tgoop.com/nimasaffar/1088
Last Update:
اگه این اتفاق افتاده ترجیح میدم بمیرم. دلم نمیخواد سرشکستش کنم. اگه یکی از شما خوانندههای عزیز، یکیتون که اهل قضاوت کردن نیست و بقول روانشناسا منو با خطاهام میپذیره لطف کنه و یسر بیاد گرگان، خیابون بهار، کوچه هفدهم پلاک سی و چهار یه سر و گوشی آب بده تا عمر دارم ممنونش میشم. منم مثه خواهرتون. بله میدونم اگه خواهرتون مثه من بود چی میشد. منظورم هنوز همون عزیزانیه که اهل قضاوت نیستن و...
سمیرا آنقدر التماس کرد تا یکی از خوانندهها دلش سوخت و رفت خیابان بهار کوچهی هفدهم کمکش کند. ناصر را دید که سر کوچه چمباتمه زده است. ناصر با دیدن خواننده ایستاد و دستش را روی سینهاش گذاشت و چشمک زد. خواننده چندشش شد. رفت پلاک سی و چهار. چند بار زنگ زد. کسی خانه نبود. برگشت و به ناصر گفت چه اتفاقی برای سمیرا افتاده است. ناصر چرخش را به رضا که سر کوچه بقالی داشت و گاهی با ناصر مینشست سپرد. رضا هم به خوانندهی دلسوز چشمک زد. خواننده دلش شور افتاده بود. میترسید همهی اینها نقشه باشد و به همین دلیل وارد خانهی ناصر نشد. کمی منتظر ماند. وقتی دید سمیرا لنگان از پلاک سی و دو بیرون میآید خیالش راحت شد. به خودش افتخار کرد و وقتی داشت وارد خیابان بهار میشد با خودش تصور کرد ناصر و سمیرا دارند از خوبی و مهربانی او حرف میزنند و کیف کرد.
۲۳اسفند۱۴۰۲
@sarakhooshabi
BY تا اطلاع ثانوی
Share with your friend now:
tgoop.com/nimasaffar/1088