سایهام در کوچه ها پیداست بعضی وقت ها
ماه هم از پشت شب پیداست بعضی وقتها
در دل آیینه هم حتی نمیماند کسی
آدمی بییادِ خود تنهاست بعضی وقتها
گم شدم در ازدحامِ خندههای بیدلیل
خلوتِ با گریه با معناست ،بعضی وقتها
با دل خود سخت درگیرم، ولی بیدست و پا
این نبردِ خسته هم زیباست بعضی وقتها
دوست هایم رفتهاند و مانده تنها این سکوت
مثل تیری در دل جانهاست بعضی وقتها
مثل یک تصویر بیقابم در این دنیای دور
بودنم انگار بیمعناست بعضی وقتها
#غزل_کرمانی
ماه هم از پشت شب پیداست بعضی وقتها
در دل آیینه هم حتی نمیماند کسی
آدمی بییادِ خود تنهاست بعضی وقتها
گم شدم در ازدحامِ خندههای بیدلیل
خلوتِ با گریه با معناست ،بعضی وقتها
با دل خود سخت درگیرم، ولی بیدست و پا
این نبردِ خسته هم زیباست بعضی وقتها
دوست هایم رفتهاند و مانده تنها این سکوت
مثل تیری در دل جانهاست بعضی وقتها
مثل یک تصویر بیقابم در این دنیای دور
بودنم انگار بیمعناست بعضی وقتها
#غزل_کرمانی
❤2🕊1
تو که رفتی به خدا از همه وحشت کردم
آن همه خاطره را طعمه ی حسرت کردم
آمدم پشت سرت با غزلی تازه ولی
تو نبودی و من احساس خیانت کردم
با دل ساده ی خوش باورم این بار فقط
از تو و نفرت این فاصله صحبت کردم
بعد تو حوصله همراه دلم رفت به باد
با خودم با در و با پنجره خلوت کردم
تو که رفتی گذر ثانیه ها کشت مرا
به غم و غربت هر ثانیه لعنت کردم
آمدم پشت سرت شعر بخوانم بروم
هر کجا می شد و هر قدر که فرصت کردم
هی غزل گفتم و هی گفتم و آزار شدم
به همین بغض به دل مانده ام عادت کردم
قول دادم که نگویم غزل این دفعه ولی
باز گفتم غزل و.. نیّت قربت کردم...
#لاادری
آن همه خاطره را طعمه ی حسرت کردم
آمدم پشت سرت با غزلی تازه ولی
تو نبودی و من احساس خیانت کردم
با دل ساده ی خوش باورم این بار فقط
از تو و نفرت این فاصله صحبت کردم
بعد تو حوصله همراه دلم رفت به باد
با خودم با در و با پنجره خلوت کردم
تو که رفتی گذر ثانیه ها کشت مرا
به غم و غربت هر ثانیه لعنت کردم
آمدم پشت سرت شعر بخوانم بروم
هر کجا می شد و هر قدر که فرصت کردم
هی غزل گفتم و هی گفتم و آزار شدم
به همین بغض به دل مانده ام عادت کردم
قول دادم که نگویم غزل این دفعه ولی
باز گفتم غزل و.. نیّت قربت کردم...
#لاادری
❤2
یک درخت پیرم و سهم تبرها می شوم
مرده ام، دارم خوراک جانورها می شوم
بی خیال از رنج فریادم تردّد می کنند
باعث لبخند تلخ رهگذرها می شوم
با زبان لال خود حس میکنم این روزها
هم نشین و هم کلام کور و کرها می شوم
هیچ کس دیگر کنارم نیست، می ترسم از این
این که دارم مثل مفقود الاثرها می شوم
عاقبت یک روز با طرز عجیب و تازه ای
می کشم خود را و سر فصل خبرها می شوم!
#لاادری
مرده ام، دارم خوراک جانورها می شوم
بی خیال از رنج فریادم تردّد می کنند
باعث لبخند تلخ رهگذرها می شوم
با زبان لال خود حس میکنم این روزها
هم نشین و هم کلام کور و کرها می شوم
هیچ کس دیگر کنارم نیست، می ترسم از این
این که دارم مثل مفقود الاثرها می شوم
عاقبت یک روز با طرز عجیب و تازه ای
می کشم خود را و سر فصل خبرها می شوم!
