tgoop.com/sadeghiyemohebbi/42141
Last Update:
امام ، دينارها و صاحبان آن و نوع و مقدار اموال را (قبل از تسليم و ديدن)
بيان ميداشت وقتى اين نشانهها را ميداد ما هم اموال را بوى تسليم مينموديم.
بارها بحضورش ميرسيديم و همين علامت و دليل را از او ميديديم.
حالا آن حضرت رحلت فرموده اگر اين مرد جانشين اوست
مانند برادرش علائم و نشانههاى اين اموال را بگويد
تا باو تسليم نمائيم و گر نه بصاحبانش برميگردانيم!
چون جعفر اين را شنيد، چون جعفر اين را شنيد، بخليفه گفت:
اينان مردمى دروغگو هستند و بر برادرم دروغ مىبندند و آنچه آنها
در باره او معتقدند علم غيب است (كه جز خدا نمىداند)
خليفه گفت اينها فرستادگان مردمند ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ! فرستاده فقط بايد مطلب را ابلاغ كند. جعفر از حرف خليفه مات و مبهوت شد و جوابى نداد!.
سپس آنها از خليفه خواستند كسى را با آنها بفرستد كه تا بيرون شهر آنها را
بدرقه كند (مبادا كسى بآنها تعرضى نمايد) خليفه هم راهنمائى
همراه آنها كرد كه تا بيرون شهر آنها را مشايعت كند .
چون از شهر دور شدند،
فَلَمَّا أَنْ خَرَجُوا مِنَ الْبَلَدِ خَرَجَ عَلَيْهِمْ غُلَامٌ أَحْسَنُ النَّاسِ وَجْهاً كَأَنَّهُ خَادِمٌ فَنَادَى
يَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ وَ يَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ أَجِيبُوا مَوْلَاكُمْ قَالَ فَقَالُوا لَهُ
أَنْتَ مَوْلَانَا قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنَا عَبْدُ مَوْلَاكُمْ
ناگاه جوان زيبائى را ديدند كه بنظر خدمتكار ميرسيد. جوان زيبا بانگ زد
اى فلانى پسر فلانى و فلانى پسر فلانى دعوت آقاى خودتان را بپذيريد.
آنها پرسيدند: آقاى ما تو هستى؟ گفت: خير! من خادم مولاى شما هستم
فَسِيرُوا إِلَيْهِ قَالُوا فَسِرْنَا مَعَهُ حَتَّى دَخَلْنَا دَارَ مَوْلَانَا الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَإِذَا وَلَدُهُ الْقَائِمُ ع قَاعِدٌ عَلَى سَرِيرٍ كَأَنَّهُ فِلْقَةُ الْقَمَرِ عَلَيْهِ ثِيَابٌ خُضْرٌ فَسَلَّمْنَا عَلَيْهِ فَرَدَّ عَلَيْنَا السَّلَامَ
با من بيائيد تا بخدمت او برويم. آنها هم با او رفتند تا وارد خانه امام حسن عسكرى عليه السّلام شدند. ديدند فرزند آن حضرت قائم عليه السّلام مانند پاره ماه
در حالى كه لباس سبزى پوشيده روى سريرى نشسته است.
ما بوى سلام نموديم و او هم جواب ما را داد
سپس فرمود: تمام اموالى كه آوردهايد فلان مقدار و چند دينار است
و چه كسانى آنها را آوردهاند تا آنكه نشانى همه آنها را داد.
آنگاه لباسها و توشهها و چارپايانى كه داشتيم همه را توصيف فرمود
در اين وقت همه بشكرانه شناخت مقصود و به نتیجه رسیدن مان
خدا را سجده نموديم و زمين جلو روى او را بوسه داديم.
سپس سؤالاتى كه داشتيم نموديم و اموالى را كه آورده بوديم تسليم كرديم.
او بما دستور داد كه بعد از اين ديگر آنچه مىآوريم بسامره نبريم و فرمود:
وكيلى را در بغداد تعيين مىكنم كه هر چه داريد باو بدهيد،
و توقيعات ما از پيش او صادر مىگردد سپس از نزد وى خارج شديم.
حضرت مقدارى حنوط و كفن به ابو العباس احمد بن جعفر قمى حميرى
مرحمت فرمود و گفت: خدا پاداش تو را بزرگ گرداند
همراهان گفتند: ما هنوز بگردنه همدان نرسيده بوديم
كه ابو العباس فوت كرد رحمة اللَّه عليه.
ما بعد از آن روز ديگر آنچه سهم امام داشتيم ببغداد مىآورديم
و بيكى از وكلاى حضرت كه از جانب امام معين شده بود ميسپرديم:
و جوابهاى آنها بوسيله همان شخص وكيل امام صادر ميگشت.
شيخ صدوق (ره) ميفرمايد اين خبر دلالت دارد كه خليفه موضوع وجود امام زمان را اطلاع داشته كه چگونه است و جاى حضرت كجاست بهمين جهت متعرض آنها
و اموالشان نشد و شرّ جعفر كذاب را از سر آنها برطرف كرد، و دستور نداد كه آنها اموال را بوى تسليم نمايند، خليفه ميخواست موضوع وجود امام زمان به آن كيفيت پوشيده ماند و آشكار نگردد، تا مبادا مردم بآن حضرت راه يابند
و او را بشناسند (و براى او ايجاد خطر كنند) .
جعفر كذّاب هنگام وفات امام حسن عسكرى عليه السّلام بيست هزار دينار براى خليفه رشوه برد و از او خواست كه او را جانشين برادرش (امام حسن عسكرى) كند ولى خليفه باو گفت: مقامى كه برادرت داشت از جانب ما نبود،
بلكه خداوند او را اين طور در نظر مردم بزرگ و محترم كرده بود
ما سعى ميكرديم مقام او را پائين بياوريم و در نظر مردم از اعتبار بياندازيم،
ولى خداوند نميگذاشت و هر روز مقام او را بواسطه تقوى و حسن منظر و علم
و عبادتش بالا ميبرد اگر تو نزد پيروان برادرت، در اين جهات مثل او هستى
احتياج بما ندارى، و اگر نزد آنها چنين نيستى و آنچه در او بود در تو نيست، بفرض اينكه تو را تقويت كنيم چيزى عايدت نميشود!
برداشتها از داستان ص 47 اینکه :
1 = خمس دادن شیعیان
2 = خبر غیبی امام ع
3 = امانت داری
4 = امام دارای نشانه هایی هست
5 = سازمان وکالت و وکلاء حضرت
6 = و ... و ...
ادامه دارد 👆👆
.
BY صادقیه ( محبّی )
Share with your friend now:
tgoop.com/sadeghiyemohebbi/42141