MARZOCKACADEMY Telegram 21353
خون جنایت را به آب هفت دریا نیز نتوان شست- شکسپیر

‏#قربان_عباسی‏

مکبث،فوران خون است در تالار آینه‌های وجدان. شعری است سیاه، در ستایش سقوط. تراژدی‌ای که نه صرفاً درباره‌ی جاه‌طلبی ‏که درباره‌ی تباهی روان انسان است وقتی وسوسه، قدرت را با خون پیوند می‌زند. این اثر شکسپیر، چون خنجری است در دل ‏مخاطب؛ خنجری که آهسته پیش می‌آید، در تاریکی ذهن و بی‌هیاهو می‌کُشد‎.‎

مکبث، نه یک انسان معمولی که هر انسانی‌ست در لحظه‌ی لغزش. یک قهرمان شکست‌خورده در درون خود. شکسپیر با نبوغی ‏هولناک، ما را وادار می‌کند که با مکبث همراه شویم، قدم‌به‌قدم، از شرف به شر، از ستایش به جنون، از اقتدار به فروپاشی. ما ‏شاهد نیستیم؛ ما هم‌دستیم؛ زیرا وسوسه‌ی قدرت، همیشه زمزمه‌ای در گوش ماست‎.‎

این نمایش، با ورود جادوگران آغاز می‌شود. نه چونان فانتزی، بلکه به مثابه نماد آن صدای درونی که همه‌چیز را می‌داند و هیچ را ‏نمی‌گوید. جادوگران، حقیقت را نمی‌گویند؛ آن را نیش می‌زنند، آن‌قدر که مکبث به خطای خودش ایمان بیاورد‎.
‎"‎تو شاه خواهی شد، مکبث‎...‎

و همین کافی‌ست. نه منطق، نه اخلاق، نه عشق، هیچ‌کدام تاب مقاومت در برابر زهر این کلمات را ندارد‎.‎
مکبث، سردار شجاعی است که خونش هنوز از میدان نبرد گرم است، اما قلبش به نیش واژگان، سرد می‌شود. زنش، بانوی مرگ، ‏شریک جنایت اوست؛ نه با شمشیر که با سخن، با تحقیر، با تلنگر به غرور مردانه‌اش‎.‎

‏«تو مرد نیستی، اگر نتوانی آنچه را که می‌خواهی، بگیری‎.‌‏»‏

و مکبث، در نهایت، می‌گیرد: تاج، تخت، قدرت؛ اما چه می‌دهد؟ همه‌چیز. حتی خواب را‎.‎
از لحظه‌ای که خنجر در قلب شاه دانکن فرو می‌رود، خواب از چشم مکبث می‌گریزد. این مهم‌ترین نشانه‌ی تراژدی‌ست: جنایت، ‏تاوانی دارد فراتر از انتقام. تاوانی روانی، ذهنی، وجودی. مکبث هر شب می‌میرد. هر شب، دستانش را در تاریکی می‌شوید و هنوز ‏بوی خون در هواست. بوی دروغ. بوی ترس‎.‎

مکبث دیگر نمی‌تواند به گذشته بازگردد. او به راه افتاده، در مسیری که هر گامش با قتل، با خیانت، با هراس، سنگ‌فرش شده؛ و ‏در این راه، فقط یک مقصد هست: سقوط. شکسپیر این مسیر را با دقتی بی‌رحمانه ترسیم می‌کند. ما نمی‌توانیم مکبث را ببخشیم، ‏اما نمی‌توانیم او را رها کنیم؛ زیرا او، همان بخش تاریک ماست که دوست نداریم ببینیم؛ اما همیشه هست‎.‎

زبان نمایش، مملو از تصاویر تاریک، صداهای وهم‌آلود و واژگانی‌ست که همچون آینه‌های شکسته، حقیقت را تحریف می‌کنند. ‏واژگان در مکبث نه ابزار معنا که اسلحه‌اند‎.‎

‏«زندگی، قصه‌ای‌ست که احمقی آن را فریاد می‌زند، پر از خشم و خروش، بی‌آنکه معنایی داشته باشد»‏

این جمله، نه فقط فریاد یک انسانِ در لبه‌ی جنون که بیانیه‌ای‌ست علیه قدرتی که معنای زندگی را می‌بلعد‎.‎

