Telegram Web
فلانی آدم بدی‌ست!

مهم‌ترین توصیه‌ی آلبرت الیس، بانی روان‌درمانی عقلانی-هیجانی، این است که «رفتار یا باور نامعقول یک فرد را نقد کن، نه خودِ او را.» این اصل، تفاوت بین «تو کار احمقانه‌ای کردی» و «تو احمق هستی» است. اولی راه را برای اصلاح باز می‌گذارد، دومی یک حکم قطعی و کلی است که فرد را در موضع دفاعی قرار می‌دهد و مسیر تغییر را مسدود می‌کند.

توصیه‌ی بسیار معقولی نیست؟!
اما در عموم بحث‌هایی که در شبکه‌های مجازی انجام می‌شود کلیت یک فرد نقد می‌شود و نه فلان نظر یا رفتار او. اما چرا به کار بستن این توصیه‌ی معقول این‌قدر سخت است و حتی تحصیلکردگان نیز  آن را به کار نمی‌گیرند؟!
این دشواری ریشه در ساختار شناختی، تاریخ تکاملی، و بستر فرهنگی-اجتماعی ما دارد و گذر کردن از آن ممارست زیادی می‌طلبد و تا وارد این فرایند تمرینی نشویم نباید انتظار تغییرات بنیادی در شرایط را داشته باشیم.

دلایل شناختی
 با دلایل شناختی این سختی کار را آغاز کنیم. روان‌شناسان از اثر هاله‌ای سخن می‌گویند به این معنی که وقتی یک ویژگی منفی (یا مثبت) را در کسی می‌بینیم، تمایل داریم آن را به کل شخصیت او تعمیم دهیم. چرا؟ زیرا مغز ما برای صرفه‌جویی در انرژی، تمایل به استفاده از میان‌برهای ذهنی دارد. تحلیل دقیق و منصفانه‌ی یک رفتار، انرژی زیادی می‌طلبد. برچسب زدن، یک راه سریع و کم‌هزینه برای طبقه‌بندی دنیا و آدم‌هایش است. مغز انسان ذاتاً به لحاظ شناختی خسیس است و ترجیح می‌دهد به جای تحلیل عمیق و چندوجهی، از ساده‌سازی‌های افراطی استفاده کند. گفتن اینکه «او آدم بدی است» بسیار ساده‌تر از تحلیل پیچیده‌ی رفتار او در یک موقعیت خاص است. بعلاوه ما دچار خطای بنیادین اِسناد نیز هستیم، زیرا تمایل داریم رفتارهای منفی دیگران را به شخصیت و ذات آنها نسبت دهیم (اسناد درونی)، اما رفتارهای منفی خودمان را به شرایط و موقعیت ربط دهیم (اسناد بیرونی).
علت تکاملی
این تنبلیِ شناختیِ ما ریشه‌های تکاملی نیز دارد. مغز ما برای بقا در محیط‌های خطرناک اجدادی تکامل یافته است، نه برای مباحثه مؤدبانه در شبکه‌های اجتماعی. برای بقای اجداد ما، تشخیص سریع خودی از غیرخودی حیاتی بود. کسی که باور یا رفتاری متفاوت و تهدیدآمیز داشت، به سرعت به عنوان عضوی از برون‌گروه برچسب می‌خورد و یک تهدید بالقوه برای کل قبیله محسوب می‌شد.
زمینه‌های اجتماعی
اما زمینه‌های اجتماعی ما در ایران نیز کار را سخت‌تر می‌کند. هرچه یک جامعه ایدئولوژیک‌تر باشد و سطح تفکر انتقادی پایین باشد، هویت افراد بیشتر با باورهایشان گره می‌خورد. در چنین فضایی، یک باور صرفاً یک نظر نیست، بلکه یک نشانه‌ی وفاداری یا سند هویتی برای فرد است. در نتیجه، مخالفت با یک باور، صرفاً یک اختلاف فکری تلقی نمی‌شود، بلکه به عنوان حمله‌ای به هویت، وفاداری، و تمامیت وجودی فرد یا گروه در نظر گرفته می‌شود. باورهای نامعقول، (بگذریم از اینکه ممکن است آن باور واقعاً نامعقول نباشد و چون ما به آن باور نداریم آن را نامعقول می‌پنداریم!)، به سرعت برچسب‌هایی مانند خیانت، کفر، ارتداد، یا دشمنی می‌خورند که همگی به کلیت شخصیت فرد اشاره دارند، نه به یک باور خاص.
جدا کردن رفتار از فرد، یک مهارت تفکر انتزاعی است که با توجه به پایین بودن سطح مطالعه در ایران، تمرین چندانی در آن نداریم. بگذریم از اینکه به دلایل ذکر شده در بالا، تحصیل‌کردگان ما نیز به همین آفت دچار هستند. در جوامعی که سطح تفکر عموم مردم بیشتر انضمامی است، همه چیز در قالب‌های ساده، و دوتایی یا سیاه و سفید دیده می‌شود: خوب/بد، دوست/دشمن. در این نوع تفکر، اگر کسی کار بدی انجام دهد، پس آدم بدی است. این یک نتیجه‌گیری خطی و ساده است. رشد تفکر انتزاعی به جامعه اجازه می‌دهد که بفهمد همه‌ی افراد جامعه، هم می‌توانند کارها بد انجام دهند و هم کارهای خوب؛ بدون اینکه کل هویت آنها زیر سؤال برود.
راهکار اصلاح
منصفانه و صادقانه بپذیریم که ما هم این کار را کرده‌ایم. چنین اعترافی جایگاه ما را بالاتر می‌برد و نه پایین‌تر. ما هم انسان هستیم و گرایش‌های شناختی که ریشه‌های تکاملی دارند رفتارهای ما را نیز هدایت می‌کنند. این یک ویژگی انسانی است که توسط فرهنگ و محیطی که در آن زیسته‌ایم تشدید شده است. هر زمان که متوجه شدیم در حال برچسب زدن به کل شخصیت یک فرد هستیم، مکث کنیم. خطاهای گذشته افراد را به کل شخصیت آنها و به ویژه به رفتار و نظرات امروز آنها تعمیم ندهیم.
این مهارتی است که نیازمند تمرین آگاهانه است، به خصوص در فرهنگی که دائماً ما را به سمت تفکر انضمامی و برچسب‌زنی هدایت می‌کند کار سختی پیش رو داریم. با هر بار مکث و اصلاح مسیر فکری، در حال تقویت تفکر انتزاعی و عقلانی خود هستیم. بدون این تمرین در سطح فردی، به دنبال تغییراتی معجزه‌وار در سطح اجتماعی نباشیم.
رمان خواندن بهترین تمرین برای تقویت این مهارت است.
هادی صمدی
@marzockacademy
پدیدارشناسی ویرانی: جهان‌زیست ایرانیان در آستانهٔ فروپاشی

