tgoop.com/nimasaffar/1187
Last Update:
«مکث روی لحظهها و پرش از سالها»
درباره به سوی فانوس دریایی #ویرجینیا_وولف بهترجمهی #صالح_حسینی
#نیما_صفار: رمان #به_سوی_فانوس_دریایی رو که گم کردم، یعنی یحتمل دودر کردن ازم، پیداش که نکردم و پیدیافش رو دوباره میخوندم، هر کار کردم صفحهی فلان کتاب که خیلی تمهید خاصّی در قیاس با سایر حرکتپلنگیای #وولف نبود توش ولی مهم بود برام بنویسم دربارهش، پیداش نشد که نشد.
پس اینطوریه این #گپنوشت که تیکّههایی از رمان میارم و لاشون حرفام رو میتپونم که یه بیلاخم داده باشم به روال متعارف نقدنویسی که طرف یهسری حکم میده و شاهدمثالایی از کتابه رو زورچپون میکنه وسطشون و رابطه مصداق و مفهوم برقرار میکنه.
ویرجینیا:
ناگهان بار سنگین دریافتهای متراکم لیلی دربارۀ بنکس، انگار بر اثر حرکت دست بنکس، کج شد و همۀ دریافتها در بهمن عظیمی فروریخت. این یکی از احساسهایش بود. سپس جوهر وجود بنکس از لای بخار برخاست. اینهم احساس دیگرش بود. لیلی از شدت دریافتش بهتزده شد؛ از سختگیری و مهربانی بنکس بود. به ذرهذرۀ وجود تو (لیلی به لحن آرام او را شخصاً مخاطب قرار داد) احترام میگذارم؛ تو خودبین نیستی؛ بیطرفِ بیطرفی؛ از آقای رمزی بهتری؛ از همه آدمهایی که میشناسم بهتری؛ نه زن داری و نه فرزند (لیلی، بیهیچ احساس شهوی، آرزو داشت آن تنهایی را عزیز بدارد)، برای علم زندگی میکنی (ردیفهایی از سیبزمینی، بیاختیار در برابر دیدگان لیلی پدیدار شد)؛
هر گاه لیلی به کار رمزی فکر میکرد، میز بزرگ اشپزخانه را به روشنی در برابر خود میدید. اندرو باعث آن بود. از او پرسیده بود کتابهای پدرت دربارۀ چیست. اندرو گفته بود: « موضوع و هدف و ماهیت حقیقت.» وقتی لیلی گفت: «پناه بر خدا» منظور اندرو را نفهمیده بود. اندرو به لیلی گفته بود: «وقتی توی آشپزخانهای، به میز آشپزخانه فکر کن.»
نیما: انگار «طبایع» مهمتر از «طبیعت» باشن و اگه توصیفی هم از طبیعت هست، چون انگار قراره متناظر بشه با پراکندگیِ طبایع. پیش رفتن تو افکار؟ مسلّمن نه اینطور که این فکر، و فکر منتج ازش، و بعدی و ... که اونطوری که خودمون تجربهش رو داریم تو کار ذهن، که توجّهات متداخل میان و همزمان دارن کار میکنن، از اون پلک زدن و اون سر چرخوندن تا ابرایی که میان و میرن و نور رو کم و زیاد میکنن تا موضوع صحبت تا چیزی که ذهنت رو مشغول کرده، طوری که اگه بنا باشه گزارشی از ۲۴ ساعت ذهنت بدی یه رمان هزارصفحهایم کم میاره. البته نمیتونیم بگیم وولف وفاداره به کارکرد ذهن و داره پیادهش میکنه. در نهایت زیست بیرون کاغذ و زیست روی کاغذ میتونن رزونانس کنن هم رو و البته که «کلام» کار میکنه برای ادراک ولی نه که ادراک رو بسازه و با #حیث_التفاتی هم که از بیخ مخالفم.
ویرجینیا:
به همین ترتیب خانم رمزی هم آنها را میدید؛ گفتارشان را میشنید؛ امّا گفتارشان هم همین ویژگی را داشت، گویی هر چه میگفتند مانند جنبش قزلآلایی بود که آدم را در عین حال هم آژنگ و هم سنگریزهها را میبیند و هم چیزی را در سمت راست و چیزی را در سمت چپ ..... کسی گفت: «ولی خوب به نظر شما چقدر دوام میآورد؟» چنان بود که گویی خانم رمزی آنتن گیرندهای دارد که جملات خاصی را میگیرد و به اطلاع وی میرساند. این جمله یکی از آن جملهها بود. خطری را که متوجه شوهرش بود شنید.
و هواهای کوچک بدینسان با طلیعهداری نوری اتفاقی از ستارهای پنهان؛ یا از کشتیای سرگردان، یا حتی از فانوس دریایی، با شعاع کمرنگی بر پله و پادری، از پله بالا آمدند و به درهای اتاق خواب سرک کشیدند. امّا همینجا باید بهطور قطع و یقین دست از پیشروی بردارند. هر چیز دیگر محو و نابود شود، آنچه در اینجاست پایدار است. در اینجا آدم به آن نورهای لغزان، آن هواهای کورمکوری که روی بستر خود خم میشوند و نفس میکشند، میتواند بگوید: یارای دست زدن به اینجا یا خراب کردن آن را ندارید. به شنیدن این سخن، رنجور و شبحوار، گویی که انگشتهاشان به سبکی پر است و مقاومتی همسان مقاومت پر دارند، نگاه یکبارهای بر چشمهای بسته و انگشتهای سست بههمبرآمده میاندازند و جلوپلاسشان را جمع میکنند و ناپدید میشوند.
نیما: نمیدونم #ژان_پیاژه وولف رو میخونده یا نه! خودش که میگفت #پروست بالینیشه. ولی یکی از کارای محشر و شقالقمری که وولف میکنه، «مختل کردن حدود شناخت»ه که بهقاعده باید جالب باشه برای بابای #شناخت_شناسی ... خب تو دوران وولف هنوز از این باور که «چیزها قابل شناخته شدن هستند» عبور نکرده بودیم و شاید بروبکس رماننویس اون دوران رو مقاومت علیه این استیلا به تکاپو مینداخته؛ یه کاری که وولف بیوقفه مقابل دسیسهی شناخت میکنه.
BY تا اطلاع ثانوی
Share with your friend now:
tgoop.com/nimasaffar/1187