بانوی مکبث نیز، چون همسر شیطان، سقوط می‌کند؛ اما سقوط او، روانی‌تر است؛ خاموش‌تر، اما هولناک‌تر. صحنه‌ای که در آن در ‏تاریکی راه می‌رود و فریاد می‌زند ‌‎«‎این لکه خون از دست من نمی‌رود‎...»‎، از زیباترین و مخوف‌ترین لحظات تاریخ ‏تراژدی‌ست. لکه‌ای که دیگر با آب شسته نمی‌شود؛ لکه‌ای از درون، نه از بیرون‎.‎

و سرانجام، مکبث با مرگ روبرو می‌شود؛ نه قهرمانانه، نه شریف که خسته، سرد، تهی. تاجی بر سر دارد، اما دیگر پادشاه نیست؛ ‏قربانی‌ست. شکسپیر، ما را با جسد مردی تنها رها می‌کند که همه‌چیز را خواست و هیچ نیافت. این، هشدار نیست؛ افشاگری‌ست. ‏نمایشی از این واقعیت که قدرت، وقتی جدا از عدالت باشد، فقط زنجیر است؛ و زنجیر، دیر یا زود، به گردن همان کسی می‌افتد ‏که آن را با دستانش ساخته است‎.‎

مکبث، درخشان‌ترین تاریکی شکسپیر است. کتابی‌ست برای تمام آنان که می‌خواهند بر تخت بنشینند، بی‌آنکه بهای انسان بودن را ‏بپردازند. تراژدی‌ای برای قرن‌ها، برای حکومت‌ها، برای روان ما‎.‎
اگر می‌خواهی حقیقت قدرت را ببینی، مکبث را بخوان‎.
اگر می‌خواهی بدانی تا کجا می‌توان سقوط کرد، مکبث را حس کن‎.
و اگر شهامت آن را داری که تاریکی درونت را ببینی،‎
خودت را در مکبث بازی کن‎.‎

https://www.tgoop.com/marzockacademy



tgoop.com/marzockacademy/21353
Create:
Last Update:

خون جنایت را به آب هفت دریا نیز نتوان شست- شکسپیر

‏#قربان_عباسی‏

مکبث،فوران خون است در تالار آینه‌های وجدان. شعری است سیاه، در ستایش سقوط. تراژدی‌ای که نه صرفاً درباره‌ی جاه‌طلبی ‏که درباره‌ی تباهی روان انسان است وقتی وسوسه، قدرت را با خون پیوند می‌زند. این اثر شکسپیر، چون خنجری است در دل ‏مخاطب؛ خنجری که آهسته پیش می‌آید، در تاریکی ذهن و بی‌هیاهو می‌کُشد‎.‎

مکبث، نه یک انسان معمولی که هر انسانی‌ست در لحظه‌ی لغزش. یک قهرمان شکست‌خورده در درون خود. شکسپیر با نبوغی ‏هولناک، ما را وادار می‌کند که با مکبث همراه شویم، قدم‌به‌قدم، از شرف به شر، از ستایش به جنون، از اقتدار به فروپاشی. ما ‏شاهد نیستیم؛ ما هم‌دستیم؛ زیرا وسوسه‌ی قدرت، همیشه زمزمه‌ای در گوش ماست‎.‎

این نمایش، با ورود جادوگران آغاز می‌شود. نه چونان فانتزی، بلکه به مثابه نماد آن صدای درونی که همه‌چیز را می‌داند و هیچ را ‏نمی‌گوید. جادوگران، حقیقت را نمی‌گویند؛ آن را نیش می‌زنند، آن‌قدر که مکبث به خطای خودش ایمان بیاورد‎.
‎"‎تو شاه خواهی شد، مکبث‎...‎

و همین کافی‌ست. نه منطق، نه اخلاق، نه عشق، هیچ‌کدام تاب مقاومت در برابر زهر این کلمات را ندارد‎.‎
مکبث، سردار شجاعی است که خونش هنوز از میدان نبرد گرم است، اما قلبش به نیش واژگان، سرد می‌شود. زنش، بانوی مرگ، ‏شریک جنایت اوست؛ نه با شمشیر که با سخن، با تحقیر، با تلنگر به غرور مردانه‌اش‎.‎

