SAYEHSOKHAN Telegram 37444
هفته‌ی پیش تهویه‌ی دستشویی سوخت. همین یک جمله می‌تواند شروع یک فیلم درام برای خانواده‌ای باشد که آشِ‌کلم، غذای محبوب‌شان است. که البته ما از آن خانواده‌ها نیستیم. اما به هر حال تهویه‌ی دستشویی ما سوخت. رفتم یکی خریدم و تصمیم گرفتم خودم عوضش کنم. مگر عوض کردن تهویه چقدر می‌تواند سخت باشد؟ برای عوض کردنش مجبور بودم بروم توی اتاق زیر شیروانی. تا قبل از مهاجرتم هر وقت اسم اتاق زیر شیروانی را می‌شنیدم، یاد گربه‌های اشرافی و باربی و شاهزاده‌های مراکشی می‌افتادم. اما اتاق زیر شیروانی ما هیچ شباهتی با خاطرات من ندارد. یک اتاق با سقف کوتاه، بدون پنجره و بدون تهویه و بدون کولر و حتی بدون هوا. ساعت دوازده ظهر که دمای هوا رسید به دمای جهنم موعود، رفتم توی اتاق زیر شیروانی سروقت تهویه. مجبور بودم برای این‌که زودتر از زمان مقرر راهی جهنم واقعی نشوم، فیوز را قطع کنم. جا کم بود و تاریک بود. پاهایم را تا جایی که فیزیک و آناتومی انسان اجازه می‌داد، باز کردم. جایی برای نگه داشتن چراغ‌قوه نبود. گذاشتمش توی دهانم و روشنش کردم. سیم‌ها را از تهویه‌ی قدیمی جدا کردم و تهویه‌ی جدید را آماده اتصال کردم. سه تا سیم را باید وصل می‌کردم. سیم فاز را وصل کردم به سیم سیاهِ تهویه. سیم نول را هم وصل کردم به سیم سفید. از یکی برق می‌آمد و از یکی می‌رفت. نوبت رسید به سیم سوم که سیم اِرت بود و اتفاقا لخت هم بود و باید وصلش می‌کردم به پیچ متصل به بدنه‌ی تهویه. بد جا بود. پیچ‌گوشتی سر می‌خورد. دانه‌های عرق چکه‌چکه از پیشانیم‌سُر می‌خوردند و از وسط نور چراغ قوه رد می‌شدند و می‌افتادند پایین. لبه‌ی تهویه‌ی بنجلِ ساخت چین مثل شمشیر زورو خط می‌انداخت روی دستم. مفاصل و عضلاتم که عادت به این‌همه گشایش نداشتند و شگفت‌زده شده بودند، شروع کردند به درد گرفتن و کم کم مور مور شدن و به خوابی عمیق فرو رفتن. هر کاری ‌کردم نمی‌توانستم سیم را دور پیچ بپیچانم و سفتش کنم. نشد که نشد. با خودم فکر کردم که گور بابای سیم لخت سوم. وصلش نمی‌کنم. نه قرار است برق از آن بیاید و نه قرار است برود و بدون آن هم، چرخ زندگی تهویه می‌گردد.

تصمیم گرفتم که ولش کنم به حال خودش و پروژه را بدون اتصال سیم سوم لخت به پایان برسانم. ولی ته مغز من یک مرد کوتاه و کچل و بدبین زندگی می‌کند که وظیفه‌اش زدن نفوس بد و پاشیدن بدبینی است. همین مرد مجبورم کرد که در همان حالت منبسطی که نشسته بودم، چراغ قوه را از دهنم بکشم بیرون و تلفنم را روشن کنم. توی گوگل گشتم که اگر سیم لخت ارت را وصل نکنم چه اتفاقی ممکن است بیفتد. گفت که اتفاق‌های بد. گرما، آتش‌سوزی، برق‌گرفتگی، انفجار و پکاندن فیوز. بیشتر حالت تهدید داشت تا اطلاع‌رسانی. ترسیدم. دوباره چراغ‌قوه را فرو کردم سر جایش و افتادم به جان سیم سوم لخت. بعد از نیم ساعت تقلا و عرق‌ریزی و فحاشی به کارخانه‌های تولیدی چین، بالاخره وصل شد. یک سیم لخت که بودن یا نبودنش در چرخیدن تهویه هیچ اثری نداشت اما جان من را می‌توانست در برابر خیلی چیزها نجات بدهد.