قربان عباسی

✍️ما ایرانیان در جهانی زندگی می‌کنیم که نفس کشیدن در آن به تجربه‌ای آکنده از اضطراب بدل شده است. جهان‌زیست ما ـ همان افق زیستنِ هرروزه که در آن زمین، آب، هوا و خاطره‌هایمان تنیده شده‌اند ـ امروز زیر فشار ویرانی‌ای است که نه طبیعی است و نه تصادفی؛ بلکه حاصل بی‌پروای قدرت‌های سیاسی، آزمندی‌های سرمایه‌سالارانه، و جهلی است که خود را در لباس توسعه و تمدن بازنمایی می‌کند.

پدیدارشناسی این ویرانی، نه توصیف علمیِ تغییرات اقلیمی است و نه گزارشی فنی از فرونشست زمین و نابودی تالاب‌ها؛ بلکه آشکار ساختن افقی است که در آن ما، به‌مثابه سوژه‌های تاریخی، در حال از دست دادن خودِ امکان زیستن هستیم. جهان‌زیست ما ترک برداشته است. وقتی رودخانه‌ها می‌میرند، این تنها آب نیست که می‌خشکد؛ بلکه تجربهٔ جمعی ما از طبیعت به‌مثابه مأمنِ حیات نیز فرو می‌پاشد. وقتی هوای شهرها با غبار سمی آغشته می‌شود، این صرفاً تهدیدی زیست‌محیطی نیست؛ بلکه زوال امکانِ نفس کشیدنِ آزاد، یعنی زوال آزادی به‌عنوان شیوهٔ بودن، است.

این ویرانی، در افق پدیداری‌اش، ویرانیِ جهان‌بودگیِ ماست. محیط زیست در ایران دیگر صرفاً یک "محیط" نیست؛ یک "شرطِ امکان بودن" است که از هم گسیخته می‌شود. ما شاهد انقراض تدریجی زمین به‌مثابه خانه‌ای برای زیست انسانی هستیم، و این همان معنای اگزیستانسیالیستی فاجعه است: زیستن در جهانی که دیگر نمی‌تواند جهان باشد.

قدرت سیاسی در ایران با ایدئولوژی‌های توسعه‌گرای فرسوده، خاک را به کالایی برای سوداگری بدل کرده است؛ بی‌آنکه بپرسد خاک برای چه کسی و برای چه غایتی وجود دارد. سیاستِ سدسازی و انتقال آب، در پدیدارشناسی خویش، صرفاً تکنولوژی نیست؛ بلکه خشونتی است که علیه خودِ امکانِ هم‌زیستی با طبیعت اعمال می‌شود. این همان چیزی است که می‌توان «زیست‌ستیزی ساختاری» نامید: قدرتی که زندگی را نابود می‌کند و سپس آن را در قالب آمار و نمودار، به‌ظاهر عینی، توجیه می‌سازد.

ما در جهانی زندگی می‌کنیم که به‌جای درختان، دیوارها قد می‌کشند؛ به‌جای رودخانه، جاده‌های سیمانی امتداد می‌یابند؛ و به‌جای پرندگان، سکوت و گردوغبار در آسمان جاری می‌شود. و این سکوت، سکوتی تهی نیست؛ بلکه پژواک فریاد خاموش نسلی است که جهان‌زیست خود را از دست می‌دهد، بی‌آنکه صدایش به گوش رسد.

پدیدارشناسی این بحران، ما را به پرسشی رادیکال می‌کشاند: اگر جهان‌زیست نابود شود، ما چه کسی خواهیم بود؟ ایرانی‌ای که دیگر با خاک، آب، و هوای خویش پیوندی ندارد، چگونه می‌تواند تاریخی بسازد؟ در این بی‌جهانی، ما نه فقط طبیعت، بلکه خودِ امکان معنا را از کف می‌دهیم.

