ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
من عشق را انگار یک شب خواب دیدم
وز رهگذرها داستانش را شنیدم
کو آن سبکباری؟ که چون پر میگشودم
چون کودکان در خوابهایم میپریدم
من زخمی از دیروزم و بیزار از امروز
وز آنچه مینامند فردا، ناامیدم
یا جبر بود و یا جهان تاریک، آن روز
روزی که من تقدیر خود را برگزیدم
شب بود و سردابی، ندیدم آفتابی
چندان که تودرتوی ظلمت را، دریدم
شببو نبود آری، تمامش شوکران بود
گلهای بسیاری که از هر سوی، چیدم
گفتم بیفروزم چراغی در شب اما
در زیر آب انگار کبریتی کشیدم
همواره یا دیر آمدم، یا زود، یعنی
هر بار بیهنگام شد، وقتی رسیدم...
#حسین_منزوی
من عشق را انگار یک شب خواب دیدم
وز رهگذرها داستانش را شنیدم
کو آن سبکباری؟ که چون پر میگشودم
چون کودکان در خوابهایم میپریدم
من زخمی از دیروزم و بیزار از امروز
وز آنچه مینامند فردا، ناامیدم
یا جبر بود و یا جهان تاریک، آن روز
روزی که من تقدیر خود را برگزیدم
شب بود و سردابی، ندیدم آفتابی
چندان که تودرتوی ظلمت را، دریدم
شببو نبود آری، تمامش شوکران بود
گلهای بسیاری که از هر سوی، چیدم
گفتم بیفروزم چراغی در شب اما
در زیر آب انگار کبریتی کشیدم
همواره یا دیر آمدم، یا زود، یعنی
هر بار بیهنگام شد، وقتی رسیدم...
#حسین_منزوی
❤6🕊1
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
عشق را در قفسی سرد ، نهان باید کرد
شوق را در دل پر درد ، نهان باید کرد
گوش همراز اگر یافت نکردی آخر
غصه را چون غم یک مرد ، نهان باید کرد
حال و روز دل اگر خوب نبود و بگرفت
تاس ننداز در این نرد ، نهان باید کرد
سر سودایی خود را بنه در بند که یار
دید و پاشید بر آن گرد ، نهان باید کرد
پایه عشق که شد سست و منیت آمد
بایدت روی شود زرد ، نهان باید کرد
روی مهتاب بپوشید به ابری تیره
آه را از وزشی سرد ، نهان باید کرد؛
#مهتاب_عابدی
عشق را در قفسی سرد ، نهان باید کرد
شوق را در دل پر درد ، نهان باید کرد
گوش همراز اگر یافت نکردی آخر
غصه را چون غم یک مرد ، نهان باید کرد
حال و روز دل اگر خوب نبود و بگرفت
تاس ننداز در این نرد ، نهان باید کرد
سر سودایی خود را بنه در بند که یار
دید و پاشید بر آن گرد ، نهان باید کرد
پایه عشق که شد سست و منیت آمد
بایدت روی شود زرد ، نهان باید کرد
روی مهتاب بپوشید به ابری تیره
آه را از وزشی سرد ، نهان باید کرد؛
#مهتاب_عابدی
❤7🕊1
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
دیدنش حال مرا یک جور دیگر میکند
حال یک دیوانه را دیوانه بهتر میکند!
حالت پیچیدهی مویش شبیه سرنوشت
عشق را بر روی پیشانی مقدر میکند!
آنقدر دلبستهام بر دکمهی پیراهنش
فکر آغوشش لباسم را معطر میکند!
رنگ مویش را تمام شهر میدانند، حیف
پیش چشم عاشق من روسری سر میکند!
با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیدهام
آب گاهی مومنین را هم شناگر میکند!
دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما
هر کسی را دوست دارم زود شوهر میکند!
#علی_صفری
دیدنش حال مرا یک جور دیگر میکند
حال یک دیوانه را دیوانه بهتر میکند!
