tgoop.com/master_chef_irani/75701
Last Update:
@Master_chef_irani
#زندگی_واقعی_نغمه❣
قسمت ۱۷۱و۱۷۲
متاهلی خیلی بهتر از اون چیزی بود که فکرشو می کردم،
آرامش عجیبی داشتم که هیچوقت تجربه اش نکرده بودم.
چند روز دیگه عقد مهرداد و نازنین بود و قرار بود میعاد برای ناهار میاد خونه دیگه نره سرکار و با هم دیگه بریم بازار.
وقت آرایشگاه هم باید میگرفتم و میخواستم پیراهن و کفش هم بخرم.
بعد از اینکه ناهار خوردیم با میعاد رفتیم سمت بازار بزرگ و یه پیراهن ساتن سبز کله غازی خریدم و با یه کفش مشکی.
میعاد هممیخواست کت و شلوار عروسیمون و بپوشه ولی قرار بود یه پیراهن هم رنگلباس من هم برای میعاد بخریم با یه کراوات،
پیراهن خریدن میعاد بیشتر از پیراهن خریدن من طول کشید،
چون من دوست داشتم دقیقا هم رنگ لباس من باشه و این یه مقداری وقت گیر بود.
ولی بالاخره بعد از کلی گشتن موفق شدیم و پیراهن میعاد هم خریدم.
@Master_chef_irani
#زندگی_واقعی_نغمه❣
تو همون مغازه یه کراوات سبز و مشکی ترکیبی هم پیدا کردیم که خیلی قشنگ بود و واقعا به میعاد میومد.
هوا تاریک شده بود و خرید ما هم تموم شد،
میعاد میگفت من خیلی دوست دارم هروقت میام اینجا،
غذا هم بخورم،
بخاطر دوست داشتن آقا میعاد رفتیم یکی از رستوران های معروف بازار و شام هم خوردیم و بعدش رفتیم سمت ماشین و رفتیم خونه.
وقتی رسیدیم خونه جفتمون لباس هامون و پوشیدیم و کلی برای هم دیگه ذوق می کردیم.
به میعاد گفتمآتلیه وقت میگیرم و قبل اینکه بریم باغ،حتما بریم و عکس هم بگیریم.
میعاد هم موافق بود و منم فردا بعد کلاسم رفتم آرایشگاه و آتلیه نزدیک خونه وقت گرفتم.
تا رسیدن به خونه همزنگ زدم به مامان و براش تعریف کردم که چیکارا کردم،
اونممیگفت چه زرنگ شدی نازنین،
من هنوز هیچ کاری نکردم،
حتی لباس هم نخریدم.
اینجوری که گفت دلم براش سوخت و گفتم من فکر کردم تو با نازنین میری بخاطر همین بهت نگفتم،
@Master_chef_irani
BY آشپزی باسرآشپزایرانی
Share with your friend now:
tgoop.com/master_chef_irani/75701