NIMASAFFAR Telegram 1234
داستانی از #سروش_غریب:


از دودستگی تا با هم دست دادن به‌خاطر نجات زندگی که همه ما مجبور به داشتنش تو قبرستون بودیم، تقریبا به اندازه عمر آدم‌هایی که تو دوره باستانی کشورم زندگی می‌کردند، طول کشید.
قبل از این‌که بگم اونا کی هستن، برام این مهمه که بگم من کیم و اصلا چرا کارم به قبرستون امامزاده صالح این شهر کوچیک تو این کشور گذار مسیر فرارم رسید.
هنوز نفهمیدم چرا قبرستون اسمش امامزاده‌س. یکی از جالب‌ترین چیزایی که شاید فقط منی که توی اینجا زندگی کردم می‌تونم بهش توجه کنم اینه که شاید برای این‌که مردم هر از گاهی سری به عزیزان ازدست‌رفته‌شون بزنن، اومدن روی این قبرستون اسم امامزاده بذارن و اگه مثلا از یه خواهری که برادرش مرده و خیلی هم باهاش خوب نبوده بپرسن «کجاست؟»  نگه قبرستون بگه امامزاده. هر چند اینا وقتی که عصبانی باشی نه تنها امامزاده به‌حساب نمیان بلکه ممکنه زیر قبرستون بزنن و به گوربه‌گورشدگی طرف رضایت بدن. تازه اگه این شهر رو یه بدن در نظر بگیری، این قبرستون کفش چپش حساب میشه چون شنیده‌های بیرونی میگن مردم وقتی تاکسی می‌گیرن تا اینجا بیان میگن مثلا یه کورس چپ کفش و دلیلش رو کسی نمی‌دونه و از قدیم ظاهرا همین اسمش بوده.
من سال‌ها پیش که دیگه نمی‌دونم چقدر ازش گذشته تو روستای یوتو که اون موقع جنوب شرقی چین بود، به دنیا اومدم.
زمانی که من کوچیک بودم، با نظر پدرم، صادرات گیاه باارزش خانوادگی ما به روستاهای اطراف شروع شد. روستاهای اطراف که اسمی شبیه یوتو داشتن، کم‌کم تو پرورش جین‌سینگ مهارت پیدا کردن و چون نگاه تجاری داشتن، تبدیل به مراکز صادرات شدن. از ما جین‌سینگ و از یه‌جای دیگه علم تجارت یاد گرفتن و این‌جوری پشت سر هم از تمام روستاهای اطراف یه چیزی گرفتن تا در نهایت میل به مهاجرت به‌خاطر همه چیز داشتن‌شون در روستاییای اطراف زیاد شد که به‌خاطر همین افتخار یوتویی بودن با گذر زمان بی‌اهمیت شد و جین‌سینگی که ما بهشون دادیم چیزی شد که انگار ما عمله نسل به نسل اوناییم.
من تو خانواده‌یی به دنیا پا گذاشتم که نسل در نسل به بزرگ‌ترین پسر خانواده طومار خاصی که حتما باید با دست پدر واگذار میشد، میرسید. پدر من مثل تمام پدرای خودش وظیفه‌یی به جز انتقال طومار و جین‌سینگ برای خودش قائل نبود و به‌خاطر همین برادر کوچکترم از بی‌خیالی پدرم استفاده می‌کرد و همیشه منو میزد و تنبیهی براش در کار نبود. مادرم رو زیاد یادم نمیاد مگه اینکه تو زمین در حال کشاورزی. تو یادکاشت طومار اومده بود که زبان یوتویی از زبان رسمی مهم‌تره و برای یادگرفتنش باید از یادگیری خود طومار بیشتر وقت گذاشت. به بقیه اعضای خانواده هم با توجّه به شایستگی که پدر از هر کدوم خبر داشت به مقدار خاصی گیاه با ارزش جین‌سینگ داده می‌شد و بعد از سال‌ها زندگی تو این کشور بالاخره فهمیدم که به اون طومار سند ارثی میگن و اینجوری یادم میاد که پایین اون تو بخش یادبرداشت نوشته بود که ما جانورانی بودیم که اساسا اسمش آه و دم بوده و با گذشت زمان و فراموشی بخش حسرت‌دار کلمه و تبدیل شدن آن به نماد جفت‌گیری غریزی، در ادیان به کمک خدای بزرگ به آدم تبدیل شد تا وقتی یادمون از لحظه‌های برنگشتنی خودمون رفت، پس حداقل چیزی از نفس زندگی که ظاهر کلّش رو بغل می‌گیره، باقی نمونه.
با توجه به سال ها زندگی بین شماها، می‌تونم حدس بزنم که فکر می‌کنین تو اون طوماری که گفتم، شاید در واقع نقشه گنجی بوده که از قرن‌ها پیش برای ما جایی قایم کردن و به‌خاطر همینه که احتمالا توش یه پیری راجع به اساس اسم آدم حرف زده ولی قضیه هیجان‌انگیزتر از گنج‌هایی که الانِ شما و منِ بچّگیم انتظار می‌کشیم، بود. توی طومار اصول تشکیل فرقه گدایان و سبک جنگاوری مخصوص فرقه گدایان توضیح داده شده بود و به صورت کلّی هر کاری که یک رییس گدا باید انجام می‌داد رو توی خودش برای قرن‌ها حفظ کرده بود. هرچند توی پرانتزم اینم می‌تونم بگم که بعضی از دستورالعمل‌های طومار برای منی که توی این کشور هستم قابل انجام نیست چون موقعی که این طومار نوشته شده، چیزی به اسم همدلی و نژادپرستی وجود نداشته و نباید کسی این طومار کهنه رو به این راحتیا قضاوت کنه. مهم‌ترین قسمتش برای من ۴۲ حرکت چوبدستی بامبو بود که شامل حرکات ۱۳گانه‌ی دبّ اکبر و ۲۹گانه‌ی دبّ اصغر می‌شد و یه سری چیزای مهم دیگه که لازم نیست خیلی بگم چی بودن. در حال حاضر به جای چوب بامبو؛ چوب اناری که از یک معلّم ابتدایی نزدیک قبرستون گرفتم، جایگزین شده چون تو مسیری که به اینجا رسیدم، اهالی یک روستا که ظاهرا فارسی هم نمی‌تونستن حرف بزنن، جلومو گرفتند و چون تعدادشون خیلی زیاد بود، چوب بامبو نه تنها منو نجات نداد بلکه خودشم برای همیشه منو با زور اون روستاییا تنها گذاشت.
👇👇👇