حالت پیچیدهی مویش شبیه سرنوشت
عشق را بر روی پیشانی مقدر میکند!
آنقدر دلبستهام بر دکمهی پیراهنش
فکر آغوشش لباسم را معطر میکند!
رنگ مویش را تمام شهر میدانند، حیف
پیش چشم عاشق من روسری سر میکند!
با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیدهام
آب گاهی مومنین را هم شناگر میکند!
دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما
هر کسی را دوست دارم زود شوهر میکند!
#علی_صفری
❤12👍1💔1
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
بر خاطر آزاده غباری ز کسم نیست
سرو چمنم شکوه ای از خار و خسم نیست
از کوی تو بی ناله و فریاد گذشتم
چون قافله عمر نوای جرسم نیست
صیاد ز پیش آید و گرگ اجل از پی
آن صید ضعیفم که ره پیش و پسم نیست
از تنگدلی پاس دل تنگ ندارم
چندان کشم اندوه که اندوه کسم نیست
#رهیمعیری
بر خاطر آزاده غباری ز کسم نیست
سرو چمنم شکوه ای از خار و خسم نیست
از کوی تو بی ناله و فریاد گذشتم
چون قافله عمر نوای جرسم نیست
صیاد ز پیش آید و گرگ اجل از پی
آن صید ضعیفم که ره پیش و پسم نیست
از تنگدلی پاس دل تنگ ندارم
چندان کشم اندوه که اندوه کسم نیست
#رهیمعیری
❤6🥰1
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی
تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد
قلبم شده بازیچهی دنیای روانی
باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی
در چشم همه روی لبم خنده نشاندم
در حال فرو خوردن بغضی سرطانی
آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی، گریه کنی، شعر بخوانی؟
دلتنگ توام ای که به وصلت نرسیدم
ای کاش خودت را سر قبرم برسانی
#لاادری
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی
تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد
قلبم شده بازیچهی دنیای روانی
باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی
در چشم همه روی لبم خنده نشاندم
در حال فرو خوردن بغضی سرطانی
آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی، گریه کنی، شعر بخوانی؟
دلتنگ توام ای که به وصلت نرسیدم
ای کاش خودت را سر قبرم برسانی
#لاادری
❤7🥰1
آتشے در سینہ دارم ڪاش خاڪستر ڪنی
یا برویانے مرا یا بیصدا پرپر ڪنی
چون نمیدانم ڪجایے قبلہ را گم ڪردهام
ڪاش برگردے مرا با دین خود ڪافر ڪنی
باورش سخت است امّا باورم شد رفتهای
باورم را میتوانے واقعاً باور ڪنی؟
رفتنت را با خدا گفتم، خدا هم گریہ ڪرد
ڪاش برگردے مُدارا با من و داور ڪنی
هرچہ گفتم، هر ڪجا رفتم ڪشیدم آہ، آه
طفل بے ڪَس را نشاید صحبت از مادر ڪنی
بے تو یڪ تن با سپاہ لحظهها جنگیدهام
ڪاش میشد تا مرا با عشق، همسنگر ڪنی
تا سحر با بستر خالیت میجنگم، مرا
ڪاش میشد تن بہ تن مغلوب این بستر ڪنی
حال فردے محتضر را دارم از هجران تـو
ڪاش برگردے و حالم را ڪمے بهتر ڪنی
پنجرہ، باران، غزل، تصنیف بسطامے و ڪاش
ماندهام تنهاے تنهاے مرا آخر ڪنی
این غزل را من ڪہ نہ، این اشڪها بسرودهاند
ترسم امشب این قلم را بهر من خنجر ڪنی
#لاادری
یا برویانے مرا یا بیصدا پرپر ڪنی