کار انجام شد و تهویه روشن شد. سیم لخت هم آن‌جا بود و آماده بود برای جلوگیری از اتصالی و حادثه‌های احتمالی. آمدم جلوی کولر ولو شدم روی زمین. جان فحش دادن نداشتم. به هیچ چیز فکر نمی‌کردم به جز به رفیق ایام دور و درخشانم. آن رفیقی که سال‌ها سیم سوم لخت زندگی من بود. کسی که همیشه بود. توی دستور کار رفاقتش چرخاندن چرخ زندگی من وجود نداشت و چه بود و چه نبود، چرخ زندگی من می‌چرخید. ولی فرشته‌ی محافظ من بود. جلوی منفجر شدن و اتصالی کردن و ترکیدنم را هزار بار گرفته بود. هزار بار من را از جریان‌های خطرناک رهاند و خودش را سپر بلا کرد. یک گوشه، متصل به بدنه‌ی زندگی من. گوش به زنگ. آماده. بی‌توقع. حالا کجایی سیم سوم لخت من؟

#فهیم_عطار
@fahimattar
🆔 @Sayehsokhan
22👏7👍4



tgoop.com/sayehsokhan/37444
Create:
Last Update:

هفته‌ی پیش تهویه‌ی دستشویی سوخت. همین یک جمله می‌تواند شروع یک فیلم درام برای خانواده‌ای باشد که آشِ‌کلم، غذای محبوب‌شان است. که البته ما از آن خانواده‌ها نیستیم. اما به هر حال تهویه‌ی دستشویی ما سوخت. رفتم یکی خریدم و تصمیم گرفتم خودم عوضش کنم. مگر عوض کردن تهویه چقدر می‌تواند سخت باشد؟ برای عوض کردنش مجبور بودم بروم توی اتاق زیر شیروانی. تا قبل از مهاجرتم هر وقت اسم اتاق زیر شیروانی را می‌شنیدم، یاد گربه‌های اشرافی و باربی و شاهزاده‌های مراکشی می‌افتادم. اما اتاق زیر شیروانی ما هیچ شباهتی با خاطرات من ندارد. یک اتاق با سقف کوتاه، بدون پنجره و بدون تهویه و بدون کولر و حتی بدون هوا. ساعت دوازده ظهر که دمای هوا رسید به دمای جهنم موعود، رفتم توی اتاق زیر شیروانی سروقت تهویه. مجبور بودم برای این‌که زودتر از زمان مقرر راهی جهنم واقعی نشوم، فیوز را قطع کنم. جا کم بود و تاریک بود. پاهایم را تا جایی که فیزیک و آناتومی انسان اجازه می‌داد، باز کردم. جایی برای نگه داشتن چراغ‌قوه نبود. گذاشتمش توی دهانم و روشنش کردم. سیم‌ها را از تهویه‌ی قدیمی جدا کردم و تهویه‌ی جدید را آماده اتصال کردم. سه تا سیم را باید وصل می‌کردم. سیم فاز را وصل کردم به سیم سیاهِ تهویه. سیم نول را هم وصل کردم به سیم سفید. از یکی برق می‌آمد و از یکی می‌رفت. نوبت رسید به سیم سوم که سیم اِرت بود و اتفاقا لخت هم بود و باید وصلش می‌کردم به پیچ متصل به بدنه‌ی تهویه. بد جا بود. پیچ‌گوشتی سر می‌خورد. دانه‌های عرق چکه‌چکه از پیشانیم‌سُر می‌خوردند و از وسط نور چراغ قوه رد می‌شدند و می‌افتادند پایین. لبه‌ی تهویه‌ی بنجلِ ساخت چین مثل شمشیر زورو خط می‌انداخت روی دستم. مفاصل و عضلاتم که عادت به این‌همه گشایش نداشتند و شگفت‌زده شده بودند، شروع کردند به درد گرفتن و کم کم مور مور شدن و به خوابی عمیق فرو رفتن. هر کاری ‌کردم نمی‌توانستم سیم را دور پیچ بپیچانم و سفتش کنم. نشد که نشد. با خودم فکر کردم که گور بابای سیم لخت سوم. وصلش نمی‌کنم. نه قرار است برق از آن بیاید و نه قرار است برود و بدون آن هم، چرخ زندگی تهویه می‌گردد.