از این‌رو، ویرانی محیط زیست صرفاً بحران بوم‌شناختی نیست؛ بحران حقیقت است. حقیقتی که در غبار پنهان می‌شود، در سدها غرق می‌گردد، و در بیابان‌زایی دفن می‌شود. و اگر پدیدارشناسی رسالت خود را در گشودن افق پنهان حقیقت می‌بیند، امروز باید بی‌پروا فریاد زند که ما در آستانهٔ نابودی جهان‌زیست خویش ایستاده‌ایم ـ و با آن، در آستانهٔ نابودی خودمان.

پدیدارشناسی ما امروز باید نه صرفاً توصیف، که افشاگری باشد. باید پرده را از چهرهٔ قدرت‌هایی کنار زد که با نام توسعه، تمدن، و پیشرفت، زمین را به ویرانه‌ای بدل ساخته‌اند. سیاست‌مدارانی که کویر را می‌بلعند و دریاچه‌ها را می‌خشکانند، نه سازندگان آینده، بلکه ویرانگران امکان زیست‌اند. آنان که سد می‌سازند، درخت می‌بُرند، و نفس کشیدن را به کالایی کمیاب بدل می‌کنند، در حقیقت در حال دفن کردن انسانیت در زیر خروارها سیمان و غبارند.

دیگر بس است! ما باید این بی‌جهانی را برملا کنیم: ایرانی‌ای که امروز نفس می‌کشد، در هوایی سمی تنفس می‌کند؛ ایرانی‌ای که قدم بر خاک می‌گذارد، بر زمینی فرونشسته و ترک‌خورده راه می‌رود؛ و کودکی که فردا چشم می‌گشاید، با جهان‌زیستی بیگانه مواجه خواهد شد که دیگر خانهٔ او نیست.

ما اعلام می‌کنیم: نابودی محیط زیست، نابودی حقیقت است. و هیچ آزادی، هیچ عدالت، و هیچ معنایی در جهانی بی‌خاک و بی‌آب و بی‌هوا باقی نخواهد ماند. قدرتی که خاک را می‌فروشد و آب را می‌بلعد، در حقیقت آیندهٔ ما را می‌کشد.

این یک هشدار نیست؛ این اعلام قیام است. قیامی علیه زیست‌ستیزی ساختاری، علیه ایدئولوژی توسعهٔ ویرانگر، و علیه بی‌تفاوتی‌ای که چون غبار بر چشمان ما نشسته است.
ما دیگر تماشاگر مرگ تدریجی خویش نخواهیم بود. جهان‌زیست ما، شرط امکان بودن ماست؛ و ما موظفیم آن را بازپس بگیریم، حتی اگر به قیمت شورش علیه همهٔ ساختارهای پوسیده‌ای باشد که آن را به نابودی کشانده‌اند.

https://www.tgoop.com/marzockacademy
نظریه اخلاقی یورگن هابرماس

هاشملو

سنت ستیزی های نوآورانه هابرماس در فلسفه و علوم اجتماعی معاصر (از فلسفه های اجتماعی سیاسی، اخلاق و حقوق گرفته تا جامعه شناسی های سیاسی وفلسفی) که خود آن ها را نوعی بازسازی عقلانی نظریه های کلاسیک و مدرن نام نهاده است؛ بیش از پیش توجه نظریه پردازان معاصر را به نتایج این نوع جامعه شناسی سیاسی فلسفی و فلسفه سیاسی جامعه شناختی، که دارای بار تحلیلی وهنجاری نیز هست، جلب کرده است. در این میان درخشش دو نظریه کلیدی جامعه شناختی فلسفی هابرماس، کنش ارتباطی و اخلاق گفتگویی، وکاربست و صورت بندی های مکرر آن در تمام و سرتاسر آثار هابرماسی هم چنان سرزنده بوده و لذا در مواضع نظری گوناگون، جامعه شناختی و فلسفی، به دقت هر چه تمام محل بحث های انتقادی فراوانی نیز قرار گرفته است.
هابرماس، فیلسوف نسل دوم مکتب انتقادی فرانکفورت، بر این باور است که عقل مدرن نتوانسته تمام ابعاد خویش را آشکار سازد و تنها عقل ابزاری بر جامعه مدرن مسلط شده است. وی با طرح نظریه کنش ارتباطی در پی بازسازی پروژه مدرنیته است که به زعم وی عقیم یا ناتوان مانده است. او در این نظریه که مهم‌ترین دیدگاه او محسوب می‌شود، با استفاده از رویکردهای جدید زبان‌‌شناسی و فلسفه زبان سعی در ارائه مدلی از تربیت اخلاقی بر مبنای عقلانیت ارتباطی دارد
https://www.tgoop.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
نظریه اخلاقی یورگن هابرماس هاشملو سنت ستیزی های نوآورانه هابرماس در فلسفه و علوم اجتماعی معاصر (از فلسفه های اجتماعی سیاسی، اخلاق و حقوق گرفته تا جامعه شناسی های سیاسی وفلسفی) که خود آن ها را نوعی بازسازی عقلانی نظریه های کلاسیک و مدرن نام نهاده است؛ بیش…
یورگن هابرماس، فیلسوف آلمانی، نظریهٔ اخلاق گفتمان را طرح کرد که برگرفته از اخلاق کانتی است. او معتقد است که کنش باید مبتنی بر ارتباط بین مشارکت‌کنندگان باشد. منافع و مقاصدِ مشارکت‌کنندگان باید مورد بحث قرار گیرد و برای همه مفهوم باشد. هابرماس با ردِ هر گونه زورگویی و سوءاستفاده، معتقد است که توافق بین طرفینِ ارتباط برای رسیدن به تصمیمِ اخلاقی نقش حیاتی دارد. 
اخلاقِ گفتمان هم مثل اخلاقِ کانتی، یک نظریهٔ اخلاقیِ شناختی است زیرا مبتنی بر این ایده است که گزاره‌هایی اخلاقی می‌توانند صادق یا کاذب باشند. این نظریه همچنین شامل قاعده‌ای است که طبق آن می‌توان کنش‌های اخلاقی را تعیین کرد و بر پایهٔ آن، کنش‌های اخلاقی باید مثل اخلاقِ کانت، جهان‌شمول باشند.
هابرماس معتقد است که نظریهٔ اخلاقی‌اش نسبت به اخلاقِ کانت، گامی به جلو محسوب می‌شود. او چارچوب دوگانهٔ اخلاق کانت را رد می‌کند. کانت بین جهان فنومن که انسان‌ها می‌توانند آن را حس و تجربه کنند و جهان نومن یا جهان فی‌نفسه که برای انسان‌ها دسترس‌پذیر نیست، تمایز قائل می‌شود. این دوگانه برای کانت ضرورت دارد، زیرا می‌تواند خودمختاریِ عاملِ انسانی را تبیین کند: هر چند انسان در جهان فنومن، مجبور و فاقدِ اختیار است، اما کنش‌هایش در جهانِ فی‌نفسه یا غیرمادی، آزاد است. از نظر هابرماس، اخلاق برخاسته از گفتمان است و بر اساس عقلانیت و نیازهای انسان‌ها ضرورت می‌یابد، نه آزادیِ آنها.