چون نمیدانم ڪجایے قبلہ را گم ڪردهام
ڪاش برگردے مرا با دین خود ڪافر ڪنی
باورش سخت است امّا باورم شد رفتهای
باورم را میتوانے واقعاً باور ڪنی؟
رفتنت را با خدا گفتم، خدا هم گریہ ڪرد
ڪاش برگردے مُدارا با من و داور ڪنی
هرچہ گفتم، هر ڪجا رفتم ڪشیدم آہ، آه
طفل بے ڪَس را نشاید صحبت از مادر ڪنی
بے تو یڪ تن با سپاہ لحظهها جنگیدهام
ڪاش میشد تا مرا با عشق، همسنگر ڪنی
تا سحر با بستر خالیت میجنگم، مرا
ڪاش میشد تن بہ تن مغلوب این بستر ڪنی
حال فردے محتضر را دارم از هجران تـو
ڪاش برگردے و حالم را ڪمے بهتر ڪنی
پنجرہ، باران، غزل، تصنیف بسطامے و ڪاش
ماندهام تنهاے تنهاے مرا آخر ڪنی
این غزل را من ڪہ نہ، این اشڪها بسرودهاند
ترسم امشب این قلم را بهر من خنجر ڪنی
#لاادری
❤3👍2🥰1
گاه بـا نــاز و ادایـت دلـربـایـی می کـنـی
دل به سویت میکشـانی، بی وفایی میکنی
دور از آن زلـف پریشت بی قـرارم نـازنین
دل ز دستـم برده ای، بی اعـتنـایی میکنی
غـمـزه ی مستـانه ای کـردی نثـارم مرحبـا
مــرغ بی بال و پر خـود را هـوایی میکنی
ان چنـان محـو قـد و بالای رعنایت شـدم
بر دل دیـوانـه ام زین رو خـدایی می کنی
بی وفـایی می کنی با عــاشـق دلـداده ات
می رسد روزی که عشقم را گدایی میکنی
موج گیسوی سیاهت وه چه طوفان میکند
زورق بشـکسته را ،کی ناخدایی می کنی؟
گلشـنی ، انـدر کـویر بی کسی هـایـم ، ولی
در خـزان فصل سردم خـود نـمایی میکنی
بی بهـانه ،عاشقـانه ،همدم دل می شـوی ؟
با نــواهـای شـبانـه، همـــسرایی می کنی ؟
" ناصـح " ار نالد ز هجر دلبر دُرّ دانـه اش
گاه با سـوز و گدازش هـم نوایی میکنی ؟
#لاادری
دل به سویت میکشـانی، بی وفایی میکنی
دور از آن زلـف پریشت بی قـرارم نـازنین
دل ز دستـم برده ای، بی اعـتنـایی میکنی
غـمـزه ی مستـانه ای کـردی نثـارم مرحبـا
مــرغ بی بال و پر خـود را هـوایی میکنی
ان چنـان محـو قـد و بالای رعنایت شـدم
بر دل دیـوانـه ام زین رو خـدایی می کنی
بی وفـایی می کنی با عــاشـق دلـداده ات
می رسد روزی که عشقم را گدایی میکنی
موج گیسوی سیاهت وه چه طوفان میکند
زورق بشـکسته را ،کی ناخدایی می کنی؟
گلشـنی ، انـدر کـویر بی کسی هـایـم ، ولی
در خـزان فصل سردم خـود نـمایی میکنی
بی بهـانه ،عاشقـانه ،همدم دل می شـوی ؟
با نــواهـای شـبانـه، همـــسرایی می کنی ؟
" ناصـح " ار نالد ز هجر دلبر دُرّ دانـه اش
گاه با سـوز و گدازش هـم نوایی میکنی ؟
#لاادری
❤5
نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی
دلم بیتو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی
دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی
مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی
به غم زان شاد میگردم که تو غم خوار من گردی
از آن با درد میسازم که تو درمان من باشی
بسا خون جگر، جانا، که بر خوان غمت خوردم
به بوی آنکه یک باری تو هم مهمان من باشی
منم دایم تو را خواهان، تو و خواهان خود دایم
مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟
