tgoop.com/nimasaffar/1242
Last Update:
آنوقتها همیشه حق با من بود. نقشه کشیدیم چهارتایی برویم بیرون. زهرا لامصب خیلی باکلاس بود ولی کسدست بود. با دویستشش مثل چهارصدوپنج دور زد و جلوی کافه دوبل پارک کرد پیاده شد. مهدی گفته بود بدنش مثل اس انگلیسی است ولی بنظر من اسی آمد که استاد خوشنویسی فارسی نوشته باشد. با رعایت یک نقطه وسط انحنای بالایی و یک نقطه برای انحنای عقبی. یک نود شصت نود خیلی ظریف.
سر میز سه تایی زل زدیم به همانقدر از اس که وقتی اس ایرانی با مانتو و شال پشت میز نشسته باشد از زاویهی چهلوپنج درجه چپ و راست دیده میشود. تکههای مرغ را کنار زد و چنگالش را فرو کرد توی پاستا، خامهاش را تکاند کمی روی هوا نگه داشت و گذاشتش توی دهان کوچولوش. اگر آنموقع آزاده صمدی آنجا بود همان واو معروفش را میگفت. من آب دهنم را قورت دادم و کونم را به مال مهدی نزدیکتر کردم. دستم را گرفت و چشمک دوتایی آدمخرکنش را زد. چشمهایش را بهم فشار میداد. مهران نقشه را گفت. منتظر ماندیم زهرا نظرش را بگوید ولی رفته بود روی حالت چهکنم و به مهران نگاه میکرد. حوصلهام زودتر از بقیه سر رفت.
- بگو دیگه یه آره و نه انقد قر نداره
- اگه محسن چاوشی دلش پاک باشه نفریناش بگیره چی؟ آهنگشو بادقت گوش کن. اگه بگیره دیگه بلند نمیشیما.
زهرا با حرفهاش داشت توی دل مهدی را هم خالی میکرد.
- تو و مهران که طوریتون نمیشه. یه شکست عشقیه و نقاهتش که سرجمع میشه یه صب تا شب واسه مهران، یه خرید رفتن واسه تو. من و مهدی نابود میشیم.
از آن دخترهایی بود که تا حرف نزدند دافند. وقتی خیلی دقت میکردی روی ج و چهاش گیر میکرد. گفتم سربسرش بگذارم.
- ولی اون آهنگ مال چاووشی نیستا
- چ چرا چ چاووشیه
- چرا جوش میاری؟
- ج جوش نیاوردم میگم چ چاووشی خونده.
- شاید چاووشی هم خونده ولی اصلش قدیمیه مال یه خاننده که... چی بود؟ نوک زبونمه ها ج ج...
مهدی پام را لگد کرد از رو نرفتم و روی هرجای نقشه که ج و چ داشت بیشتر تاکید کردم. خیال زهرا را راحت کردیم که پاکی دل خاننده مهم نیست و دل مهران باید پاک باشد تا نفرینش بگیرد که نیست. فرداش مهران رفت و یک هفته توی کامیونش نفرین محسن چاووشی پلی کرد. مهدی جاکش ولی زیادی توی نقشه پیش رفت و زهرا را گرفت. نفرینمان بگیر نبود روز عروسیشان هم از سمت شمال طوفان نشد. خدا خارت کند مهران، دیگر کسی به مردی مهدی ندیدم.
در فروشگاه را بستیم. حاجی برایمان تاکسی گرفت و تا نشستیم خابمان برد. من نفهمیدم پردیس کِی پیاده شد خودم را کی آورد زیر لحاف انداخت. امروز خستگی التماس و نقاهتش یادم انداخت عیدهای قنادی چقدر خستهام میکرد.
#داستان
BY تا اطلاع ثانوی
Share with your friend now:
tgoop.com/nimasaffar/1242