#لاادری
❤2
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زآنکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیام او مرده و من سایهٔ اویم
من او نیام آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت
من او نیام این دیدهی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار نهان بود
وآن عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموز تر از تیرگی شامگهان بود
من او نیام آری ، لب من این لب بی رنگ
دیریست که با خندهای از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جانبخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده میخفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آنکس که تو میخواهیاش از من بخدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چهها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویام ، گور ویام ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی کافور نهادم
او مرده و در سینهی من ، این دل بی مهر
سنگیست که من بر سر آن گور نهادم
#س ب
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زآنکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیام او مرده و من سایهٔ اویم
من او نیام آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت
من او نیام این دیدهی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار نهان بود
وآن عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموز تر از تیرگی شامگهان بود
من او نیام آری ، لب من این لب بی رنگ
دیریست که با خندهای از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جانبخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده میخفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آنکس که تو میخواهیاش از من بخدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چهها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویام ، گور ویام ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی کافور نهادم
او مرده و در سینهی من ، این دل بی مهر
سنگیست که من بر سر آن گور نهادم
#س ب
❤3
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
#هوشنگ_ابتهاج
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
#هوشنگ_ابتهاج
❤2
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
چون جانِ جام، پُر شدن از تو، سرشتِ ماست
چون تاکها ، شرابشدن سرنوشت ماست
ما را به شور اشک، نمکگیر کردهای
معجونِ رنج و لذتِ روضه، بهشت ماست
عمری به این امید که اشکی درو کنیم
در خاکِ گریهخیزِ گلو، بغض، کِشت ماست
تقویمِ ما به جز تو بهاری نداشته
ماهِ محرم است که اردیبهشت ماست
ما حسرتِ تمامِ بناهای عالمیم
چون تربتِ تو شاکلۀ خشتخشت ماست
#محمد_شریف
چون جانِ جام، پُر شدن از تو، سرشتِ ماست
چون تاکها ، شرابشدن سرنوشت ماست
ما را به شور اشک، نمکگیر کردهای
معجونِ رنج و لذتِ روضه، بهشت ماست
عمری به این امید که اشکی درو کنیم
در خاکِ گریهخیزِ گلو، بغض، کِشت ماست
تقویمِ ما به جز تو بهاری نداشته
ماهِ محرم است که اردیبهشت ماست
ما حسرتِ تمامِ بناهای عالمیم
چون تربتِ تو شاکلۀ خشتخشت ماست
#محمد_شریف
❤1👏1
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
این روزها چقدر هوای تو میکنم
حتی غروب، گریه برای تو میکنم
گاهی کنار پنجرهام مینشینم و
چشمی میان کوچه، رهای تو میکنم
خیره به کوچه میشوم امّا تو نیستی
یاد تو، یاد مهر و وفای تو میکنم
خود نامهای برای خودم مینویسم و
آن را همیشه پست به جای تو میکنم
وقتی که نامه میرسد از سوی من به من
میخوانم و دوباره هوای تو میکنم...
#فرامرز_عرب_عامری
این روزها چقدر هوای تو میکنم
حتی غروب، گریه برای تو میکنم
گاهی کنار پنجرهام مینشینم و
چشمی میان کوچه، رهای تو میکنم
خیره به کوچه میشوم امّا تو نیستی
یاد تو، یاد مهر و وفای تو میکنم
خود نامهای برای خودم مینویسم و
آن را همیشه پست به جای تو میکنم
وقتی که نامه میرسد از سوی من به من
میخوانم و دوباره هوای تو میکنم...
#فرامرز_عرب_عامری
❤1
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
مطلوبترین صورت خالی ز نواقص
نگذار نگاهت بکند هر کس و ناکس
ای خوب تر از خوب تر از خوب تر از خوب
اشراق فلق در نفس صبح بنارس
گفتند که در حوزه کسی پیرو حق نیست
از بس که به موهای تو گیر است مباحث
رد می شوی از کوچه و هر روز عبورت
مستوجب رونق شده در شرح حوادث
من تو شده ام یا تو منی !فرق ندارد
گر باعث و بانی بشود بانی و باعث!
ولله که پیغمبر اگر چشم تو می دید
اینگونه نمی گفت به می اُمِ خبائث
عطری ز سر زلف تو برخاست و شد شعر
تقدیم تو باد این غزل نافذ و خالص ...