‏«تو مرد نیستی، اگر نتوانی آنچه را که می‌خواهی، بگیری‎.‌‏»‏

و مکبث، در نهایت، می‌گیرد: تاج، تخت، قدرت؛ اما چه می‌دهد؟ همه‌چیز. حتی خواب را‎.‎
از لحظه‌ای که خنجر در قلب شاه دانکن فرو می‌رود، خواب از چشم مکبث می‌گریزد. این مهم‌ترین نشانه‌ی تراژدی‌ست: جنایت، ‏تاوانی دارد فراتر از انتقام. تاوانی روانی، ذهنی، وجودی. مکبث هر شب می‌میرد. هر شب، دستانش را در تاریکی می‌شوید و هنوز ‏بوی خون در هواست. بوی دروغ. بوی ترس‎.‎

مکبث دیگر نمی‌تواند به گذشته بازگردد. او به راه افتاده، در مسیری که هر گامش با قتل، با خیانت، با هراس، سنگ‌فرش شده؛ و ‏در این راه، فقط یک مقصد هست: سقوط. شکسپیر این مسیر را با دقتی بی‌رحمانه ترسیم می‌کند. ما نمی‌توانیم مکبث را ببخشیم، ‏اما نمی‌توانیم او را رها کنیم؛ زیرا او، همان بخش تاریک ماست که دوست نداریم ببینیم؛ اما همیشه هست‎.‎

زبان نمایش، مملو از تصاویر تاریک، صداهای وهم‌آلود و واژگانی‌ست که همچون آینه‌های شکسته، حقیقت را تحریف می‌کنند. ‏واژگان در مکبث نه ابزار معنا که اسلحه‌اند‎.‎

‏«زندگی، قصه‌ای‌ست که احمقی آن را فریاد می‌زند، پر از خشم و خروش، بی‌آنکه معنایی داشته باشد»‏

این جمله، نه فقط فریاد یک انسانِ در لبه‌ی جنون که بیانیه‌ای‌ست علیه قدرتی که معنای زندگی را می‌بلعد‎.‎

بانوی مکبث نیز، چون همسر شیطان، سقوط می‌کند؛ اما سقوط او، روانی‌تر است؛ خاموش‌تر، اما هولناک‌تر. صحنه‌ای که در آن در ‏تاریکی راه می‌رود و فریاد می‌زند ‌‎«‎این لکه خون از دست من نمی‌رود‎...»‎، از زیباترین و مخوف‌ترین لحظات تاریخ ‏تراژدی‌ست. لکه‌ای که دیگر با آب شسته نمی‌شود؛ لکه‌ای از درون، نه از بیرون‎.‎

و سرانجام، مکبث با مرگ روبرو می‌شود؛ نه قهرمانانه، نه شریف که خسته، سرد، تهی. تاجی بر سر دارد، اما دیگر پادشاه نیست؛ ‏قربانی‌ست. شکسپیر، ما را با جسد مردی تنها رها می‌کند که همه‌چیز را خواست و هیچ نیافت. این، هشدار نیست؛ افشاگری‌ست. ‏نمایشی از این واقعیت که قدرت، وقتی جدا از عدالت باشد، فقط زنجیر است؛ و زنجیر، دیر یا زود، به گردن همان کسی می‌افتد ‏که آن را با دستانش ساخته است‎.‎

مکبث، درخشان‌ترین تاریکی شکسپیر است. کتابی‌ست برای تمام آنان که می‌خواهند بر تخت بنشینند، بی‌آنکه بهای انسان بودن را ‏بپردازند. تراژدی‌ای برای قرن‌ها، برای حکومت‌ها، برای روان ما‎.‎
اگر می‌خواهی حقیقت قدرت را ببینی، مکبث را بخوان‎.
اگر می‌خواهی بدانی تا کجا می‌توان سقوط کرد، مکبث را حس کن‎.
و اگر شهامت آن را داری که تاریکی درونت را ببینی،‎
خودت را در مکبث بازی کن‎.‎

https://www.tgoop.com/marzockacademy

BY آکادمی فلسفه و هنر مارزوک




Share with your friend now:
tgoop.com/marzockacademy/21353

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

While some crypto traders move toward screaming as a coping mechanism, many mental health experts have argued that “scream therapy” is pseudoscience. Scientific research or no, it obviously feels good. As of Thursday, the SUCK Channel had 34,146 subscribers, with only one message dated August 28, 2020. It was an announcement stating that police had removed all posts on the channel because its content “contravenes the laws of Hong Kong.” The imprisonment came as Telegram said it was "surprised" by claims that privacy commissioner Ada Chung Lai-ling is seeking to block the messaging app due to doxxing content targeting police and politicians. Select “New Channel” Some Telegram Channels content management tips
from us


Telegram آکادمی فلسفه و هنر مارزوک
FROM American