https://www.tgoop.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
یورگن هابرماس، فیلسوف آلمانی، نظریهٔ اخلاق گفتمان را طرح کرد که برگرفته از اخلاق کانتی است. او معتقد است که کنش باید مبتنی بر ارتباط بین مشارکت‌کنندگان باشد. منافع و مقاصدِ مشارکت‌کنندگان باید مورد بحث قرار گیرد و برای همه مفهوم باشد. هابرماس با ردِ هر گونه…
در واقع اخلاق گفتمانی مورد نظر هابرماس بسط و گسترشی از نظریه اخلاقی نئوکانتی است. دیدگاه هابرماس در خصوص اخلاق گفتمانی از رهگذر نظریه کنش ارتباطی او قابل فهم است.
هابرماس در مقاله "پراگماتیک عام چیست؟" که در سال 1976 به نگارش درآمده است، پیش فرضهای عام کنش ارتباطی را مورد بررسی و مداقه قرار داده است.
همین پروژه است که سالها بعد در کتاب "نظریه کنش ارتباطی" به طور بسیار مفصل‌تر و مشروحتر به انجام می‌رسد.
هابرماس با این استدلال شروع می‌کند که هر کنش کلامی، به تعبیر خود او یک سری "دعوی‌های اعتبار عام" مطرح می‌کند، دعوی‌هایی که از نظر گوینده اعتبارشان را می‌توان دوباره اثبات کرد به عبارت دیگر گوینده معتقد است شنونده می‌تواند اعتبار ادعاهایی را که او مطرح ساخته دوباره بسنجد.
هابرماس متعلق به مکتب انتقادی بوده است و غایت تربیت اخلاقی را رهایی بخشی می داند. تاکید هابرماس بر عقلانیت ارتباطی و اخلاق گفتگویی در نظریه کنش ارتباطی، در سطح فردی رشد و شکوفایی خرد مبتنی بر ارتباط متقابل هنجاری (عقل ارتباطی) و در سطح اجتماعی دستیابی به تفاهم مبتنی بر کنش های اخلاقی را به عنوان اهداف تربیت اخلاقی مطرح می سازد.
https://www.tgoop.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
در واقع اخلاق گفتمانی مورد نظر هابرماس بسط و گسترشی از نظریه اخلاقی نئوکانتی است. دیدگاه هابرماس در خصوص اخلاق گفتمانی از رهگذر نظریه کنش ارتباطی او قابل فهم است. هابرماس در مقاله "پراگماتیک عام چیست؟" که در سال 1976 به نگارش درآمده است، پیش فرضهای عام کنش…
هابرماس نقطۀ آغاز مفهوم خیر عمومی را در شکل‌گیری کنش ارتباطی می‌داند، به‌گونه‌ای که این کنش می‌بایست مبتنی بر سازوکار اخلاق گفت‌وگویی شکل بگیرد و اصل تفاهم و مفاهمه شاکلة اصلی آن باشد. در این صورت می‌توان در یک زیست‌جهان و نظام کنش ارتباطی، تصور شکل‌گیری کنش خیرخواهانه در شهروندان را داشت که به خیرعمومی در جامعۀ ایده‌آل منجر می‌شود.

از نظر هابرماس در کتاب "وجدان اخلاقی و کنش ارتباطی" اولین مولفه در اخلاق گفتگویی، بررسی دعاوی اعتباری است که پیش از این توضیح داده شد. این مسئله از آنجا ناشی می‌شود که از نظر هابرماس، آمادگی گوینده و شنونده در کنش ارتباطی، مهمترین مولفه است و وجود آن خود منوط به تصدیق این دعاوی است.

