tgoop.com/sahyh_albukhariy1/2032
Last Update:
كتاب مساقاة (آبياري)
باب (9): فروختن هيزم و علف
1088- «عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَ: أَصَبْتُ شَارِفًا مَعَ رسول الله ﷺ فِي مَغْنَمٍ يَوْمَ بَدْرٍ قَالَ: وَأَعْطَانِي رسول الله ﷺ شَارِفًا أُخْرَى، فَأَنَخْتُهُمَا يَوْمًا عِنْدَ بَابِ رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ وَأَنَا أُرِيدُ أَنْ أَحْمِلَ عَلَيْهِمَا إِذْخِرًا لأَبِيعَهُ، وَمَعِي صَائِغٌ مِنْ بَنِي قَيْنُقَاعَ فَأَسْتَعِينَ بِهِ عَلَى وَلِيمَةِ فَاطِمَةَ، وَحَمْزَةُ بْنُ عَبْدِالمُطَّلِبِ يَشْرَبُ فِي ذَلِكَ الْبَيْتِ مَعَهُ قَيْنَةٌ فَقَالَتْ:
أَلا يَا حَمْزَ لِلشُّرُفِ النِّوَاءِ
فَثَارَ إِلَيْهِمَا حَمْزَةُ بِالسَّيْفِ فَجَبَّ أَسْنِمَتَهُمَا وَبَقَرَ خَوَاصِرَهُمَا ثُمَّ أَخَذَ مِنْ أَكْبَادِهِمَا، قَالَ عَلِيٌّ رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ : فَنَظَرْتُ إِلَى مَنْظَرٍ أَفْظَعَنِي فَأَتَيْتُ نَبِيَّ اللَّهِ ﷺ وَعِنْدَهُ زَيْدُ بْنُ حَارِثَةَ فَأَخْبَرْتُهُ الْخَبَرَ، فَخَرَجَ وَمَعَهُ زَيْدٌ، فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ فَدَخَلَ عَلَى حَمْزَةَ فَتَغَيَّظَ عَلَيْهِ، فَرَفَعَ حَمْزَةُ بَصَرَهُ وَقَالَ: هَلْ أَنْتُمْ إِلاَّ عَبِيدٌ لآبَائِي، فَرَجَعَ رسول الله ﷺ يُقَهْقِرُ حَتَّى خَرَجَ عَنْهُمْ وَذَلِكَ قَبْلَ تَحْرِيمِ الْخَمْرِ». (بخارى: 2375)
ترجمه: «علی بن ابی طالب رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ میگوید: از غنایم غزوه بدر، كه رسول خدا ﷺ همراه ما بود، یک شتر به من رسید. همچنین رسول اكرم ﷺ (علاوه بر آن)، شتری دیگر نیز به من داد. روزی، من آنها را كنار دروازه مردی انصاری خوابانیدم تا اذخر (نوعی گیاه) بر پشت آنها بگذارم و برای فروش ببرم. طلافروشی كه از طایفه بنی قینقاع بود و من میخواستم برای عروسی فاطمه از او كمک بگیرم، مرا همراهی میكرد. و حمزه ابن عبدالمطلب در خانه آن مرد انصاری، شراب مینوشید. و یک زن خواننده نیز آنجا بود و چنین میسرود: آگاه باش ای حمزه! بسوی شتران فربه برو.
با شنیدن این سخنان، حمزه با شمشیر، بسوی شتران پرید، كوهانهایشان را قطع نمود، پهلوهایشان را درید و قسمتی از جگرهایشان را برداشت. علی رَضِیَ اَللهُ عَنْهُ میگوید: من كه شاهد این صحنه بودم، بسیار ترسیدم. لذا نزد نبی اكرم ﷺ آمدم در حالی كه زید بن حارثه، آنجا نشسته بود. و آنحضرت ﷺ را از واقعه با خبر ساختم. آنگاه، رسول خدا ﷺ همراه زید بن حارثه بیرون رفت. و من هم با ایشان براه افتادم. آنحضرت ﷺ نزد حمزه آمد و بر او خشم گرفت. حمزه بسوی آنان، نگاه كرد و گفت: شما كسی جز بردگان آباء و اجداد من نیستید. با شنیدن این سخن، رسول خدا ﷺ به عقب برگشت تا اینكه از آنجا بیرون رفت. و این ماجرا قبل از تحریم شراب بود».
کپی حدیث شریف بدون آیدی کانال حرامه❌❌❌
@sahyh_albukhariy1
BY کتاب صحیح البخاری
Share with your friend now:
tgoop.com/sahyh_albukhariy1/2032