MOKATEBAT2 Telegram 2147
Forwarded from چراغِ روشن
همراه با ناصر خسرو در بیابا‌ن‌های عربستان در هنگام بازگشت از مکّه:

... قومی عرب بودند که  پیران هفتاد ساله مرا حکایت کردند که در عمر خویش بجز شیر شتر چیزی نخورده بودند؛ چه در این بادیه‌ها چیزی نیست الا علفی شور که شتر می‌خورد و ایشان خود گمان می‌بردندکه همه‌ی عالَم چنین باشد.‌‌

من از قومی به قومی نَقل و تحویل می‌کردم و همه جا مخاطره و بیم بود‌. الا آنکه خدای تبارک و تعالی خواسته بود که ما از آنجا بیرون آییم. به جایی رسیدیم در میان شکستگی  که آن را سَربا می‌گفتند.......‌ از آنجا بگذشتیم. چون همراهان ما سوسماری می‌دیدند می‌کشتند و می‌خوردند و هر کجا عرب بود شیرِ شتر می‌دوشیدند. من نه سوسمار توانستم خورد و نه شیر شتر و در راه هرجا درختکی بود که باری داشت، مقداری که دانه‌ی ماشی باشد از آن چند دانه حاصل می‌کردم و بدان قناعت می‌نمودم و بعد از مشقّت‌ بسیار و چیزها  که دیدیم و رنج‌ها که کشیدیم به فَلج رسیدیم. از مکه تا آنجا صد و هشتاد فرسنگ بود.
این فلج در میانه بادیه است و مردمکانی دزد و مُفسد و جاهل.

آنجا چهار کاریز بود و آب آن همه بر نخلستان می‌افتاد. و زرع ایشان بر زمینی بلندتر بود و آب از چاه می‌کشیدند که زرع را آب دهند. و زرع را به شتر کنند نه به گاو، چه آنجا گاو ندیدم و ایشان را اندک زراعتی باشد و هر مردی خود را به ده سیر غلّه اجری کرده باشد که آن مقدار نان پزند و از این نماز شام تا دیگر نماز شام، همچو رمضان چیزکی خورند اما به روز خرما خورند.
و این مردم عظیم درویش و بدبخت باشند. با همه درویشی همه روزه جنگ و عداوت و خون کنند...
من بدین فلج چهار ماه بماندم به حالتی که از آن صعب‌تر نباشد و هیچ چیز از دنیاوی با من نبود الا دو سَلّه کتاب. و ایشان مردمی گرسنه و برهنه و جاهل بودند. هر که به نماز می‌آمد البتّه با سپر و شمشیر بود و کتاب نمی‌خریدند.

مسجدی بود که ما در آنجا بودیم، اندک رنگ شنجَرف و لاجورد با من بود، بر دیوار آن مسجد بیتی نوشتم و شاخ و برگی در میان آن بُردم. ایشان بدیدند، عحب داشتند و همه اهل حصار جمع شدند و به تفرّج آن آمدند و مرا گفتند که: اگر محرابِ این مسجد را نقش کنی صد من خرما به تو دهیم. و صد من خرما نزدیک ایشان ملکی بود.‌‌..
چون با من شرط کردند من آن محراب نقش کردم‌ و آن صد من خرما فریادرسِ ما بود که غذا نمی‌یافتیم و از جان ناامید شده بودیم که تصوّر نمی‌توانستیم کرد که از آن بادیه هرگز بیرون توانیم افتاد، چه به هر طرف که آبادانی داشت دویست فرسنگ بیابان می‌بایست بُرید، مخوف و مُهلِک و در آن چهار ماه هرگز پنج من گندم به یک جا ندیدم.

تا عاقبت قافله‌ای از یَمامه بیامد که ادیم گیرد و به لَحسا( بحرین) برد که ادیم از یمن به این فلج آرند و به تجّار فروشند. عربی گفت من تو را به بصره برم و با من هیچ نبود که به کِرا بدهم و از آنجا تا بصره دویست فرسنگ و کِرای شتر یک دینار بود‌. مرا چون نقد نبود و به نسیه می‌بردند گفت: سی دینار در بصره بدهی تو را بریم. به ضرورت قبول کردم و هرگز بصره ندیده بودم.

پس آن عربان کتاب‌های من بر شتر نهادند و برادرم را بر شتر نشاندند و من پیاده. برفتم روی به مطلع بنات‌النعش. زمینی هموار بود بی کوه و پشته و هر کجا زمین سخت‌تر بود آب باران در آن ایستاده بودی و شب و روز می‌رفتتد که هیچ اثر راه پیدا نبود..‌‌‌‌....

