tgoop.com/rehrovan/43345
Last Update:
💠 سرگذشت واقعی و تاثیرگذار با نام #صابره
🈯️🗯
🔶 قسمت دوم
بالاخره بعد از دقایقی توقف قطار هن و هن کنان شروع به حرکت کرد. فروشنده ای جوان که چهره زیبایی هم داشت همین که نزدیک من رسید، بی آنکه متوجه شود، پایش را روی پای یکی از مسافرین که او هم دختر جوانی بود و روی صندلی نشسته بود، گذاشت.
زن فروشنده بلافاصله عذر خواهی کرد اما دختر جوان که ظاهرا از جای دیگری عصبانی بود شروع کرد به فریاد زدن که: «آخه چرا شما رو جمع نمیکنن؟ دیگه از دستتون سرسام گرفتیم. آخه مگه مترو هم جای کاسبیه؟!»
فروشنده که از برخورد دختر جا خورده بود، دلخورانه گفت: «خانم، من که عذرخواهی کردم!» دختر اما ول کن نبود. فریاد زنان می گفت: «شماها رو باید جمع کنن و ببرن زندان! تو ظاهر لباس و وسایل آرایش و اینجور چیزا میفروشین اما همه تون مواد فروشین، جنس میفروشین، چیزای بد میفروشین، شما رو باید جمع کنن و ببرن...»
زن فروشنده با شنیدن این حرفها از کوره در رفت و خطاب به دختر جوان گفت: «چرا چرت و پرت می گی؟ مواد چیه؟ جنس کدومه؟ من و امثال من از زور بدبختی و نداری میاییم تو این شلوغی و از آدمایی مثل تو صد تا حرف مزخرف می شنویم.
تو که سر و وضعت به کل زندگی من می ارزه، از دولتی سر باباجونت گوشی «اپل» دستته و لابد مجبور شدی سوار مترو بشی، خود تو که این تهمت ها رو به ما می زنی تا حالا چقدر گرسنگی کشیدی؟ چقدر التماس کردی؟ چقدر خجالت کشیدی؟ تا حالا شده اجاره خونه تون از کل درآمدت بیشتر باشه؟
فکر می کنی من و امثال من خوشحالیم از این کار، نه جونم! هر کدوم از ما یه جوری مجبوریم. این رو هم مطمئن باش که اگه مثل جنابعالی وضع مون خوب بود هیچ وقت نمی اومدیم این جور جاها تا از تازه به دوران رسیده هایی مثل تو حرف و حدیث بشنویم!»
زن فروشنده «تازه به دوران رسیده» را که گفت . . .
⏪ ادامه دارد ...
ـ
BY 🌹رهروان دین🌹
Share with your friend now:
tgoop.com/rehrovan/43345