#احمد_جم
مطلوبترین صورت خالی ز نواقص
نگذار نگاهت بکند هر کس و ناکس
ای خوب تر از خوب تر از خوب تر از خوب
اشراق فلق در نفس صبح بنارس
گفتند که در حوزه کسی پیرو حق نیست
از بس که به موهای تو گیر است مباحث
رد می شوی از کوچه و هر روز عبورت
مستوجب رونق شده در شرح حوادث
من تو شده ام یا تو منی !فرق ندارد
گر باعث و بانی بشود بانی و باعث!
ولله که پیغمبر اگر چشم تو می دید
اینگونه نمی گفت به می اُمِ خبائث
عطری ز سر زلف تو برخاست و شد شعر
تقدیم تو باد این غزل نافذ و خالص ...
#احمد_جم
❤2
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
بیقرار آمدی اما به قراری که نبود
ماه شهناز شدی در شب تاری که نبود
قد و بالای تو از ناز بنان برمی گشت
مو پریشان و پشیمان بهاری که نبود
چتر بستی و نشستی چه سراپایت خیس
چکه میکرد دل از برگ اناری که نبود
بغض کردی و پر از گریه سلامی گفتی
دستی از مهر کشیدی به غباری که نبود
پلک وا کردم و با آه جوابت دادم
زخمه ای زخم زبان زد به سه تاری که نبود
گفتی آهسته ببخش اینهمه دیر آمده ام
سوخت در سینه دل لحظه شماری که نبود
در بغل تنگ گرفتی و مرا بوسیدی
ریخت انگور به رگهای خماری که نبود
نم نم آرام، خدا داشت پیانو میزد
شیشه ی پنجره ی خیس و بخاری که نبود
لحظه ی تلخ خداحافظی از راه رسید
اشکها بدرقه ی آخر کاری که نبود
رفتی و هر قدمت خش خش قالیچه ی برگ
ماند پشت سر تو نقش و نگاری که نبود
عشق تاوان گره خوردن آه من و توست
بین تنهایی یک عاشق و یاری که نبود
#شهراد_میدری
بیقرار آمدی اما به قراری که نبود
ماه شهناز شدی در شب تاری که نبود
قد و بالای تو از ناز بنان برمی گشت
مو پریشان و پشیمان بهاری که نبود
چتر بستی و نشستی چه سراپایت خیس
چکه میکرد دل از برگ اناری که نبود
بغض کردی و پر از گریه سلامی گفتی
دستی از مهر کشیدی به غباری که نبود
پلک وا کردم و با آه جوابت دادم
زخمه ای زخم زبان زد به سه تاری که نبود
گفتی آهسته ببخش اینهمه دیر آمده ام
سوخت در سینه دل لحظه شماری که نبود
در بغل تنگ گرفتی و مرا بوسیدی
ریخت انگور به رگهای خماری که نبود
نم نم آرام، خدا داشت پیانو میزد
شیشه ی پنجره ی خیس و بخاری که نبود
لحظه ی تلخ خداحافظی از راه رسید
اشکها بدرقه ی آخر کاری که نبود
رفتی و هر قدمت خش خش قالیچه ی برگ
ماند پشت سر تو نقش و نگاری که نبود
عشق تاوان گره خوردن آه من و توست
بین تنهایی یک عاشق و یاری که نبود
#شهراد_میدری
❤1
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
گوشم به سکوتیست که لبریز هیاهوست
هر گوشهی این خانه پر از خاطرهی اوست
بی شانهی او سر به تنم کاش نباشد
میمیرم از این غم که سرم بر سر زانوست
جز عشق نفهمیدم و جز عشق ندیدم
این گنبدِ دوّار به چشمم خم ابروست!
هرگاه سبکبار شدم، اوج گرفتم
از دیدِ من ای دوست! جهان مثلِ ترازوست
یک جرعه بر این خاک نظر کن، که نمیرد
این دانه که با شوق، درآورده سر از پوست
#حسین_دهلوی
گوشم به سکوتیست که لبریز هیاهوست
هر گوشهی این خانه پر از خاطرهی اوست
بی شانهی او سر به تنم کاش نباشد
میمیرم از این غم که سرم بر سر زانوست
جز عشق نفهمیدم و جز عشق ندیدم
این گنبدِ دوّار به چشمم خم ابروست!
