به آن نظرداشته کدام است؟ استاد فروزانفر در شرحی که بر گزیدهای از مثنوی نوشتهاند، در تعلیقاتِ بیتِ:
چشم را ای چارهجو در لامکان
هین بنه چون چشمِ کشته سوی جان
حدیثی نقلمیکنند:
"اذا خَرجَ الرّوح، تَبِعهُ البَصرُ" (چون جان از قالب بیرونرفت، چشم درپیِ او است و نگران است که مگر بازآید). و درادامه در توجیهی خردپسندانه دربارهی این باور میافزایند: "و غالباً ممکن نمیگردد که چشمِ کشته را ببندند و پسازمرگ، بازمیمانَد. تصورکردهاند که مرده و کشته چشم به طرفِ روح دوخته و از وی التماسِ بازگشت میکند؛ و غیرازاین برای تشبیه چشمِ چارهجو به چشمِ کشته، راه و مناسبتی بهنظرنمیرسد" (گزیدهی مثنوی، انتشارات جامی، ۱۳۷۱، ص ۲۰۸).
استاد در کتاب احادیث مثنوی نیز ذیل همین بیت به نقل از منابعی همچون صحیح مسلم، مسند احمد و جامع صغیر، روایاتی را شاهدآوردهاند، ازجمله این دو حدیث:
_ "انَّ الرّوحَ اذا قُبِضَ تَبَعَهُ البصرُ"
_ "اذا حضَرتم موتاکم فاَغمَضوا البصرَ فانَّ البصرَ یتَّبعُ الرّوح [...]"
(انتشارات امیرکبیر، چ پنجم، ۱۳۷۹، ص ۴۸).
در شرح التّعرف لمذهب التّصوف نیز مشابه همین روایت آمده: "به بعضی خبرها آوردهاند از پیامبر [...] که چون مرده را جان بردارند همچنان چشمهای وی بازماند؛ ازبهرآنکه به جان خود همی نظارهکند. چون جان از وی بردارند و بروند و ببرند، همچنان چشمهای وی نگران بوَد" (مستملی بخاری، تصحیح استاد محمد روشن، انتشارات اساطیر، ربع دوم، ص ۸۴۰).
و مولوی خود همین نکته را در بیتی از غزلیات شمس نیز آورده:
دو چشمِ کشته شنیدم که سوی جان نگرد
چرا به جان نگری چون به جانِ جان رفتی؟!
احتمالدادم استاد شفیعی در شرحشان بر غزلیات شمس، به این نکته پرداختهباشند؛ پساز مراجعه روشن شد ایشان غزل را شرحکردهاند اما این بیت از غزل حذفشدهاست (غزلیات شمس تبریز، انتشارات سخن، ج ۲، ص ۱۳۳۲). در شرح استاد توقیق سبحانی هم به نکتهی بیت اشارهای نشده (دیوان کبیر، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۶، ج ۱، ص ۴۱۳).
برای آنکه بر رواجِ این باور در ادبیات فارسی تاکیدشود این هم شاهدی دیگر از دیوان ابوالفرج رونی که در آن، نگاهِ حسرتمندانه و ترسان و لرزانِ عاشق به معشوق، با لحظهی جانکندن سنجیده شده:
چون دیدهی من بهسوی جانان نگرد
ترسان نگرد، ز خلق پنهان نگرد
چشمِ سرِ من در تو بدانسان نگرد
چون دیدهی مرده کز پسِ جان نگرد
(تصحیح چایکین، ضمیمهی سال ششم مجلهی ارمغان، مطبعهی شوروی، ۱۳۰۴، ص ۱۴۰).
سخنِ آخر: آیا سعدی در بیتی دیگر از غزلیات به همین نکته توجه نداشته؟ در این بیت "دل" بهجای جان آمده:
گفته بودیم به خوبان که نباید نگریست
دل ببردند و ضرورت نگران گردیدیم!
احمدرضا بهرامپور
🆔 @Sayehsokhan
BY نشر سایه سخن
Share with your friend now:
tgoop.com/sayehsokhan/37463