tgoop.com/nimasaffar/1234
Create:
Last Update:

داستانی از #سروش_غریب:


از دودستگی تا با هم دست دادن به‌خاطر نجات زندگی که همه ما مجبور به داشتنش تو قبرستون بودیم، تقریبا به اندازه عمر آدم‌هایی که تو دوره باستانی کشورم زندگی می‌کردند، طول کشید.
قبل از این‌که بگم اونا کی هستن، برام این مهمه که بگم من کیم و اصلا چرا کارم به قبرستون امامزاده صالح این شهر کوچیک تو این کشور گذار مسیر فرارم رسید.
هنوز نفهمیدم چرا قبرستون اسمش امامزاده‌س. یکی از جالب‌ترین چیزایی که شاید فقط منی که توی اینجا زندگی کردم می‌تونم بهش توجه کنم اینه که شاید برای این‌که مردم هر از گاهی سری به عزیزان ازدست‌رفته‌شون بزنن، اومدن روی این قبرستون اسم امامزاده بذارن و اگه مثلا از یه خواهری که برادرش مرده و خیلی هم باهاش خوب نبوده بپرسن «کجاست؟»  نگه قبرستون بگه امامزاده. هر چند اینا وقتی که عصبانی باشی نه تنها امامزاده به‌حساب نمیان بلکه ممکنه زیر قبرستون بزنن و به گوربه‌گورشدگی طرف رضایت بدن. تازه اگه این شهر رو یه بدن در نظر بگیری، این قبرستون کفش چپش حساب میشه چون شنیده‌های بیرونی میگن مردم وقتی تاکسی می‌گیرن تا اینجا بیان میگن مثلا یه کورس چپ کفش و دلیلش رو کسی نمی‌دونه و از قدیم ظاهرا همین اسمش بوده.
من سال‌ها پیش که دیگه نمی‌دونم چقدر ازش گذشته تو روستای یوتو که اون موقع جنوب شرقی چین بود، به دنیا اومدم.
زمانی که من کوچیک بودم، با نظر پدرم، صادرات گیاه باارزش خانوادگی ما به روستاهای اطراف شروع شد. روستاهای اطراف که اسمی شبیه یوتو داشتن، کم‌کم تو پرورش جین‌سینگ مهارت پیدا کردن و چون نگاه تجاری داشتن، تبدیل به مراکز صادرات شدن. از ما جین‌سینگ و از یه‌جای دیگه علم تجارت یاد گرفتن و این‌جوری پشت سر هم از تمام روستاهای اطراف یه چیزی گرفتن تا در نهایت میل به مهاجرت به‌خاطر همه چیز داشتن‌شون در روستاییای اطراف زیاد شد که به‌خاطر همین افتخار یوتویی بودن با گذر زمان بی‌اهمیت شد و جین‌سینگی که ما بهشون دادیم چیزی شد که انگار ما عمله نسل به نسل اوناییم.
من تو خانواده‌یی به دنیا پا گذاشتم که نسل در نسل به بزرگ‌ترین پسر خانواده طومار خاصی که حتما باید با دست پدر واگذار میشد، میرسید. پدر من مثل تمام پدرای خودش وظیفه‌یی به جز انتقال طومار و جین‌سینگ برای خودش قائل نبود و به‌خاطر همین برادر کوچکترم از بی‌خیالی پدرم استفاده می‌کرد و همیشه منو میزد و تنبیهی براش در کار نبود. مادرم رو زیاد یادم نمیاد مگه اینکه تو زمین در حال کشاورزی. تو یادکاشت طومار اومده بود که زبان یوتویی از زبان رسمی مهم‌تره و برای یادگرفتنش باید از یادگیری خود طومار بیشتر وقت گذاشت. به بقیه اعضای خانواده هم با توجّه به شایستگی که پدر از هر کدوم خبر داشت به مقدار خاصی گیاه با ارزش جین‌سینگ داده می‌شد و بعد از سال‌ها زندگی تو این کشور بالاخره فهمیدم که به اون طومار سند ارثی میگن و اینجوری یادم میاد که پایین اون تو بخش یادبرداشت نوشته بود که ما جانورانی بودیم که اساسا اسمش آه و دم بوده و با گذشت زمان و فراموشی بخش حسرت‌دار کلمه و تبدیل شدن آن به نماد جفت‌گیری غریزی، در ادیان به کمک خدای بزرگ به آدم تبدیل شد تا وقتی یادمون از لحظه‌های برنگشتنی خودمون رفت، پس حداقل چیزی از نفس زندگی که ظاهر کلّش رو بغل می‌گیره، باقی نمونه.
