tgoop.com/nimasaffar/1231
Last Update:
امروز پونزده مرداد صفرچهار نبودن بابا چهل ساله شد. گذشت زمان داغ رو عادّی میکنه ولی از جهتی تهنشینتر؛ از اینکه اینهمه ماجرا و جهان گذشت بر ما و اونکه رفته و دیگه هیچوقت نمیاد نبوده حینش؛ اونم بابا که سیاسی و گرم و پرشور و انرژیک و پررابطه بود. شاید برای همین با عکسای جوونیاش، قبل بودنم، قرابت بیشتری دارم. اگه تصادف اتوبان تهران-قم تمومش نکرده بود الآن ما هم یه هشتادوشیش ساله داشتیم شاید. نداشتیم. برای زیاد موندن نیومده بود. با رفتن خاله پروین، آخرینِ خالهها و داییها و عموها و عمّهها، دیگه علقهیی از گذشته نمونده برام و تا اطّلاع ثانوی زمان میشکافم، البته با طبع تمامقد نوستالژیکم بیشتر رو به پشت و گذشته. دوتا داستان درباره بابا نوشته بودم. سوّمی تو حیاط خونه آبااجدادی تو خیابون خاکی مشهد شروع میشه. روبروش واستادم و سپیدارا تو کادر نیستن. میگم «بابا تو خوبی ولی مطمئنم بهترم میشی» تو جواب سیلییی که چند ثانیه قبل خورده بودم و دست میکشم به صورتش؛ برای اوّلین بار تو این پنجاهوهفت سالی که گذشته ازم. مامان دورتره و ترجیحش فلو بودنه تو این قاب. چه واکنشی نشون میده؟ 👇👇👇
BY تا اطلاع ثانوی
Share with your friend now:
tgoop.com/nimasaffar/1231