دومین مولفه ناظر به کارکرد اخلاق گفتگویی در حل کشمکش‌ ها و مجادلات اخلاقی است که در کنش ارتباطی صورت می‌ گیرد. تولید هنجارهای اخلاقی معتبر در یک وضعیت کلامی ایده آل، در اینجا بسیار مهم است.

مولفه ی سوم، برابری و بی طرفی کنشگران است که دارای دغدغه ی مشترک جستجوی حقیقت از طریق پذیرفتن استدلال بهتر می‌باشند. در نظر هابرماس تنها آن دسته از هنجارها معتبرند که اجماع تمامی شرکت کنندگان را به دست آورده باشند.

مولفه مهم دیگر، گستره ی عملیاتی اخلاقی گفتگویی است. به نظر هابرماس، اخلاق گفتگویی صرفا" شامل مسائل عملی‌ ای می‌شود که می‌توان در باره ی آنها استدلال آورد و چشم انداز تفاهم و اجماع بر روی آنها باز و گشوده است. حال آنکه در باره ی ترجیحات ارزشی فردی ــ مفاهیم زندگی خوب و خیر فردی ــ این امر به شکلی جدی نمی تواند مبنا قرار گیرد. چرا که این مسائل اساسا" فردی هستند.

https://www.tgoop.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
هابرماس نقطۀ آغاز مفهوم خیر عمومی را در شکل‌گیری کنش ارتباطی می‌داند، به‌گونه‌ای که این کنش می‌بایست مبتنی بر سازوکار اخلاق گفت‌وگویی شکل بگیرد و اصل تفاهم و مفاهمه شاکلة اصلی آن باشد. در این صورت می‌توان در یک زیست‌جهان و نظام کنش ارتباطی، تصور شکل‌گیری کنش…
هابرماس معتقد است که تنیده شدن این ارزشها در هنجارها مانع از نادیده انگاشتن این ترجیحات ارزشی در اخلاق گفتگویی نخواهد بود.

مولفه ی اساسی اخلاق گفتگویی، دیالوگی بودن و تکامل آن در طول گفتگوست. هابرماس، بر خلاف رویه ی اخلاق فردی کانتی و اخلاق قراردادی لیبرال ها، معتقد است که موافقت یا مخالفت یک فرد ــ به شکل فردی ــ با یک هنجار اخلاقی خاص کافی نیست.

بلکه افراد باید از طریق مشارکت در یک گفتگوی جمعی که مبتنی بر الزامات اخلاق گفتگویی است، عمل نمایند.

در اینجا ماهیت متقاعد کنندگی و مجاب کنندگی عقلانیت ارتباطی خود را بیشتر نشان می‌دهد. تکامل اخلاقی که در این فرایند صورت می‌ پذیرد، مباحث روانشناسی اجتماعی، رشد عقلی، بلوغ وجدان و فرایندهای آموزشی و تولید آگاهی اخلاقی در آنها را نیز در بر می‌ گیرد.

در نظر یورگن هابرماس نه تنها فرایند آموزش جمعی تقویت کننده ی مناظره ی اخلاقی و استدلال عقلانی است، بلکه روندهای یادگیری فردی در این زمینه بسیار موثر است.

در نهایت می‌توان گفت که هابرماس در طرح گفتگوی اخلاقی خود معتقد است که فرد باید به مرحله‌ ای برسد که امر اخلاقی را ناشی از اصولی تلقی نماید که عقلا" برای تمامی افراد ذی نفع و دخیل قابل پذیرش باشد و این منوط به رشد عقلی فرد و همچنین بلوغ اخلاقی وی از طریق فرایندهای آموزشی و تولید آگاهی اخلاقی در فرایند گفتگو است.

از نظر هابرماس، در نظریه ی کنش ارتباطی، تنها چیزی که می‌تواند به طور عقلانی هر شرکت کننده‌ ای را به تلاش مستمر ترغیب نماید تا نزاعهای خود را بطور توافقی حل و فصل نمایند، این است که آیا آنها می‌توانند مطمئن باشند که نیازها و منافعشان به رسمیت شناخته خواهد شد. هابرماس این ایده را قاعده ی گفتگو یا استدلال می‌خواند: «تنها آن هنجارهای کنش و رفتار معتبر هستند که همه ی اشخاصی که ممکن است تحت تاثیر آن قرار گیرند، به عنوان شرکت کنندگان در گفتگوهای عقلانی بر آن توافق نمایند.»

https://www.tgoop.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
هابرماس معتقد است که تنیده شدن این ارزشها در هنجارها مانع از نادیده انگاشتن این ترجیحات ارزشی در اخلاق گفتگویی نخواهد بود. مولفه ی اساسی اخلاق گفتگویی، دیالوگی بودن و تکامل آن در طول گفتگوست. هابرماس، بر خلاف رویه ی اخلاق فردی کانتی و اخلاق قراردادی لیبرال…
گفتگو برای هابرماس، نقشی فراتر از رسیدن به تفاهم ایفا می‌کند. گفتگو در اینجا وظیفه ی مشروعیت دادن به هنجارها و قوانین را برعهده دارد «من در تلاش برای‌ به‌ اثبات‌ رساندن این نکته ام که می‌توان پرسـش‌ های عملی را به شکل گفتمانی بررسی کرد و این امکان‌ برای‌ تحلیل اجتماعی ـ علمی وجود دارد که به‌ طور روشمند نسبت موجود مـیان نظام‌های هنجاری‌ و حقیقت‌ را‌ مورد ملاحظه قرار دهد. این پرسش همچنان به قـوت خـود بـاقی است که آیا در جوامع پیچیده‌ هنوز‌ هم‌ تکوین انگیزه واقعا" به هنجارهایی پیوند می‌خورد که مستلزم تصدیق هستند یا ایـنکه ‌‌نـسبت‌ نظام‌ های‌ هنجاری با حقیقت از میان برداشته شده است». هابرماس چند سال بعد در کتاب "جهانی شدن و آیـنده ی دموکراسی" می‌نویسد: «باید این امکان وجود داشته باشد که از قوانین نه به دلیل اجبارانگیز بودن بلکه‌ به‌ دلیل مشروع بودن اطـاعت کرد».

