tgoop.com/nimasaffar/1109
Last Update:
«هیچی که هست»
درباره تصویر و عدم
#نیما_صفار - چیزی که مطمئنم اینه که کمِ کمش تا قرنها بعد، این کالبد، این تنوروانی که ما داریم نمیتونه تو «قبلشم نبودیم و بعدشم نخواهیم بود» جاخوش کنه. اون واوِ لای خاستن برا اینه که دوران #نیچه هنوز قرتیگیریای سرهنویسی فارسی کلید نخورده بود مخصوصن تو آلمانش! حتا خودِ بشرم دیگه اینو فهمیده! اوّلش داغ بود که گرفت نمیتونه با اینهمه باگِ روایتای سرراست ادیان کنار بیاد و زد زیر میز ولی حالا میدونیم حتا دو یَل کافهتِرکون #مارکس و #داروین هم تو صورتبندی ابراهیمی بالا میومدن واِلّا چه کمالی و چه تکاملی! بعدش سرد شدیم! داغیی روایاتِ قرون خیلی تو چیز جدیدی که پیش اومده بود، «فردیّت» همراهیمون نمیکرد و اشیاء شکل به نیستیمون میدادن. شاید کلّ هنر و فلسفه و ... مدرن رو واکنش به این آبِ یخِ همیشهیهوییی «از روایت در اومدن» بشه دید. اینا رو لازم بود بگم تا برسم به اهمیّت تصویر و اخلال و تأخیری که فقط کار خودشه و بس! همین الآن با گوشیت از روبرو عکس بگیر! بدون اینکه دنبال دیتا باشی، سی ثانیه بهش خیره شو! حالا دوباره روبرو رو سِیر کن! دیگه خودت میدونی چی میبینی! خب برگردیم سر کونمون! عقل مسلّط رو، که هر کارش کنی بازم تقلیل احتمالات زیستیمونه، دو چیز ادب میکنه و مینشونهش سر جاش: محاکات و تصویر! یهجورایی این دوتا میتونن رابطه دیالکتیکی هم با هم داشته باشن. حکایتگری گره خورده با تصوّر و تصویرم دیر یا زود تو یه استمرار مصادره میشه! اینجا من که مثل باقیی بروبکس داستاننویس گرگان طرفدار سرسخت ورّاجی، تحریف (حرف تو حرف آوردن) و عرصهی لایتناهی جعلم، یه انقلت مهم دارم به زعمم!: اینکه با هزاران روایت متناقض و متداخل و متنافر نمیشه حریف «تحت روایت بودن» شد! نیستی، تا میگیش، هست دیگه! اینکه با اون کارا تردیدی نهادینه میکنی مقابل هر کلانروایتی، این درست، اینکه بهجاش تکثر و فراوونی میاری تا زیستههای تو و بیرون کاغذ برن بهخورد هم، دمتم گرم، ولی چقدر اخلال میکنی تو تحت روایت بودن؟ چقدر «به تأخیر» میندازی روایت رو؟ واضحه که الآن از طفرهروی نمیگم با اینکه کار خیلی خوبیه! بیست سال پیش یه ترمی داشتیم «تولید فراموشی تو متن» که پیش رفتیم توش و میبینی! بازم یه تمرین: یه متنی بنویس که همهش توضیح صحنه خشک باشه و نیم ساعت گذشته، بخونش و سعی کن تصوّرش کنی! غریبگی نمیکنن؟ نگو نه که من هر چی دیدم فیلمِ ساختهشده از رمان، اونایی که خوندن و دیدن رو میگم، از دو تجربهی متفاوت میگن. پس تصویر که از جنس تفسیر نیست و گسست از روایته و گسل تو استمرار، چیزیه که میتونه اون نیستی رو که همیشه بوده و هست، توی ما بالا بیاره و ما رو مواجه کنه باهاش؛ چیزی که میشد با سینما پیش بیاد که نشد چون اکثریّت قریب به اتفاق فیلما، داستانی شدن و جهان روایات رو چنون تناور کردن که #بودریار بیاد از #حاد_واقعیت بگه، یا شدن مستند که اونا هم هم روایت دارن و جاهاییش که گلدرشت نیست روایته، چی بیشتر از «استناد» از جنس یه جهانِ ازپیشبودهست؟ این فرصت تصویرم عملن ازدسترفتهست و اگه لحظاتی از #جارموش #بلاتار #تارکوفسکی #ازو و ... میبینم که از تحت روایت و ماجرا و استمرار بودن خارج میشن، علاوه بر وجه مؤکّد «سرنوشتی» و «سپری شدنی» بودن، میبینی که با ریتم و مترونوم کند و پایین پیش میان. عیبش چیه؟ چون این «سر فرصت بودن» ارجاع به «بیرون» و «واقعیت» میده ... دو کلان دیگه ... تمرین آخر: سکوت طولانی کن با یکی دیگه که زل بههم زدین انگار هر دو جز روبرویی برای هم نکنین! دیدی چه نسبتی بین چشم و نیستی هست؟
BY تا اطلاع ثانوی
Share with your friend now:
tgoop.com/nimasaffar/1109