با توجه به سال ها زندگی بین شماها، می‌تونم حدس بزنم که فکر می‌کنین تو اون طوماری که گفتم، شاید در واقع نقشه گنجی بوده که از قرن‌ها پیش برای ما جایی قایم کردن و به‌خاطر همینه که احتمالا توش یه پیری راجع به اساس اسم آدم حرف زده ولی قضیه هیجان‌انگیزتر از گنج‌هایی که الانِ شما و منِ بچّگیم انتظار می‌کشیم، بود. توی طومار اصول تشکیل فرقه گدایان و سبک جنگاوری مخصوص فرقه گدایان توضیح داده شده بود و به صورت کلّی هر کاری که یک رییس گدا باید انجام می‌داد رو توی خودش برای قرن‌ها حفظ کرده بود. هرچند توی پرانتزم اینم می‌تونم بگم که بعضی از دستورالعمل‌های طومار برای منی که توی این کشور هستم قابل انجام نیست چون موقعی که این طومار نوشته شده، چیزی به اسم همدلی و نژادپرستی وجود نداشته و نباید کسی این طومار کهنه رو به این راحتیا قضاوت کنه. مهم‌ترین قسمتش برای من ۴۲ حرکت چوبدستی بامبو بود که شامل حرکات ۱۳گانه‌ی دبّ اکبر و ۲۹گانه‌ی دبّ اصغر می‌شد و یه سری چیزای مهم دیگه که لازم نیست خیلی بگم چی بودن. در حال حاضر به جای چوب بامبو؛ چوب اناری که از یک معلّم ابتدایی نزدیک قبرستون گرفتم، جایگزین شده چون تو مسیری که به اینجا رسیدم، اهالی یک روستا که ظاهرا فارسی هم نمی‌تونستن حرف بزنن، جلومو گرفتند و چون تعدادشون خیلی زیاد بود، چوب بامبو نه تنها منو نجات نداد بلکه خودشم برای همیشه منو با زور اون روستاییا تنها گذاشت.
👇👇👇

BY تا اطلاع ثانوی


Share with your friend now:
tgoop.com/nimasaffar/1234

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The group also hosted discussions on committing arson, Judge Hui said, including setting roadblocks on fire, hurling petrol bombs at police stations and teaching people to make such weapons. The conversation linked to arson went on for two to three months, Hui said. Telegram channels fall into two types: The group’s featured image is of a Pepe frog yelling, often referred to as the “REEEEEEE” meme. Pepe the Frog was created back in 2005 by Matt Furie and has since become an internet symbol for meme culture and “degen” culture. Telegram message that reads: "Bear Market Screaming Therapy Group. You are only allowed to send screaming voice notes. Everything else = BAN. Text pics, videos, stickers, gif = BAN. Anything other than screaming = BAN. You think you are smart = BAN. While some crypto traders move toward screaming as a coping mechanism, many mental health experts have argued that “scream therapy” is pseudoscience. Scientific research or no, it obviously feels good.
from us


Telegram تا اطلاع ثانوی
FROM American