tgoop.com/nimasaffar/1098
Last Update:
سومین داستان خوانده در «پادکست شماره (یک) »
https://www.tgoop.com/chandvaresh
https://www.tgoop.com/chandvaresh
در را بسته بودم. صدای تندر میآمد. من نمیدانستم تندر چیست و فقط حدسی خفیف دارم: ممکن است از صدای فقدان مادر باشد. پشت در هیبت یک مادر زاده شد. یک گرگ مادر که برای تک تک ما بچه ها دندان قیچقیچ می کرد. از دندانهایش در وسط هال خوشم نمیآمد. یا روی اعضای خصوصی و عمومی بدن ما. خودمان را معرفی نکردم. من شنگول نیستم او حبه انگور نیست و آخرین حلقه از برادران اطلاعی ما مونگل نیست. ما نزدیک این اسمها در اجساد مختلف بودیم. گرگ مادر در را شکست. و پرید در خانه محقر ما که از چوب هُوی بز ساخته شده است و درِ دهانش را باز کرد. میو میو میو گربههایی به بیرون پریدن خوشل، پونبا و سیاه اما گرگ مادر چرا در دهانش را باز می کند. او باید زوزه بکشد و ما را بدرد از گرسنگی. گربه ها وارد قلمرو ما شدند هر گربه به جایی رفت و گرگ ماده خیلی صبور و زیرکانه در انتظار آنها بود. با چشمایی شبیه گرگها در وقت خوف. عملیات شروع شد. چند دسته اطلاعاتی که زمینه سازی ورود گربه ها را در قلمرو نقشه داشتند شبیه هم شدند و با تفنگهایی آویزان شلیک کردند. اما گربه ها پناه نگرفتن بنگ بنگ همه مرده بودیم.
BY تا اطلاع ثانوی
Share with your friend now:
tgoop.com/nimasaffar/1098