Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 37

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/post/mohsenjalalpour/--): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/tgoop/post.php on line 50
✍️ محسن جلال‌پور@mohsenjalalpour P.1655
MOHSENJALALPOUR Telegram 1655
مردی که شبیه پدر بود

من خیلی خوش‌اقبال هستم که در طول زندگی‌ام با انسان‌های بزرگ زیادی مواجه شده‌ام. انسان‌هایی در این حد بزرگ که مسیر زندگی‌ام را تغییر داده‌اند. بدون شک یکی از این بزرگان، «حاج حسین پسته» بود که امروز جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.
در سال ۱۳۶۴ برای اولین بار حاج‌آقا پسته را در دفتر حاج عباس کهنوجی ملاقات کردم. دقیق یادم هست؛ با دقت مشغول بررسی پسته‌هایی بودند که قرار بود برای حاج محمدصادق معلم بارگیری شود. من فقط ۲۲ سال داشتم و ایشان یک سال بعد پا به پنجاه سالگی می‌گذاشتند.
ایشان با مهربانی احوال‌پرسی کردند و پرسیدند: «دفتر و دستکی هم داری؟» تازه انبار کوچکی اجاره کرده بودم که آدرسش را دادم، خداحافظی کردم و به انبار برگشتم. چند دقیقه‌ای نگذشته بود که زنگ به صدا درآمد. در را که باز کردم، با کمال تعجب دیدم ایشان هستند. با روی خوش وارد شدند، نگاهی به اطراف انداختند و از کسب‌وکارم پرسیدند. توضیح دادم که از مالکان کوچک ‌خرید می‌کنم و به تجار بزرگ می‌فروشم.
پرسیدند: «الان باری برای فروش داری؟» گفتم: «اتفاقاً امروز 10 تن آماده کرده بودم که به حاج عباس فروختم.»
گوشه‌ای نشستند و از بازار پسته و اوضاع آن روزها صحبت کردیم. در میان صحبت‌ها پرسیدند: «چرا با بازار تهران و صادرکنندگان بزرگ کار نمی‌کنی؟» پاسخ دادم: «نه بنیه مالی‌اش را دارم و نه هنوز کسی را در این حوزه می‌شناسم.»
سپس با هم انبار را ترک کردیم و من ایشان را تا هتل اخوان رساندم. اصرار کردم به منزل ما بیایند، اما گفتند در هتل راحت‌ترند. هنگام خداحافظی، روی کاغذی شماره تلفن دفتر و منزل‌شان در تهران را نوشتند و از من هم شماره انبار و منزل را گرفتند. گفتند: «لطفاً زیر کاغذ شماره حساب بانکی‌ات را هم بنویس که داشته باشم.» با خوشحالی از این که با تاجر بزرگی چون ایشان هم‌صحبت شده بودم، به سمت خانه رانندگی کردم.
صبح روز بعد، از بانک تماس گرفتند و گفتند مبلغی به صورت حواله به حسابم واریز شده است. با تعجب گفتم: «من حواله‌ای نداشتم» کارمند بانک، که از دوستان بود، گفت: «من هم فکر کردم اشتباه شده، چون مبلغ حواله با حساب‌های تو جور در نمی‌آید.» گوشی را گذاشتم و چند دقیقه بعد رئیس شعبه تماس گرفت و تأیید کرد که حواله برای من است و فرستنده، نام حواله‌دهنده را «پسته» ثبت کرده است. گیج شده بودم. آن روزها پنج میلیون تومان، مبلغ قابل توجهی بود و واریز آن به حسابم با هیچ منطقی جور در نمی‌آمد.
در همین فکرها بودم که زنگ انبار به صدا درآمد. در را باز کردم، حاج آقا پسته بودند. با لبخند پرسیدند: «حواله رسید؟» تازه فهمیدم که حواله از طرف ایشان بوده است. با تعجب گفتم:«واقعا ممنون هستم اما این مبلغ بابت چیست؟» با خنده گفتند: «بابت تقویت بنیه مالی محسن‌خان جلال‌پور» حالا پسته بخروبراي من بفرست.سپس داخل آمدند و چنان اعتماد به نفسی به من دادند که از چهل سال پیش موتور محرک من است.
متأسفانه ایشان ساعتی قبل دار فانی را وداع گفته‌اند و من احساس می‌کنم مردی را از دست داده‌ام که حکم پدر را برای من داشتند.