هرگاه سبکبار شدم، اوج گرفتم
از دیدِ من ای دوست! جهان مثلِ ترازوست
یک جرعه بر این خاک نظر کن، که نمیرد
این دانه که با شوق، درآورده سر از پوست
#حسین_دهلوی
❤2
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
خاك عالم بر سرت اي دل كه عاقل نيستي!
من گمان كردم تو دانايي وُ جاهل نيستي!
فكر كردي او وفادارست، از بس كودكي!
زهرِ تنهايي بِچش بيچاره، قابل نيستي!
هركه آمد زود كس شد زود ناكس شد پريد
نوش جانت بيكسي! هر چند مايل نيستي!
هركسي را بعد از اين ديدي سلامت ميكند
زود، از او بازجويي كن: "تو قاتل نيستي؟!"
عشق را بازيچه كردن رسم بي انصافهاست
دل كه سرقت شد تو ديگر صاحبِ دل نيستي
#لاادری
خاك عالم بر سرت اي دل كه عاقل نيستي!
من گمان كردم تو دانايي وُ جاهل نيستي!
فكر كردي او وفادارست، از بس كودكي!
زهرِ تنهايي بِچش بيچاره، قابل نيستي!
هركه آمد زود كس شد زود ناكس شد پريد
نوش جانت بيكسي! هر چند مايل نيستي!
هركسي را بعد از اين ديدي سلامت ميكند
زود، از او بازجويي كن: "تو قاتل نيستي؟!"
عشق را بازيچه كردن رسم بي انصافهاست
دل كه سرقت شد تو ديگر صاحبِ دل نيستي
#لاادری
❤3
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
اینبار جاده بود ولی پا نداشتم
دل بود تا شروع کند نا نداشتم
در انزوای خاطره های همیشگی
حتی برای روح خودم جا نداشتم
دنیایی از ترانه سرودم ولی چه سود
یک بیت مثل روی تو زیبا نداشتم
غربت بهانه بود .. بهانه که عشق بود ؟
شوقی برای لذتم اما نداشتم
با اشتیاق گندم و عصیان به قصد تو
کاری به کار آدم و حوا نداشتم
گفتی برو ، برو به امان خدا ولی
جز تو عزیز من که کسی را نداشتم ...
#لاادری
اینبار جاده بود ولی پا نداشتم
دل بود تا شروع کند نا نداشتم
در انزوای خاطره های همیشگی
حتی برای روح خودم جا نداشتم
دنیایی از ترانه سرودم ولی چه سود
یک بیت مثل روی تو زیبا نداشتم
غربت بهانه بود .. بهانه که عشق بود ؟
شوقی برای لذتم اما نداشتم
با اشتیاق گندم و عصیان به قصد تو
کاری به کار آدم و حوا نداشتم
گفتی برو ، برو به امان خدا ولی
جز تو عزیز من که کسی را نداشتم ...
#لاادری
❤3
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
مثل دریا که فقط شهره به دریا بودن است
کار زیبایی چشمان تو زیبا بودن است
لحظه هایی که تو سرگرمی به کاروبار خود
کاربار من فقط غرق تماشا بودن است
در غزلهای کلاسیکم به شوخی گفته ام
کار لبهای تو انگاری مربا بودن است
تو به من حتی کمی قبل از خدایت دل بده
مطمئنم که خدا در کار با ما بودن است
حذف خواهد شد همین شعرم بدون روسری
حرمت گیسوی زن در واقع در وا بودن است!
#عمران_میری
مثل دریا که فقط شهره به دریا بودن است
کار زیبایی چشمان تو زیبا بودن است
لحظه هایی که تو سرگرمی به کاروبار خود
کاربار من فقط غرق تماشا بودن است
در غزلهای کلاسیکم به شوخی گفته ام
کار لبهای تو انگاری مربا بودن است
تو به من حتی کمی قبل از خدایت دل بده
مطمئنم که خدا در کار با ما بودن است
حذف خواهد شد همین شعرم بدون روسری
حرمت گیسوی زن در واقع در وا بودن است!
