tgoop.com/rehrovan/43902
Last Update:
🍃🌸🍃
#نابینایی_که_هدف_را_زد
🌸 قسمت پنجم:
آیا می دانی علتش چه بود. برادرش عمر که معمولاً او را به مسجد می رساند او را به تأخیر انداخته بود زیرا وقت نماز جمعه است نگران بود که در صف اول جایی را پیدا نکند عمر را صدا کرد مادرش را صدا کرد ولی جوابی نشنید.
به اشکهایی که از دو چشم نابینایش جاری می شد نگاه کردم نتوانستم بقیه حرف هایش را تحمل کنم دستم را بر دهانش گذاشتم و گفتم ای سالم برای این گریه می کردی..!!
گفت : بله ..
دوستانم را فراموش کردم جشن را فراموش کردم و گفتم سالم نگران مباش. آیا می دانی چه کسی امروز تو را به مسجد می برد؟
گفت : بتأکید عمر ولی او همیشه درنگ (دیر) می کند.
گفتم: نه..بلکه من با تو خواهم آمد.
سالم ماتش برد و متعجب شد باور نکرد فکر کرد که من او را مسخره می کنم. اشک ریخت بعد گریه کرد. با دستم اشکهایش را پاک کردم و دستش را گرفتم و خواستم او را سوار اتومبیل کنم قبول نکرد و گفت مسجد نزدیک است. می خواهم تا مسجد قدم بزنم. به خدا قسم این چنین گفت.
به یاد ندارم آخرین بار کِی بوده به مسجد رفته ام ولی این اولین باری است که احساس نگرانی و پشیمانی می کنم از آنچه در سال های گذشته غفلت کرده بودم. مسجد از نماز گزار پربود تا اینکه در صف اول جایی را برای سالم یافتم ...
#ادامه_دارد ...ان شاءالله
BY 🌹رهروان دین🌹
Share with your friend now:
tgoop.com/rehrovan/43902