او در ادامه‌ اضافه‌ می‌کند: «... یک قانون فقط زمانی می‌تواند مدعی مشروعیت باشد‌ که‌ تمام کسانی که از آن تاثیر خواهند پذیرفت بتوانند ضـمن مـشارکت در یک گفت‌ و گوی عقلانی‌ با‌ آن موافقت کرده باشند. ما به‌ عنوان‌ کسانی که‌ در‌ یک‌ گفت‌ و گو شرکت می‌کنیم، می‌خواهیم با اقناع یکدیگر در باره‌ ی یک‌ مسئله ی خاص از طریق بحث و احتجاج به عقیده مشترک برسیم، اما به عنوان‌ شرکت‌ کنندگان‌ در یک چانه زنی کوشش ما این است‌ که منافع مختلف را‌ با‌ یکدیگر متوازن کنیم».

https://www.tgoop.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
گفتگو برای هابرماس، نقشی فراتر از رسیدن به تفاهم ایفا می‌کند. گفتگو در اینجا وظیفه ی مشروعیت دادن به هنجارها و قوانین را برعهده دارد «من در تلاش برای‌ به‌ اثبات‌ رساندن این نکته ام که می‌توان پرسـش‌ های عملی را به شکل گفتمانی بررسی کرد و این امکان‌ برای‌ تحلیل…
هابرماس تاکید می‌کند که مشروعیت برخلاف آن‌ چه در نظریه ی پوزیتیویستی حقوق آمده است، نمی‌ تواند تا حد تطابق قانونی، تقلیل یافته، فروکاسته و تنزل داده شود. قانون هرگز نمی‌ تواند ابزار اختیاری مشروعیت‌ بخشیدن‌ به هر چیز یا هـمه‌ چیز باشد، چون با دعاوی در باب حقیقت پیوند دارد. به عقیده ی هابرماس، وقتی شرایط گفت‌ و گو آماده باشد و بعد از انجام گفت‌ و گو بین شرکت‌کنندگان در ایجاد هنجار یـا قـانون‌ اجـتماعی، تفاهمی‌ کلی به وجود آید، چنین هنجار یا قانونی از مشروعیت بالایی برخوردار بـوده و با بحران روبرو نخواهد شد.
از دیدگاه هابرماس، مهمترین رقیب کنش ارتباطی، کنش استراتژیک است که در حال حاضر نیز کنش غالب بر جهان به شمار می‌رود.کنش استراتژیک مستلزم بازیگری است که به دیگران تنها به حسب میزان سودمندی آنها برای دستیابی به هدفی پیش پنداشته می‌نگرد. یک دلیل برای این پرسش که چرا انسان ها ممکن است کنش استراتژیک را بر کنش ارتباطی ترجیح دهند، از نارسایی های درونی در ساختارهای جهان زیست نشأت می‌ گیرد. آنها چه بسا فاقد منابع و انگیزش های مناسب (فرهنگی، اجتماعی و شخصیتی) باشند که به آنها اجازه می‌دهد تا از دیدگاه خاص خود فراتر رفته و دیدگاهی دیگر را به رسمیت بشناسند. هابرماس اظهار می‌ دارد که مهم تر از این، آن عواملی هستند که در خارج از قابلیت‌های جهان‌ های زیست مدرن در عرضه ی توان ارتباطی خود جلوگیری به عمل می‌آورد. در اینجا او می‌ گوید که نظام‌ های جوامع مدرن، شیوه‌ های کنش استراتژیک را بر افراد تحمیل می‌کنند. هابرماس نشان می‌دهد که دو نظام (سیستم) مرکزی در جامعه ی مدرن، اقتصاد و دولت بوده و مکانیسم های هماهنگ سازی در آنها، به ترتیب پول و قدرت است. پول و قدرت، از آنجا که «رسانه‌های گروهی را هدایت می‌کنند»، با ارائه ی یک اصل مرجع برای همه ی شرکت کنندگان درگیر، کنش را نیز تنظیم می‌نمایند. آنها جریان رایج و مشترک هستند که در گفتگو بر سر ادعاها و نزاع ها در موقعیت های سیستماتیک مورد استفاده قرار می‌گیرند.