همه زان خودی، جانا، از آن با کس نپردازی
چه باشد، ای ز جان خوشتر ، که یک دم آن من باشی؟
اگر تو آن من باشی، ازین و آن نیندیشم
ز کفر آخر چرا ترسم، چو تو ایمان من باشی؟
ز دوزخ آنگهی ترسم که جز تو مالکی یابم
بهشت آنگاه خوش باشد که تو رضوان من باشی
فلک پیشم زمین بوسد، چو من خاک درت بوسم
ملک پیشم کمر بندد، چو تو سلطان من باشی
عراقی، بس عجب نبود که اندر من بود حیران
چو خود را بنگری در من، تو هم حیران من باشی
#عراقی
دلم بیتو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی
دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی
مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی
به غم زان شاد میگردم که تو غم خوار من گردی
از آن با درد میسازم که تو درمان من باشی
بسا خون جگر، جانا، که بر خوان غمت خوردم
به بوی آنکه یک باری تو هم مهمان من باشی
منم دایم تو را خواهان، تو و خواهان خود دایم
مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟
همه زان خودی، جانا، از آن با کس نپردازی
چه باشد، ای ز جان خوشتر ، که یک دم آن من باشی؟
اگر تو آن من باشی، ازین و آن نیندیشم
ز کفر آخر چرا ترسم، چو تو ایمان من باشی؟
ز دوزخ آنگهی ترسم که جز تو مالکی یابم
بهشت آنگاه خوش باشد که تو رضوان من باشی
فلک پیشم زمین بوسد، چو من خاک درت بوسم
ملک پیشم کمر بندد، چو تو سلطان من باشی
عراقی، بس عجب نبود که اندر من بود حیران
چو خود را بنگری در من، تو هم حیران من باشی
#عراقی
❤3🕊1
وقت رفتن شده دستان تو را می بوسم
دیده ی یکسره گریان تو را می بوسم
مثل طفلی که هراسان شده از تنهایی
دم به دم گوشه ی دامان تو را می بوسم
سر تو روی سر و شانه ی من می لرزد
شانه ی خسته و لرزان تو را می بوسم
پس از این با کم تو قانعم و جای لبت
لبه ی قرمز فنجان تو را می بوسم
آخرین عکس تو را در بغلم می گیرم
شکل بی حرکت و بی جان تو را می بوسم
توی آن لحظه که در سلطه ی آغوش منی
بی هوا موی پریشان تو را می بوسم
مانده ام بعد تو با خاطره هایت چه کنم؟
روحِ در خاطره پنهان تو را می بوسم
#اردشیر_هادوی_لولتی
دیده ی یکسره گریان تو را می بوسم
مثل طفلی که هراسان شده از تنهایی
دم به دم گوشه ی دامان تو را می بوسم
سر تو روی سر و شانه ی من می لرزد
شانه ی خسته و لرزان تو را می بوسم
پس از این با کم تو قانعم و جای لبت
لبه ی قرمز فنجان تو را می بوسم
آخرین عکس تو را در بغلم می گیرم
شکل بی حرکت و بی جان تو را می بوسم
توی آن لحظه که در سلطه ی آغوش منی
بی هوا موی پریشان تو را می بوسم
مانده ام بعد تو با خاطره هایت چه کنم؟
روحِ در خاطره پنهان تو را می بوسم
#اردشیر_هادوی_لولتی
❤3🕊1
همانند غزلهایم؛ برایم جاودان بودی
یکی بود و نبودم نه، تمام داستان بودی
تو آن مضمون زیبایِ غزلهای منی شاید!
که چندین سال زندانیِ ذهن شاعران بودی
من آغوش صدفهای بغل وا کرده در ساحل...
تو مروارید اقیانوسهای بیکران بودی
در این دنیا که عاشق هم تجارت میکند با دل
تو تنها آیهی عشق تمام کهکشان بودی
یقین دارم که شعر و عشق، با هم زندهاند اما...