#عمران_میری
❤2
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
دوستت میدارم و بیهوده پنهان میکنم
خلق میدانند و من انکار ایشان میکنم
عشق بیهنگام من تا از گریبان سرکشید
از غم رسوا شدن سر درگریبان میکنم
دست عشقت بند زرین زد به پایم این زمان
کاین سیهکاری به موی نقره افشان میکنم
سینه پر حسرت و سیمای خندانم ببین
زیر چتر نسترن آتش فروزان میکنم
دیده بر هم مینهم تا بسته ماند سر عشق
این حباب ساده را سرپوش طوفان میکنم
#سیمین_بهبهانی
دوستت میدارم و بیهوده پنهان میکنم
خلق میدانند و من انکار ایشان میکنم
عشق بیهنگام من تا از گریبان سرکشید
از غم رسوا شدن سر درگریبان میکنم
دست عشقت بند زرین زد به پایم این زمان
کاین سیهکاری به موی نقره افشان میکنم
سینه پر حسرت و سیمای خندانم ببین
زیر چتر نسترن آتش فروزان میکنم
دیده بر هم مینهم تا بسته ماند سر عشق
این حباب ساده را سرپوش طوفان میکنم
#سیمین_بهبهانی
❤2
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
کاش خطی بنویسی و دلم باز شود
کاش اصلا برسی از در و آغاز شود
عشق دیوانه کند باز مرا تا هر شب
از شراب تن تو، شهر چو شیراز شود
مثل باغ ارمی، بوی بهار نارنج
از لبت سر زده، ای کاش لبت باز شود
چند روزیست که خاموشتر از خاموشم
هی به امید صدای تو که آواز شود
کاش میشد بنویسم که چه حالی... اما
عشق بهتر که زمینخوردهی ایجاز شود
پشت این بیت زنی عاشق مردی شده است
تا به فرمان غزل پرده بر این راز شود
کاشکی شعر نیاید به زبانم دیگر
یا فقط عشق شما قافیه پرداز شود.
#فاطمه_شمس
کاش خطی بنویسی و دلم باز شود
کاش اصلا برسی از در و آغاز شود
عشق دیوانه کند باز مرا تا هر شب
از شراب تن تو، شهر چو شیراز شود
مثل باغ ارمی، بوی بهار نارنج
از لبت سر زده، ای کاش لبت باز شود
چند روزیست که خاموشتر از خاموشم
هی به امید صدای تو که آواز شود
کاش میشد بنویسم که چه حالی... اما
عشق بهتر که زمینخوردهی ایجاز شود
پشت این بیت زنی عاشق مردی شده است
تا به فرمان غزل پرده بر این راز شود
کاشکی شعر نیاید به زبانم دیگر
یا فقط عشق شما قافیه پرداز شود.
#فاطمه_شمس
❤2
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
چیزی گم است در من، از آرزو فراتر
مانند جان شیرین، زان نیز پر بها تر
در جستجوی اویم، یا در سراغ اکسیر
من هرچه خسته پاتر او نیز کیمیا تر
گاهی که در نگاهی مییابمش شگفتا
من سنگ میشوم او، از لحظهها رهاتر
گمگشته من ایکاشباشدتوباشیایعشق
بر خود نمیپسندم درد از تو بیدواتر
معیار عاشقی چیست؟ آیا هنوز باید
با درد و داغِ این راز گردیم آشنا تر؟!
گفتی که بگذر از من، از خویش هم گذشتم
شاید سراغ داری از من خوش آزماتر؟
#محمدعلی_بهمنی
چیزی گم است در من، از آرزو فراتر
مانند جان شیرین، زان نیز پر بها تر
در جستجوی اویم، یا در سراغ اکسیر
من هرچه خسته پاتر او نیز کیمیا تر
گاهی که در نگاهی مییابمش شگفتا
من سنگ میشوم او، از لحظهها رهاتر
گمگشته من ایکاشباشدتوباشیایعشق
بر خود نمیپسندم درد از تو بیدواتر
معیار عاشقی چیست؟ آیا هنوز باید
با درد و داغِ این راز گردیم آشنا تر؟!