☑️ محسن جلال پور

@mohsenjalalpour
👍109😢61



tgoop.com/mohsenjalalpour/1655
Create:
Last Update:

مردی که شبیه پدر بود

من خیلی خوش‌اقبال هستم که در طول زندگی‌ام با انسان‌های بزرگ زیادی مواجه شده‌ام. انسان‌هایی در این حد بزرگ که مسیر زندگی‌ام را تغییر داده‌اند. بدون شک یکی از این بزرگان، «حاج حسین پسته» بود که امروز جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.
در سال ۱۳۶۴ برای اولین بار حاج‌آقا پسته را در دفتر حاج عباس کهنوجی ملاقات کردم. دقیق یادم هست؛ با دقت مشغول بررسی پسته‌هایی بودند که قرار بود برای حاج محمدصادق معلم بارگیری شود. من فقط ۲۲ سال داشتم و ایشان یک سال بعد پا به پنجاه سالگی می‌گذاشتند.
ایشان با مهربانی احوال‌پرسی کردند و پرسیدند: «دفتر و دستکی هم داری؟» تازه انبار کوچکی اجاره کرده بودم که آدرسش را دادم، خداحافظی کردم و به انبار برگشتم. چند دقیقه‌ای نگذشته بود که زنگ به صدا درآمد. در را که باز کردم، با کمال تعجب دیدم ایشان هستند. با روی خوش وارد شدند، نگاهی به اطراف انداختند و از کسب‌وکارم پرسیدند. توضیح دادم که از مالکان کوچک ‌خرید می‌کنم و به تجار بزرگ می‌فروشم.
پرسیدند: «الان باری برای فروش داری؟» گفتم: «اتفاقاً امروز 10 تن آماده کرده بودم که به حاج عباس فروختم.»
گوشه‌ای نشستند و از بازار پسته و اوضاع آن روزها صحبت کردیم. در میان صحبت‌ها پرسیدند: «چرا با بازار تهران و صادرکنندگان بزرگ کار نمی‌کنی؟» پاسخ دادم: «نه بنیه مالی‌اش را دارم و نه هنوز کسی را در این حوزه می‌شناسم.»
سپس با هم انبار را ترک کردیم و من ایشان را تا هتل اخوان رساندم. اصرار کردم به منزل ما بیایند، اما گفتند در هتل راحت‌ترند. هنگام خداحافظی، روی کاغذی شماره تلفن دفتر و منزل‌شان در تهران را نوشتند و از من هم شماره انبار و منزل را گرفتند. گفتند: «لطفاً زیر کاغذ شماره حساب بانکی‌ات را هم بنویس که داشته باشم.» با خوشحالی از این که با تاجر بزرگی چون ایشان هم‌صحبت شده بودم، به سمت خانه رانندگی کردم.
صبح روز بعد، از بانک تماس گرفتند و گفتند مبلغی به صورت حواله به حسابم واریز شده است. با تعجب گفتم: «من حواله‌ای نداشتم» کارمند بانک، که از دوستان بود، گفت: «من هم فکر کردم اشتباه شده، چون مبلغ حواله با حساب‌های تو جور در نمی‌آید.» گوشی را گذاشتم و چند دقیقه بعد رئیس شعبه تماس گرفت و تأیید کرد که حواله برای من است و فرستنده، نام حواله‌دهنده را «پسته» ثبت کرده است. گیج شده بودم. آن روزها پنج میلیون تومان، مبلغ قابل توجهی بود و واریز آن به حسابم با هیچ منطقی جور در نمی‌آمد.
در همین فکرها بودم که زنگ انبار به صدا درآمد. در را باز کردم، حاج آقا پسته بودند. با لبخند پرسیدند: «حواله رسید؟» تازه فهمیدم که حواله از طرف ایشان بوده است. با تعجب گفتم:«واقعا ممنون هستم اما این مبلغ بابت چیست؟» با خنده گفتند: «بابت تقویت بنیه مالی محسن‌خان جلال‌پور» حالا پسته بخروبراي من بفرست.سپس داخل آمدند و چنان اعتماد به نفسی به من دادند که از چهل سال پیش موتور محرک من است.
متأسفانه ایشان ساعتی قبل دار فانی را وداع گفته‌اند و من احساس می‌کنم مردی را از دست داده‌ام که حکم پدر را برای من داشتند.


☑️ محسن جلال پور

@mohsenjalalpour

BY ✍️ محسن جلال‌پور


Share with your friend now:
tgoop.com/mohsenjalalpour/1655

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

When choosing the right name for your Telegram channel, use the language of your target audience. The name must sum up the essence of your channel in 1-3 words. If you’re planning to expand your Telegram audience, it makes sense to incorporate keywords into your name. Telegram offers a powerful toolset that allows businesses to create and manage channels, groups, and bots to broadcast messages, engage in conversations, and offer reliable customer support via bots. In handing down the sentence yesterday, deputy judge Peter Hui Shiu-keung of the district court said that even if Ng did not post the messages, he cannot shirk responsibility as the owner and administrator of such a big group for allowing these messages that incite illegal behaviors to exist. Clear Telegram message that reads: "Bear Market Screaming Therapy Group. You are only allowed to send screaming voice notes. Everything else = BAN. Text pics, videos, stickers, gif = BAN. Anything other than screaming = BAN. You think you are smart = BAN.
from us


Telegram ✍️ محسن جلال‌پور
FROM American