نمیدانم چرا این سالها از من نهان بودی!
#هاله_محمودی
یکی بود و نبودم نه، تمام داستان بودی
تو آن مضمون زیبایِ غزلهای منی شاید!
که چندین سال زندانیِ ذهن شاعران بودی
من آغوش صدفهای بغل وا کرده در ساحل...
تو مروارید اقیانوسهای بیکران بودی
در این دنیا که عاشق هم تجارت میکند با دل
تو تنها آیهی عشق تمام کهکشان بودی
یقین دارم که شعر و عشق، با هم زندهاند اما...
نمیدانم چرا این سالها از من نهان بودی!
#هاله_محمودی
❤4🕊1
باز هم باغچه از غنچه ی پژمرده پر است
شهر، از مردم دلتنگ و دل آزرده پر است
گر زمین خوردم و برخاستم ای دوست! چه غم
خاک این میکده از مست زمین خورده پر است
گیرم از قصه ی این غصه هم آگاه شدم
زندگی روز و شبش از غم نشمرده پر است
بی سبب نیست که یادآور تنهایی ها است
آه از آیینه که از خاطر افسرده پر است
عشق حق داشت اگر تور نیانداخت به آب
برکه ی بخت من از ماهی دلمرده پر است
#فاضل_نظری
شهر، از مردم دلتنگ و دل آزرده پر است
گر زمین خوردم و برخاستم ای دوست! چه غم
خاک این میکده از مست زمین خورده پر است
گیرم از قصه ی این غصه هم آگاه شدم
زندگی روز و شبش از غم نشمرده پر است
بی سبب نیست که یادآور تنهایی ها است
آه از آیینه که از خاطر افسرده پر است
عشق حق داشت اگر تور نیانداخت به آب
برکه ی بخت من از ماهی دلمرده پر است
#فاضل_نظری
❤2🕊1
نمے دانے ڪہ یڪ روزت شود یڪ سال یعنے چه؟
خیال آسودہ ڪِے مے داند استیصال یعنے چه؟
نبودے مثل من بازیچہ ے آهو ،نمے دانے
ڪہ بالان دیدہ گرگے گر شود اغفال یعنے چه
دلم را بردے و جرم است غصب مال غیر امّا
یقین دارم نمے دانے ڪہ ردّ مال یعنے چه
میان سفرہ ے تحویل سالت بودم آن ماهے
ڪہ دق ڪرد و نفهمید "احسن الاحوال "یعنے چه
نگو قفل قفس باز است ،در زندان چرا حبسی؟
نمے دانے قناریّ بدونِ بال یعنے چه
تو از هر بند آزادے ، رهایے ڪہ نمیدانی
ڪسے در سرزمین خود شود اِشغال یعنے چه؟
#فاطمه_اتحاد
خیال آسودہ ڪِے مے داند استیصال یعنے چه؟
نبودے مثل من بازیچہ ے آهو ،نمے دانے
ڪہ بالان دیدہ گرگے گر شود اغفال یعنے چه
دلم را بردے و جرم است غصب مال غیر امّا
یقین دارم نمے دانے ڪہ ردّ مال یعنے چه
میان سفرہ ے تحویل سالت بودم آن ماهے
ڪہ دق ڪرد و نفهمید "احسن الاحوال "یعنے چه
نگو قفل قفس باز است ،در زندان چرا حبسی؟
نمے دانے قناریّ بدونِ بال یعنے چه
تو از هر بند آزادے ، رهایے ڪہ نمیدانی
ڪسے در سرزمین خود شود اِشغال یعنے چه؟
#فاطمه_اتحاد
❤2🕊1