تصمیم گرفتم که ولش کنم به حال خودش و پروژه را بدون اتصال سیم سوم لخت به پایان برسانم. ولی ته مغز من یک مرد کوتاه و کچل و بدبین زندگی می‌کند که وظیفه‌اش زدن نفوس بد و پاشیدن بدبینی است. همین مرد مجبورم کرد که در همان حالت منبسطی که نشسته بودم، چراغ قوه را از دهنم بکشم بیرون و تلفنم را روشن کنم. توی گوگل گشتم که اگر سیم لخت ارت را وصل نکنم چه اتفاقی ممکن است بیفتد. گفت که اتفاق‌های بد. گرما، آتش‌سوزی، برق‌گرفتگی، انفجار و پکاندن فیوز. بیشتر حالت تهدید داشت تا اطلاع‌رسانی. ترسیدم. دوباره چراغ‌قوه را فرو کردم سر جایش و افتادم به جان سیم سوم لخت. بعد از نیم ساعت تقلا و عرق‌ریزی و فحاشی به کارخانه‌های تولیدی چین، بالاخره وصل شد. یک سیم لخت که بودن یا نبودنش در چرخیدن تهویه هیچ اثری نداشت اما جان من را می‌توانست در برابر خیلی چیزها نجات بدهد.

کار انجام شد و تهویه روشن شد. سیم لخت هم آن‌جا بود و آماده بود برای جلوگیری از اتصالی و حادثه‌های احتمالی. آمدم جلوی کولر ولو شدم روی زمین. جان فحش دادن نداشتم. به هیچ چیز فکر نمی‌کردم به جز به رفیق ایام دور و درخشانم. آن رفیقی که سال‌ها سیم سوم لخت زندگی من بود. کسی که همیشه بود. توی دستور کار رفاقتش چرخاندن چرخ زندگی من وجود نداشت و چه بود و چه نبود، چرخ زندگی من می‌چرخید. ولی فرشته‌ی محافظ من بود. جلوی منفجر شدن و اتصالی کردن و ترکیدنم را هزار بار گرفته بود. هزار بار من را از جریان‌های خطرناک رهاند و خودش را سپر بلا کرد. یک گوشه، متصل به بدنه‌ی زندگی من. گوش به زنگ. آماده. بی‌توقع. حالا کجایی سیم سوم لخت من؟

#فهیم_عطار
@fahimattar
🆔 @Sayehsokhan

BY نشر سایه سخن


Share with your friend now:
tgoop.com/sayehsokhan/37444

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

How to build a private or public channel on Telegram? With the administration mulling over limiting access to doxxing groups, a prominent Telegram doxxing group apparently went on a "revenge spree." As of Thursday, the SUCK Channel had 34,146 subscribers, with only one message dated August 28, 2020. It was an announcement stating that police had removed all posts on the channel because its content “contravenes the laws of Hong Kong.” 2How to set up a Telegram channel? (A step-by-step tutorial) 5Telegram Channel avatar size/dimensions
from us


Telegram نشر سایه سخن
FROM American