tgoop.com/rehrovan/43233
Last Update:
داستان آموزنده 𑁍
🥀شيخ نبيل حکایت میکند که یکی از خواهران دعوتگر میگوید:
دریکی از مجالس نیازی برای امت اسلامی پیش آمد.
ومن هم زنان را برای جمع آوری صدقات خواندم، هریک از زنان آنچه که از مال وغیره باخود داشت را آورد تا اینکه زنی پیشم آمد، در حالی که گریه می کرد، گردن بند گران بهایی را از گردن خود درآورد و به زن دعوتگر داد، وگفت: جز این مالی ندارم آن را از من بگیر و در راه الله صدقه بده!
دعوتگر به اوگفت جز این چیزی دیگری نداری؟
گفت: نه به الله قسم! فقط این را دارم و در راه الله می بخشم،
داعیه می گوید: گردن بند را گرفتم و آن را به مغازه جواهر فروشی بردم، تا پولش را بگیرم و درمیان نیازمندان پخش کنم مغازه دار گردنبند را دانه دانه کرد تا آنرا وزن کند، و پولش را حساب کند ناگهان در یکی از دانه ها کاغذی دید. کاغذ را باز کردیم، که دیدم در آن طلسم وسحر است!.
ومتأسفانه آن زن نمی دانست که در گردنش سحر است داعیه می گوید از نوع سحر فهمیدم که این زن را سحر کرده اند، تا میان او و همسرش جدایی بیندازند،
می گوید: کاغذ را بردم و سحرش را باذن الله باطل کردم و آیاتی از قرآن برآن خواندم.
و سپس آن را از بین بردم.
بعد از چند روزی همان زن را در مجلسی دیگر دیدم.
نشستیم و داستان گردن بند را برایش تعریف کردم ناگهان زن (صاحب گردن بند) زد زیر گریه...
گفتم چرا گریه میکنی؟ چه شده؟
گفت: مدت بیش از ده سال است که همسرم حتی یک بار هم نزدیکم نشده، هر بار که خواست با من نزدیکی کند بگونه ای عجیب ازمـن دور میشد نه او دلیلش را میدانست و نه من!!! اما چند روز پیش برای اولین بار بعد از این ده سال پیشم آمد.
نمی دانستم چه شده و از این سحر هم خبر نداشتم تا اینکه الان برایم خبر دادی!
⸙ سبحان اللّٰه، اللّٰه متعال نجاتش داد به سبب صدقه ای که در راه اللّٰه داده بود.
BY 🌹رهروان دین🌹
Share with your friend now:
tgoop.com/rehrovan/43233