این زمان یارب مه محمل نشینِ من کجاست؟
آرزو بخشِ دلِ اندوهگینِ من کجاست!؟
جانم از غم بر لب آمد آه از این غم چون کنم؟
باعث خوشحالی جان غمین من کجاست؟
ای صبا یاری نما اشک نیاز من ببین
رنجه شو بنگر که یار نازنین من کجاست؟
دور از آن آشوب جان و دل دگر صبرم نماند
آفت صبر و دل و آشوب دین من کجاست؟
محنت و اندوه هجران کشت چون وحشی مرا
مایهی عیش دل اندوهگین من کجاست؟
#وحشی_بافقی
آرزو بخشِ دلِ اندوهگینِ من کجاست!؟
جانم از غم بر لب آمد آه از این غم چون کنم؟
باعث خوشحالی جان غمین من کجاست؟
ای صبا یاری نما اشک نیاز من ببین
رنجه شو بنگر که یار نازنین من کجاست؟
دور از آن آشوب جان و دل دگر صبرم نماند
آفت صبر و دل و آشوب دین من کجاست؟
محنت و اندوه هجران کشت چون وحشی مرا
مایهی عیش دل اندوهگین من کجاست؟
#وحشی_بافقی
❤2🕊1
برون نمے رود از دل خیال خام وصالت
اگر چہ رفتہ وصالت ولے خوشم بہ خیالت
شبیہ معجزہ هستے پر از سوال و معما
هنوز ماندہ بہ ذهنم جواب خیل سوالت
بہ پشت شهر تو ماندہ نزاع ماهے و دریا
درون شهر تو یڪ ڪس نمے رسد بہ ڪمالت
شبے ڪہ با تو نشستم شروع زندگے ام شد
شروع تازہ ے شعرم ، سرودن از خط و خالت
ببین ڪہ منتظرم باز دوبارہ مست تو باشم
عزیز بتڪدہ باشے نگاہ من بہ جمالت
اگر چہ چیدہ اے از باغ ما فراوان سیب
بگو ز باغ تو چینم ڪمے ز سیب حلالت
وصال شهر تو باشم ڪنار خلوت باران
دوبارہ دل بسپارم بہ سایہ هاے خیالت
#محمدعلی_رستمی
اگر چہ رفتہ وصالت ولے خوشم بہ خیالت
شبیہ معجزہ هستے پر از سوال و معما
هنوز ماندہ بہ ذهنم جواب خیل سوالت
بہ پشت شهر تو ماندہ نزاع ماهے و دریا
درون شهر تو یڪ ڪس نمے رسد بہ ڪمالت
شبے ڪہ با تو نشستم شروع زندگے ام شد
شروع تازہ ے شعرم ، سرودن از خط و خالت
ببین ڪہ منتظرم باز دوبارہ مست تو باشم
عزیز بتڪدہ باشے نگاہ من بہ جمالت
اگر چہ چیدہ اے از باغ ما فراوان سیب
بگو ز باغ تو چینم ڪمے ز سیب حلالت
وصال شهر تو باشم ڪنار خلوت باران
دوبارہ دل بسپارم بہ سایہ هاے خیالت
#محمدعلی_رستمی
❤3🕊1
دلم در وادی خونخوار عشقی زار افتاده
دلم را با بلا و محنت و غم کار افتاده
ز بزم روح افزای وصال یار خود مانده
بزندان فراق و صحبت اغیار افتاده
رقیبان جمله در عیشند و آسایش بکام دل
منم در کوی او بیمار و بی تیمار افتاده
ز بس از جا سبک خیزد به تار موئی آویزد
دل هر جائیم از دیدهٔ خونبار افتاده
بفریاد دل زارم رس ای دلدار دلداران
ببویت فیض در دنبال هر دلدار افتاده
