tgoop.com/mohsenrowhani/495
Last Update:
استوریاش را یک ناشناس برایم فرستاد. تصویر زمینه، کتابهای تلنبار شده دبیرستان است و پیش دانشگاهی که روی زمین پخش شدهاند. از عنوانهایش میفهمم کنکور انسانی داده. پایینش داخل کادر نوشته: «رتبه سه رقمی مهم نیست، باید گرفتار نباشی تا دانشجویی ات رنج نشود» در کادر پایین تایپ میکنم: « عزیز دل، رتبهت چند شده؟» تا استوری بعدی پانزده ثانیه را پر کند جوابش از بالای صفحه پیدا میشود: «سلام دکتر، صد و بیست و هفت»
همین قدر نوشت. بی جملات جسته گریخته که آدمها وقت نوشتن از حال خوبشان قاطیاش میکنند. بی استیکر ذوق و خنده. بی تفاخر جاهلانه یا عالمانه. بی اینکه از کلاس کنکور نرفته بگوید و وضع زندگیاش. بیهیچ انگیزهای در پیش و پس این عدد. عددی که برای داشتنش پولها خرج میکنند و باز بدستشان نمیرسد. همین طور خالی نوشتش. چند ثانیه برایم با این فکرها گذشت، سریع نوشتم: مبارکا باشه، آفرین گل پسر، به سلامتی کدوم دانشگاه میخوای بری؟» تا جوابش بیاید، صفحه اش را نگاهی انداختم، ساکن یکی از روستاهای شیراز بود. در چند پست از سختیهای کشت گندم و برداشت محصول نوشته بود. از مشکلات با دوچرخه رفتن به شهرستان نزدیکشان برای دبیرستان. از همه چیز. پایین صفحه کلمه تایپینگ با نقطههای جلویش کمرنگ و پر رنگ میشد، منتظر بودم بنویسد حقوق دانشگاه تهران، یا بهشتی یا علامه، چیزی حول همین جاها. نوشت: «راستش میخوام دبیری بخونم، شغل و حقوق معلمی تضمینه، دردسر کار ندارم تو آینده. یه لقمه نون واسه زندگیمون میارم» خواندمشان، اما دریغ از فهم منطقش. واقعا درک نمیکردم چرا باید با آن رتبه فکر این دانشگاه باشد. دوست داشتم نزدیکم بود و این ها را سرش داد میزدم. نوشتم: «چی داری میگی؟ تو با این استعدادت باید فقط حقوق بخونی. باید بری بهترین دانشگاههای تهران. باید قدمای بزرگ برداری و از هیچی نترسی. کسی که تونسته تو مشکلات روستا درس بخونه جوری که این رتبه رو کسب کنه یعنی بلده نون در بیاره. نگران چی هستی؟ کنار درست کار هم میکنی. خب؟» میدانستم ناراحت میشود یا نه. ولی میخواستم بشود! باید به او برمیخورد که از فکر کوتاهش بیرون بیاید و دورتر را ببیند. استیکر خنده گذاشت و نوشت: «چه خوب دعوام کردین. انگار داداش بزرگ نداشتم باشید. راستش نگران کارم هستم. من بچهی روستا تو تهران چیکار میتونم بکنم؟!» نوشتم: «چه تهران چه هر جای دنیا، استعداد و لیاقتت رو نشون بده، درستکاری و همتت رو به کار بگیر، هر جایی میتونی موفق باشی. من کمکت میکنم. نگران نباش. ولی حق نداری با محدود کردن آینده ت کفران استعدادتو بکنی. تو باید خوب و زیاد، رشتهی خوبی رو بخونی. دنیا به بیشتر از معلم بودنِ تو، بهت نیاز داره» دلم از گفتن اینها رقیق میشد. از ته دلم میخواستم حرف هایم را بپذیرد. دوست داشتم بفهمد از این به بعد نقطه عطف زندگی اش باید نمودار حرکتی با شیب صعودی داشته باشد. دوباره تایپینگ شد. قطع شد. نگاهم به سفیدی صفحه بود. صوت فرستاد. فلش آبی را زدم. صدای دورگه ای بین پسرانه و مردانه با لهجه شیرازی گفت: «دکتر جان، دمتون گرم از اونور دنیا حالمو خوب کردین، دلمو هم گرم، چشم، حقوقا رو اول میزنم. میدونین؟ "کاش سختی زندگی فقط درس خوندن باشه." من هراسی ندارم ازش. کاش کار باشه من مخلصتونم هستم. میرم حقوق می خونم. دعا کنین از اولش تهران برام کار پیدا بشه بتونم واسه خونه پول بفرستم. از اینجا من برم، بابام دستش خالی میشه.» صدایش داشت گوش من را در این ور دنیا پر میکرد و چشمهایم را داغ. نوشتم: «دمت گرم. مرد شدی دیگه. از صدات معلومه». نتایج که اومد، خبرم کن...
@mohsenrowhani
BY یک حقوقی در نیویورک
Share with your friend now:
tgoop.com/mohsenrowhani/495