منبع:
سفرنامه ناصر خسرو، به کوشش دکتر محمد دبیر سیاقی: صص: ۱۴۲ تا ۱۴۶


https://www.tgoop.com/Naglemaani
3👏1



tgoop.com/mokatebat2/2147
Create:
Last Update:

همراه با ناصر خسرو در بیابا‌ن‌های عربستان در هنگام بازگشت از مکّه:

... قومی عرب بودند که  پیران هفتاد ساله مرا حکایت کردند که در عمر خویش بجز شیر شتر چیزی نخورده بودند؛ چه در این بادیه‌ها چیزی نیست الا علفی شور که شتر می‌خورد و ایشان خود گمان می‌بردندکه همه‌ی عالَم چنین باشد.‌‌

من از قومی به قومی نَقل و تحویل می‌کردم و همه جا مخاطره و بیم بود‌. الا آنکه خدای تبارک و تعالی خواسته بود که ما از آنجا بیرون آییم. به جایی رسیدیم در میان شکستگی  که آن را سَربا می‌گفتند.......‌ از آنجا بگذشتیم. چون همراهان ما سوسماری می‌دیدند می‌کشتند و می‌خوردند و هر کجا عرب بود شیرِ شتر می‌دوشیدند. من نه سوسمار توانستم خورد و نه شیر شتر و در راه هرجا درختکی بود که باری داشت، مقداری که دانه‌ی ماشی باشد از آن چند دانه حاصل می‌کردم و بدان قناعت می‌نمودم و بعد از مشقّت‌ بسیار و چیزها  که دیدیم و رنج‌ها که کشیدیم به فَلج رسیدیم. از مکه تا آنجا صد و هشتاد فرسنگ بود.
این فلج در میانه بادیه است و مردمکانی دزد و مُفسد و جاهل.

آنجا چهار کاریز بود و آب آن همه بر نخلستان می‌افتاد. و زرع ایشان بر زمینی بلندتر بود و آب از چاه می‌کشیدند که زرع را آب دهند. و زرع را به شتر کنند نه به گاو، چه آنجا گاو ندیدم و ایشان را اندک زراعتی باشد و هر مردی خود را به ده سیر غلّه اجری کرده باشد که آن مقدار نان پزند و از این نماز شام تا دیگر نماز شام، همچو رمضان چیزکی خورند اما به روز خرما خورند.
و این مردم عظیم درویش و بدبخت باشند. با همه درویشی همه روزه جنگ و عداوت و خون کنند...
من بدین فلج چهار ماه بماندم به حالتی که از آن صعب‌تر نباشد و هیچ چیز از دنیاوی با من نبود الا دو سَلّه کتاب. و ایشان مردمی گرسنه و برهنه و جاهل بودند. هر که به نماز می‌آمد البتّه با سپر و شمشیر بود و کتاب نمی‌خریدند.

مسجدی بود که ما در آنجا بودیم، اندک رنگ شنجَرف و لاجورد با من بود، بر دیوار آن مسجد بیتی نوشتم و شاخ و برگی در میان آن بُردم. ایشان بدیدند، عحب داشتند و همه اهل حصار جمع شدند و به تفرّج آن آمدند و مرا گفتند که: اگر محرابِ این مسجد را نقش کنی صد من خرما به تو دهیم. و صد من خرما نزدیک ایشان ملکی بود.‌‌..
چون با من شرط کردند من آن محراب نقش کردم‌ و آن صد من خرما فریادرسِ ما بود که غذا نمی‌یافتیم و از جان ناامید شده بودیم که تصوّر نمی‌توانستیم کرد که از آن بادیه هرگز بیرون توانیم افتاد، چه به هر طرف که آبادانی داشت دویست فرسنگ بیابان می‌بایست بُرید، مخوف و مُهلِک و در آن چهار ماه هرگز پنج من گندم به یک جا ندیدم.

تا عاقبت قافله‌ای از یَمامه بیامد که ادیم گیرد و به لَحسا( بحرین) برد که ادیم از یمن به این فلج آرند و به تجّار فروشند. عربی گفت من تو را به بصره برم و با من هیچ نبود که به کِرا بدهم و از آنجا تا بصره دویست فرسنگ و کِرای شتر یک دینار بود‌. مرا چون نقد نبود و به نسیه می‌بردند گفت: سی دینار در بصره بدهی تو را بریم. به ضرورت قبول کردم و هرگز بصره ندیده بودم.

پس آن عربان کتاب‌های من بر شتر نهادند و برادرم را بر شتر نشاندند و من پیاده. برفتم روی به مطلع بنات‌النعش. زمینی هموار بود بی کوه و پشته و هر کجا زمین سخت‌تر بود آب باران در آن ایستاده بودی و شب و روز می‌رفتتد که هیچ اثر راه پیدا نبود..‌‌‌‌....

منبع:
سفرنامه ناصر خسرو، به کوشش دکتر محمد دبیر سیاقی: صص: ۱۴۲ تا ۱۴۶


https://www.tgoop.com/Naglemaani

BY مکاتبات رسمی و غیر رسمی




Share with your friend now:
tgoop.com/mokatebat2/2147

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

A Hong Kong protester with a petrol bomb. File photo: Dylan Hollingsworth/HKFP. The SUCK Channel on Telegram, with a message saying some content has been removed by the police. Photo: Telegram screenshot. The imprisonment came as Telegram said it was "surprised" by claims that privacy commissioner Ada Chung Lai-ling is seeking to block the messaging app due to doxxing content targeting police and politicians. The optimal dimension of the avatar on Telegram is 512px by 512px, and it’s recommended to use PNG format to deliver an unpixelated avatar. As five out of seven counts were serious, Hui sentenced Ng to six years and six months in jail.
from us


Telegram مکاتبات رسمی و غیر رسمی
FROM American