#فیض_کاشانی
دلم را با بلا و محنت و غم کار افتاده
ز بزم روح افزای وصال یار خود مانده
بزندان فراق و صحبت اغیار افتاده
رقیبان جمله در عیشند و آسایش بکام دل
منم در کوی او بیمار و بی تیمار افتاده
ز بس از جا سبک خیزد به تار موئی آویزد
دل هر جائیم از دیدهٔ خونبار افتاده
بفریاد دل زارم رس ای دلدار دلداران
ببویت فیض در دنبال هر دلدار افتاده
#فیض_کاشانی
❤2🕊1
دلم گرفته و می خواهم آسمان باشم
و یا هر آنچه ببارد بگو همان باشم
چه سرنوشت بدی دارم ، عادتم دادند
چهار فصل پیاپی فقط خزان باشم
سرم به شانه دیوار آرزو بند است
ولی چه فایده وقتی که نردبان باشم
به این نتیجه رسیدم که قسمتم این است
همیشه جای خودم فکر دیگران باشم
دلی شکسته و چشمان خیس و تنهایی
چگونه داشته باشم و شادمان باشم ؟
کجاست دست تو ؟ در دست کیست ؟ بی خبرم
نشد که یک شب از این غصه در امان باشم
چه عیب دارد اگر دلخوشم به مُشتی شعر
نخواستم همه عمر فکر نان باشم
شبی کنار خودم در سکوت می میرم
شبی که خسته ی یک عمر امتحان باشم
#مهرداد_بابایی
و یا هر آنچه ببارد بگو همان باشم
چه سرنوشت بدی دارم ، عادتم دادند
چهار فصل پیاپی فقط خزان باشم
سرم به شانه دیوار آرزو بند است
ولی چه فایده وقتی که نردبان باشم
به این نتیجه رسیدم که قسمتم این است
همیشه جای خودم فکر دیگران باشم
دلی شکسته و چشمان خیس و تنهایی
چگونه داشته باشم و شادمان باشم ؟
کجاست دست تو ؟ در دست کیست ؟ بی خبرم
نشد که یک شب از این غصه در امان باشم
چه عیب دارد اگر دلخوشم به مُشتی شعر
نخواستم همه عمر فکر نان باشم
شبی کنار خودم در سکوت می میرم
شبی که خسته ی یک عمر امتحان باشم
#مهرداد_بابایی
❤3🕊1
دیوانه نبودی، نه به اندازهی کافی!
هر شب ننشستی که خیالات ببافی
بیحدّیِ غم، شوق رسیدن به تو را برد
هرگز نشود اشک به دیدار تلافی
بعد از تو نفهمید کسی عمق غمم را
من ماندم و یک سینه پر از حرف اضافی
من ماندم و یک حسرت و یک قصّهی کوتاه
من ماندم و یک خنده و یک گریه و یک آه
فرق است میان من و تو، ساده بگویم
من بندهی مضمونم و تو بند قوافی...
#سید_تقی_سیدی
هر شب ننشستی که خیالات ببافی
بیحدّیِ غم، شوق رسیدن به تو را برد
هرگز نشود اشک به دیدار تلافی
بعد از تو نفهمید کسی عمق غمم را
من ماندم و یک سینه پر از حرف اضافی
من ماندم و یک حسرت و یک قصّهی کوتاه
من ماندم و یک خنده و یک گریه و یک آه
فرق است میان من و تو، ساده بگویم
من بندهی مضمونم و تو بند قوافی...
