tgoop.com/master_chef_irani/75526
Last Update:
#زندگی_واقعی_نغمه❣
قسمت ۱۶۱و۱۶۲
@Master_chef_irani
وقتی بیدار شدم،
میعاد خواب بود،خودم خندم گرفت،
گفتم این مدته عجب زندگی داشتیم ما،
تازه عروس و دومادی که همش خواب بودن،
یا خواب بودیم یا مشغول خوردن بودیم،
هیچ کار دیگه ای نمی کردیم،
با خودم می خندیدم و میگفتم زندگیچند روزمون و بخوام بعد سفر و قبل سفر تعریف کنم،
همش باید بگم خوابیدیم و بیدار شدیم و غذا خوردیم و دوباره تکرار مکررات،
ولی عجیب بود واقعا من انگار هنوز خستگی سفر و عروسی از تنم خارج نشده بود.
با خودم میگفتم امشب هم بریم و تموم شه،
راحت می شم.
دیگه میعاد هم باید بره سرکار،
شب ها زود میخوابیم و صبح ها هم ۹ بیدار شم حله دیگه.
خوبی کار میعاد هم این بود که لازم نبود ۷،۸ صبح بره و اصولا کارشون به طور رسمی از ساعت ۹:۳۰ شروع می شد و این گزینه خوبی بود دیگه لازم نبود خیلی زود پا شد،
خود میعاد میگفت اگه جایی کار نداشته باشم ساعت ۹ پا میشیم و یه چی میخوریم باهم دیگه و بعدش من میرم.
آروم از جام بلند شدم و رفتم سمت کمد لباس ها،
تقریبا میشه گفت از فردای عروسی من خونوادم و ندیده بودم،
نمیدونم چرا دلم خواست خیلی به خودم برسم،
لباس های خودم و میعاد و نگاه کردم.
#زندگی_واقعی_نغمه❣
یه چند دست لباس ست با هم دیگه خریده بودیم،
یکیش و انتخاب کردم که امشب ست باشیم باهم،
رنگ لباسمونطوسی خیلی خوش رنگی بود که نن خیلی دوسش داشتم،
کلا یکی از رنگ های مورد علاقه من طوسی بود.
لباس ها نیاز به اتو کردن نداشتن،
فقط از کمد درشون آوردم.
ساعت و نگاه کردم نزدیک ۶ بود،
حالا زود بود میعاد و بیدار کنم،
شاید خودش تا قبل ۷ بیدار می شد،
اگه اون موقع دیدم قصد بیدار شدن نداره،
دیگه خودم باید دست به کار شم و
بیدارش کنم.
رفتم سمت چمدون سوغاتیا،
خواستم مرتبشون کنم و ببینم چی به چیه،
که پشیمون شدم و گفتم چه کاریه،
من همرو گذاشتم داخل همین دیگه،
بیخیال شدم و رفتم سمت آشپزخونه،
با خودم حرف می زدم و می خندیدم،
میگفت خوابت رو کردی،
حالا وقت خوردنه،
@Master_chef_irani
BY آشپزی باسرآشپزایرانی
Share with your friend now:
tgoop.com/master_chef_irani/75526