https://www.tgoop.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
هابرماس تاکید می‌کند که مشروعیت برخلاف آن‌ چه در نظریه ی پوزیتیویستی حقوق آمده است، نمی‌ تواند تا حد تطابق قانونی، تقلیل یافته، فروکاسته و تنزل داده شود. قانون هرگز نمی‌ تواند ابزار اختیاری مشروعیت‌ بخشیدن‌ به هر چیز یا هـمه‌ چیز باشد، چون با دعاوی در باب…
به نظر هابرماس، مشکلات زمانی پدید می‌آید که این رسانه‌ های گروهی از قلمرو های قانونی خود بگریزند و دقیقا" جهان زیست را مورد حمله قرار دهند.
افراد و گروه‌ها به علت اشغال سیستماتیک جهان زیست از اداره ی مستقل زندگی جمعی خود بازداشته شده‌اند. از این رو، پول و قدرت به حسب شرایط خاص خود بیانگر مسائل و مشکلاتی بوده و راه را بر تفاسیری که بطور ارتباطی به وجود آمده، می‌بندند. از حوزه ی زندگی صنعتی تا حوزه ی محیط زیست، تصمیمات بر اساس معیارهای از پیش تعیین شده اتخاذ می‌شود تا به وسیله ی استاندارد های غیر جانبدارانه گفتگوی دموکراتیک؛ با اهمیت است که این پدیده نه تنها از ایجاد دموکراتیک توافقات جلوگیری به عمل می‌آورد، بلکه همچنین به ساختارهای شناخت متقابل جهان زیست که اساس دموکراسی هستند، آسیب می‌رساند. برای رهایی از این وضعیت و خنثی کردن نقش پول و سلطه، در‌ تحریف‌ ارتباطات‌ و گفتگو، هابرماس بحث "وضعیت کلامی ایده‌آل" را مطرح می‌ کند که در آن نیرو و قدرت، برنده ی استدلال را مشخص‌ نمی‌کند‌ بلکه‌ تنها استدلال بهتر و برتر پیروز می‌شود. قدرت شواهد و مستندات و برهان‌ های‌ منطقی‌ است که معین می‌کند چه چیز درست و مـعتبر است و چه چیز بی اعتبار و نادرست.

https://www.tgoop.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
به نظر هابرماس، مشکلات زمانی پدید می‌آید که این رسانه‌ های گروهی از قلمرو های قانونی خود بگریزند و دقیقا" جهان زیست را مورد حمله قرار دهند. افراد و گروه‌ها به علت اشغال سیستماتیک جهان زیست از اداره ی مستقل زندگی جمعی خود بازداشته شده‌اند. از این رو، پول و…
گفتگو یا استدلال، تلاشی است برای ترمیم فقدان توافق پیشین.
هابرماس گفتگو یا استدلال را آن نوع سخن تعریف می‌کند که در آن، شرکت کنندگان ادعاهای اعتبار مورد اعتراض را بررسی کرده و تلاش می‌کنند تا آنها را از طریق استدلال توجیه کرده و یا مورد انتقاد قرار دهند. 
در ارزیابی وضعیت آرمانی گفتار، هابرماس شروط ذیل را در مقام گفتگو قایل می‌شود: 1. قابل فهم بودن؛ 2. دارای قضایای حقیقی بودن: متشکل از قضایایی باشد که حقیقت دارند؛ 3. صداقت: گوینده در طرح قضایایش صادق باشد؛ 4. درستی: گوینده باید نطقی را انتخاب کند که دارای صحت و درستی باشد.
این عناصر چهارگانه برای اعتبار گفتار لازم بوده و برای داشتن یک کنش ارتباطی سالم، ضروری است و اساسا" توافق و تفاهم زمانی حاصل می‌شود که این داعیه‌ های اعتبار مطرح و پذیرفته شوند. 
هر ارتباط زبانی، در سه جهان بین طرف های سخن ارتباط ایجاد می‌کند. آنان در این ارتباط ادعا های معتبری را (صداقت، حقیقت و درستی) بیان می‌ کنند که تعمیم‌ پذیر بودن آنها یا باید مفروض آنها باشد و یا لازم است در این فرآیند به استدلال پرداخته به اثبات معتبر بودن ادعاها بپردازند. معتبر بودن کنش ارتباطی (صداقت، حقیقت و صحت معطوف به سه جهان درونی، بیرونی و بین‌الاذهانی) به این است که کنش کلامی در شرایط آرمانی (آزاد از محدودیت و سلطه ی درونی روان‌ شناختی و بیرونی ساختاری) صورت گرفته، از تناقض رفتاری گوینده به دور باشد تا صداقت روشن شود و آزمون‌ پذیر باشد تا حقیقت اثبات شود و مهم‌ تر این که انتقاد‌پذیر باشد تا صحت آن تضمین شود.