#سید_تقی_سیدی
❤4🕊1
با اینڪہ میخندم ولے غم دارم اے دوست
در دل هواے سوز و ماتم دارم اے دوست
بغضے نشستـہ در گلویـم روز و شب ها
در سینــہ ام آہ دمـادم دارم ای دوست
در حسرتِ خـوابے پـر از آرامش هستم
شب تاسحر احوال مبهم دارم اے دوست
مـن از غـریب و آشنـایـان زخم خوردم
صدهـا گلـہ از ظلم آدم دارم ای دوست
شـایـد نمیـدانـے بـدان مـن پیـر دردم
از غصہ هایم قامتے خم دارم ای دوست
در سینــہ ام عشـقِ تــو را مے پـرورانم
مهر تـو را عشق تو را ڪم دارم اے دوست
دلخستـہ ام از بے ڪسے سنـگ صبـورم
بۍتو جهانۍچون جهنم دارم اے دوست
#لاادری
در دل هواے سوز و ماتم دارم اے دوست
بغضے نشستـہ در گلویـم روز و شب ها
در سینــہ ام آہ دمـادم دارم ای دوست
در حسرتِ خـوابے پـر از آرامش هستم
شب تاسحر احوال مبهم دارم اے دوست
مـن از غـریب و آشنـایـان زخم خوردم
صدهـا گلـہ از ظلم آدم دارم ای دوست
شـایـد نمیـدانـے بـدان مـن پیـر دردم
از غصہ هایم قامتے خم دارم ای دوست
در سینــہ ام عشـقِ تــو را مے پـرورانم
مهر تـو را عشق تو را ڪم دارم اے دوست
دلخستـہ ام از بے ڪسے سنـگ صبـورم
بۍتو جهانۍچون جهنم دارم اے دوست
#لاادری
❤4🕊1
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
این که آدم یک جهان تنهاست بعضی وقتها
قصهای غمگین ولی زیباست بعضی وقتها
هرچه با لبخند پنهان میکنی اندوه را
ماه پشت ابر هم پیداست گاهی وقتها
خندهی شیرین گل یا گریهی تلخ گلاب؟
مرگ، بیش از زندگی با ماست بعضی وقتها
برگی از سرشاخهای افتاد و چیزی کم نشد
زندگی اینقدر بیمعناست بعضی وقتها
فرض کن سنجاقکی بر آب گاهی هم نشست
یا برای پر زدن برخاست بعضی وقتها
قدر شادیها و غمها را بدان، این لحظهها
آخرین غمها و شادیهاست بعضی وقتها
گرچه تنهایی ندارد چارهای، شادم که اشک
قدری از دلتنگی من کاست بعضی وقتها
#فاضلنظری
این که آدم یک جهان تنهاست بعضی وقتها
قصهای غمگین ولی زیباست بعضی وقتها
هرچه با لبخند پنهان میکنی اندوه را
ماه پشت ابر هم پیداست گاهی وقتها
خندهی شیرین گل یا گریهی تلخ گلاب؟
مرگ، بیش از زندگی با ماست بعضی وقتها
برگی از سرشاخهای افتاد و چیزی کم نشد
زندگی اینقدر بیمعناست بعضی وقتها
فرض کن سنجاقکی بر آب گاهی هم نشست
یا برای پر زدن برخاست بعضی وقتها
قدر شادیها و غمها را بدان، این لحظهها
آخرین غمها و شادیهاست بعضی وقتها
گرچه تنهایی ندارد چارهای، شادم که اشک
قدری از دلتنگی من کاست بعضی وقتها
#فاضلنظری
❤3🕊1
چشمان خوش رنگت آیا حواسش هست
ما را به شوخی کرد آواره در بن بست !؟
درگیر ابیاتم وقتی که می تابی
خورشید چشمانت یک مثنوی شعرست
چشمت بهاری در یک باغ پاییزی...
من لنگ تفسیرش با یک قلم در دست
من شاعرت هستم، نقاش چشمت هم ...
تسلیم یک لبخند، دیوانه ام یا مست ؟
آرامش محضی، زیبای بی نقصی
دردت به جانم باد، من مخلصم در بست
#نگار_فلاح
ما را به شوخی کرد آواره در بن بست !؟
درگیر ابیاتم وقتی که می تابی
خورشید چشمانت یک مثنوی شعرست
چشمت بهاری در یک باغ پاییزی...
من لنگ تفسیرش با یک قلم در دست
من شاعرت هستم، نقاش چشمت هم ...
تسلیم یک لبخند، دیوانه ام یا مست ؟
آرامش محضی، زیبای بی نقصی
دردت به جانم باد، من مخلصم در بست
#نگار_فلاح
❤5🔥1🕊1