گفتی که بگذر از من، از خویش هم گذشتم
شاید سراغ داری از من خوش آزماتر؟
#محمدعلی_بهمنی
❤4
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
شاعرم باش و برای دل ویران بنویس
دو سه خط از من بیمار و پریشان بنویس
بنویس هرچه دلت خواست که آرام شوم
تا که آرام شوم ،شعر فراوان بنویس
مدتی هست دلم تنگ غزل خوانی هاست
تا دلم وا شود از یار غزلخوان بنویس
سر و سامان که ندارد ،غم و آشفتگی ام
چند خطی ز من بی سرو سامان بنویس
قلمت سبز و دلت شاد بماند شاعر
از پریشانی من هر دم و هر آن بنویس
برده چشمان تو آرامش شب های مرا
شاعرم باش و برایم سر و سامان بنویس
باب میل دل من باش و به پرونده ی من
تا قیامت تو فقط واژه ی عصیان بنویس
#پدیده_احمدی
شاعرم باش و برای دل ویران بنویس
دو سه خط از من بیمار و پریشان بنویس
بنویس هرچه دلت خواست که آرام شوم
تا که آرام شوم ،شعر فراوان بنویس
مدتی هست دلم تنگ غزل خوانی هاست
تا دلم وا شود از یار غزلخوان بنویس
سر و سامان که ندارد ،غم و آشفتگی ام
چند خطی ز من بی سرو سامان بنویس
قلمت سبز و دلت شاد بماند شاعر
از پریشانی من هر دم و هر آن بنویس
برده چشمان تو آرامش شب های مرا
شاعرم باش و برایم سر و سامان بنویس
باب میل دل من باش و به پرونده ی من
تا قیامت تو فقط واژه ی عصیان بنویس
#پدیده_احمدی
❤6
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
چشمهای تو خداوندِ غزلهای منست
شور لبهای تو در تک تکِ اعضای منست
شهدِ گل خوردن زنبور و عسل دادن او
شکلِ لبهای تو و شکل غزلهای منست
چشم من کاش که یک گوشه ز دنیای تو بود
به خدا گوشه ی چشمت همه دنیای منست
غم دلبسته شدن روزیِ امروزم بود
غم دلکنده شدن روزی فردای منست
چه عجیب است نگاهت مگر آیینه شدم
که چنین چشم تو مشغولِ تماشای منست
دیگر آنروز که آغوش تو جای من نیست
مطمئن باش فقط گور و کفن جای منست
#لاادری
چشمهای تو خداوندِ غزلهای منست
شور لبهای تو در تک تکِ اعضای منست
شهدِ گل خوردن زنبور و عسل دادن او
شکلِ لبهای تو و شکل غزلهای منست
چشم من کاش که یک گوشه ز دنیای تو بود
به خدا گوشه ی چشمت همه دنیای منست
غم دلبسته شدن روزیِ امروزم بود
غم دلکنده شدن روزی فردای منست
چه عجیب است نگاهت مگر آیینه شدم
که چنین چشم تو مشغولِ تماشای منست
دیگر آنروز که آغوش تو جای من نیست
مطمئن باش فقط گور و کفن جای منست
#لاادری
❤4
ࡅߺ߲ܝߊܨ ࡅߺ߳❟
گرچه ممکن نیست با تکرار آسانش کنند
حیف باشد غم که مشق تازه کارانش کنند
تازه راضی کردهام دل را به دینداری ولی
بیم از آن دارم که دینداران پشیمانش کنند
ساختن با خانه فرسوده دل بهتر است
گر بنا باشد که در تعمیر ویرانش کنند
گرچه این گنجشک دیگر با قفس خو کرده است
میزند بر میله سر وقتی هراسانش کنند
عشق را آموزگار زهد منکر شد، چه شد
بر ملاتر میشود رازی که کتمانش کنند
بستن میخانه از هر خانهای میخانه ساخت
میتراود نور چون در شیشه پنهانش کنند
بادها هرگز نمیفهمند گیسوی رها
دلرباتر میشود وقتی پریشانش کنند
میکشم رنجی که هرگز مستحقش نیستم
در حساب روز محشر کاش جبرانش کنند
#فاضل_نظری
گرچه ممکن نیست با تکرار آسانش کنند
حیف باشد غم که مشق تازه کارانش کنند
تازه راضی کردهام دل را به دینداری ولی
بیم از آن دارم که دینداران پشیمانش کنند
ساختن با خانه فرسوده دل بهتر است
گر بنا باشد که در تعمیر ویرانش کنند
گرچه این گنجشک دیگر با قفس خو کرده است
میزند بر میله سر وقتی هراسانش کنند
عشق را آموزگار زهد منکر شد، چه شد
بر ملاتر میشود رازی که کتمانش کنند
بستن میخانه از هر خانهای میخانه ساخت
میتراود نور چون در شیشه پنهانش کنند
بادها هرگز نمیفهمند گیسوی رها
دلرباتر میشود وقتی پریشانش کنند
میکشم رنجی که هرگز مستحقش نیستم
در حساب روز محشر کاش جبرانش کنند
#فاضل_نظری