tgoop.com/nimasaffar/1155
Last Update:
«نه انکشاف، که افشاگری»
#ترشینوشت_۶۱
#نیما_صفار - با بیحوصلگی که ترجمهی #محمدجعفر_پوینده از «جامعهشناسی رمان» #جرج_لوکاچ رو دوبارهخونی میکردم، دیدم بد بهونهیی دستم نداده واسه گفتن یه حرفی که مهم میدونم. ترجیعبند #لوکاچ رو که داره #دیدرو و #بالزاک و #استاندال و #فلوبر و #زولا رو ریسه میکنه، بالانسیه بین تیپیکال بودن و ارگانیک بودن و اهمیّتش واسهم اینجاست که با هر دو میل مشکل دارم چه برسه به تعادلشون. اگه «دیدرو» و «بالزاک» رو ترجیح میده به استاندال و زولا، چون میگه تو اوّلیا آدما و حوادث، هویجوری کلّه نکردن تو کتاب و دارن چیزی رو درباره تغییرات و مسائل در جریان به ما میگن و تیپیکال بودنشون مزیتیه که کمک میکنه به بیانگری و افشاگری. من فکر میکنم یه جنبه از مقبولیّت «لوکاچ» بر به این میگرده که میگه (با اینکه) «بالزاک» مرتجع بوده و «زولا» مترقی، این بالزاکه که میتونه بحرانای سرمایهداری رو نشون بده نه زولا. خب سوای چونوچرایی از این بابت که یه سوزنم به خودِ چپپلاستیکیم زده باشم، تو اون اردوگاه با مطلقگرایی خاصشون، پرانتز واز کردن و «امّا» آوردن میتونسته عمق تئوریک باشه مخصوصن که حرفای گئورک مشروطشده بوده به حقایقی که اساسیتر محسوب میشدن مثل ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیک و ... البته شایدم، شاید، این منظرش که کاپیتالیسم رو چیزی مطلقن پلید و منحوس نمیدونسته و خیلی قائل به خطّ فارق بنیادی بین دوتا اردوگاه نبوده، ممکنه این میون مؤثر باشه. برگردم به حرفم. یه جایی تحسین میکنه این تمجید «بالزاک» از «استاندال» رو که وقتش رو تلف نمیکنه برای توصیف گلی در کنار جاده و هر توصیف و توضیحی تو کارش به منظور و هدفیه. مشخصه واسه ما که اونوری رفتیم که لذت ببریم از توصیفات به صرف توصیفات #گوگول و غوطه بزنیم تو طفرهرویای #تریسترام_شندی چقدر رو مخه این دیدگاها. مایی که مشکل داریم با مصرف شدن و خرج شدن، حالا چه خرج ایدئولوژی چه مصرف بازار، قطعن از نظر اونا مهدورالدمیم. بماند که با دقتای #سارا_سعیدی حتا با خرج لحظات و اتفاقات یه داستان برای کلیّتش، برای تولید اثر، هم مشکل داریم چه برسه به ... ولی: هم این خوبه که تو هر جهتی که داری میری، با یا بی بهونه گاهی سرت رو بچرخونی به جهت مقابل، هم یه چیزیه که خیلی وقته میخام بگم و اینا رو سکو دارم میکنم برای گفتن از #ژان_پل_سارتر نمایشنامهنویس. قبلش یه اشارهی دیگه به نظر #لووینگر (نام خانوادگی یهودی لوکاچ وقت تولّد) بکنم. میاد برای اینکه خیلی بهقول #کیارستمی گلدرشت نشه خطوط تند و جهتدار وقایع و آدماشون، از ارگانیک بودن میگه. بازم ما که بیست سال پیش با مقالهی «ارگانیسم و آنتروپیسم در شعر» #مرتضا_پورحاجی تیزتر شدیم علیه این تمثیل (اندامواره دیدن رو میگم) خیلی سخته بتونیم همراه این سویهیی که تازه برای تعدیل تندوتیزی ایدئولوژیک اومده، بشیم ولی من یکی جا نمیخورم از این پیشنهادش. از متصل دیدن تاریخ، یه نفس تا اندامواره دیدنش راه داریم و طبیعیه کسی که نگاه تکاملی داره، بیاد پاش رو تو گذشته محکم کنه. دیگه دیگه دیگه دیگه میرم سر حرفم: تئاتر: مخصوصن تئاتر: یکی از مهمترین چیزا تو پیش بردن فکر، پیدا کردن بزنگاهاست؛ جاهایی که تناقضای درون یه گفتمان علنی میشه، جاهایی که ناسازگاری چیزایی که تو یه قاب میدیدیم علنی میشه؛ مخصوصن مخصوصن مخصوصن که ما سوای تنافرای حرف، با مقادیر معتنابهی فریب، خیلی عمدیطور، هم مواجهیم. تو «روسپی بزرگوار» #سارتر زن تنفروش میپرسه که حالا اون خانوم پولداره اونو دخترش میبینه، طرف خونوادهی پولدار جواب میده «فکر میکنه وظیفهت رو خوب انجام دادی» وظیفهش چی بوده؟ برای خلاصی بچّهپولداری که یه پا #ترامپ آیندهست، افترا ببنده به یه سیاهپوست بختبرگشته. این حادبیانگری تو نمایشنامههای «سارتر» بهنظرم بیشتره تا #کامو! چرا «تیتر روزنامه»ها رو دستکم بگیریم؟ مگه ما فطریباوریم که فکر کنیم لای پیچیدگیا و سفیدخونی بین سطور حقیقت بیشتری انباشته شده؟ چرا با فونت درشت مشکل داریم؟ چرا ضربات ظریف قلممو رو «هنرمندانه»تر میدونیم؟ اگه یه وجه #تئاتر رو «حضور» و غلظت تماشا و میرایی مثل زندگی (و نه حفظشدنی) میدونم، یه وجه و جنبه مهمّش رو هم «روزنامه» میبینم (که طبعن این دوّمی تو #جمهوری_اسلامی غیرممکنه). اگه حواست باشه که اتفاق نه فقط روی صحنه که تو کلّ محیط نمایش میُفته، میبینی (همین الآن «سوگل» رو ول کردن. نگرانش بودیم. افسانه زنگ زد به مامانش داشتن حرف میزدن که مامانش گفت همین الآن ولش کردن و خودش اومده دارن با افسانه فک میزنن) عملن تو عرصه هستیم. میدونستی انرژی گوزایی که تو طول یه عمر میدی رو اگه جمع کنی یه بمب اتم جمعوجور میشه؟ مگه نداریم منفجر میشیم؟ این اون جنبهییه که توش گیر کردم.
👇👇👇👇👇
BY تا اطلاع ثانوی
Share with your friend now:
tgoop.com/nimasaffar/1155