https://www.tgoop.com/marzockacademy
آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
گفتگو یا استدلال، تلاشی است برای ترمیم فقدان توافق پیشین. هابرماس گفتگو یا استدلال را آن نوع سخن تعریف می‌کند که در آن، شرکت کنندگان ادعاهای اعتبار مورد اعتراض را بررسی کرده و تلاش می‌کنند تا آنها را از طریق استدلال توجیه کرده و یا مورد انتقاد قرار دهند. …
یک سخنگو در هنگام برقراری ارتباط با اشخاص دیگر، مدعی است که آنچه می‌گوید، حقیقت دارد، اگر آنها به جهان واقعی اشاره کنند. اگر آنها به جهان اجتماعی مشترک با شنونده اشاره کنند، آنها مدعی‌ اند که گفته شان درست است. اگر آنها به جهان تجربه ی واقعی درونی خاص خود اشاره کنند، در این صورت آنها مدعی‌ اند که صادق هستند. در حالی که هر سه ادعای اعتبار در تلاش برای حل و فصل مسئلهای خاص، ایفای نقش می‌کنند، این امر به ویژه در منازعات بر سر درستی هنجاری این ادعا خواهد بود که تنظیم واکنش های شخصی مخاطره‌ آمیز است. شناخت متقابل ادعاهای اعتبار به معنای آن است که ما می‌توانیم تحت اشراف دیدگاه های عام با موضوعات و نزاعهای اساسی سر و کار داشته باشیم. ما به رغم بار محافظه کارانه شرایط موجود، به جستجوی حقیقت، درستی و صداقت اصرار می‌ورزیم.
نظریه و عمل به همان اندازه که یکدیگر را نفی می‌کنند، اکنون به طور همزمان با هم پیوند می‌خورند. بدین ترتیب، در میان تکثر، تعارض و تنوع زندگی مدرن انگیزشی ارتباطی به سوی حل و فصل وجود دارد.
هابرماس اظهار می‌ دارد که بدون این انگیزش، ما جایگزین عقلانی برای خشونت و اعمال فشار به عنوان روش های تشکیل اراده ی جمعی و حل منازعه نخواهیم داشت. البته، با این انگیزش، مسئله ی لزوم توضیح چگونگی بازتولید اجتماعی چه بسا از زمینه سستی چون زمینه ادعاهای اعتبار فراسوی متن، ناشی شود.
https://www.tgoop.com/marzockacademy
-
                                      آگاهی اندوهگین


آگاهی ناخشنود یا آگاهی اندوهگین را هگل در یک روندِ تاریخی مطرح می کند که در آن خدا وارد تاریخ می شود و آن هم زمانی است که مسیح را در جلجتا [ کوهی  که ] مسیح را در آن  به صلیب می کشند . متعاقب این رویداد و تفاسیر حواریون بویژه پائولوس رسول انسان به گناهی مرتکب می شود که او را دچار درد درون می کند . و این حکم مسیحیت که چنین گناهی در این جهان قابل پاک شدن نیست ، به تعبیری یک بدهی ابدی برای انسان .
هگل در مقاله اش تحت عنوان ایمان و معرفت از مفهومی می گوید که ناب است که از هر محتوایی خالی شده است مثل یک نامتناهی می ماند که همچون یک مَغاک تجربه می شود که کل وجود را غرق می کند و بر چیزی دلالت می کند آن هم بر اندوه نامتناهی در وجودی متناهی . اما برای هگل این وضعیتی است همچون گذری از برهه ، به مثابه لحظه ایی ( مومنت ) از ایدهُ برین .
مساله برای هگل این است که وجود متناهی وقتی از حد و مرزی عبور می کند و به ساحت نامتناهی گام می گذارد لحظه ای ( نه فهم زمان تقویمی ) را تجربه می کند که خلا و رنجی دردناک و هضم ناپذیر می شود .‌
هگل در توضیح بیشتر می نویسد :
سابق بر این اندوه متناهی فقط در فرایند شکل دهندهُ فرهنگ وجود تاریخی داشته ، این اندوه بدین صورت بود که خدا خودش مرده است .
برای هگل این رنج مطلق ، پروسهُ یا لحظهُ ای است که آگاهی را به خودآگاهی ترفیع می دهد و این مغاک درون ، ضرورت و پایه ایی برای شدن آگاهی و آزادی او در تاریخ است  . و همچون پاسکال با حیرت و ترس  لزوما نمی گوید که همه جا هم درون انسان هم طبیعت دلالت بر خدایی گم شده دارد .
اما برای نیچه در کتاب " دجال " این همه عناصری را برای  مسیحیت یا کلیسا فراهم می کند که بتوانند برخلافِ ایده های خود مسیح ، بر اساس درونیتِ گناه الود شده ، و به تعبیری همین آگاهی اندوهگین در تعبیر هگلی ( که متفاوت است ، با اینکه از مردن خدا می گوید ) حاکمیتِ مطلق و قدرت خود را در تاریخ تامین و تضمین کنند .
برای نیچه آگاهی ناخشنود یا اندوهگینِ هگلی ، همان وجدانِ معذب گناه آلود است که عمده ابزار کلیسا برای برده نگهداشتن باورمندان و پشتوانهُ مشروعیت اش برای ماندگاری در تاریخ بوده است .
همان کلیسایی که کی یر کگارد آن را قبرستان خدا می نامید .
اما عبارت " خدا مرده است " نزد نیچه به مراتب انتقادی دیگری تغییر می یابد .

علی - زاهدی

https://www.tgoop.com/marzockacademy
@sokhanranihaa
@sokhanranihaa
در آدابِ وطن کُشی
در جلسه‌ی رونمایی از دو کتاب جورج اورول، با ترجمه سودابه قیصری

سخنران: داروین صبوری(جامعه شناس)

https://www.tgoop.com/marzockacademy
فلسطین؛ غسل تعمید زن، زندگی، آزادی
مرضیه بهزادپور
فلسطین؛ غسل تعمیدِ زن، زندگی، آزادی
نگاشتهٔ محمدمهدی اردبیلی
با خوانشِ مرضیه بهزادپور

#خوانش‌ها
پروژهٔ پرتاب‌ها

https://www.tgoop.com/marzockacademy
2025/08/25 16:16:48
Back to Top
HTML Embed Code: