tgoop.com/mano_darsam/16306
Last Update:
🔵 داستان
#داعش_اندکی_نزدیکتر
نویسنده:
#زینب_علوی
🔴 رمان داعش اندکی نزدیک تر (قسمت سیصد و پنجاه و هشت)
دوباره به سرخط برگشت. بیکار و در جستجوی کار و این دفه تصمیم گرفت در سایت های آگهی با نوشتن یه متن و توصیفی اغراق آمیز از توانایی هاش برای پیدا کردن شغلی آگهی بزاره گرچه خودشم به نتیجه بخش بودن این کار باور چندانی نداشت.
دوستش سارا آخرین روزهای نامزدیش رو با تب و تاب فراهم کردن تدارکات مراسم عقدکنان می گذراند و سه روز قبل از تاریخ عقدش که در سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا (ع) بود، کارت دعوت به مراسم رو برای صمیمی ترین دوستش یعنی ریحانه آورد و به حسنا هم برای بارداریش گرم تبریک گفت.
قیافه ی سارا تغییر محسوسی کرده بود و با یه آرایش ملایم و محو، زیباتر شده بود.
ریحانه از او خواست پرنیان رو هم به مراسم دعوت کنه.
سارا کارتی بدون اسم به ریحانه داد و گفت: قربون دستت خودت اسمشو داخلش بنویس و بهش برسون من واقعاً نمی رسم باید برم سراغ خیاط ببینم لباسمو حاضر کرده یا نه.
ریحانه چشمکی زد و گفت: اوه اوه دیگه حالا بانو لباسم سفارشی می دوزن!
سارا چادر آستین دار رو سرش رو مرتب کرد و گفت: نه بابا سفارشی چیه از همین لباس های بازاریه فقط چون منو و علی از این ظاهر خیلی لختشون خوشمون نمیاد بردیم به مزون و گفتیم یه تغییری بهش بده که آستین داشته باشه و تا حدود گردن پوشیده بشه تا دیگه مجبور نشم مدام نگران چادر عروس و کنار رفتنش باشم. چیه دختر رو با سر و سینه و بازوی لخت تو خیابون می چرخونن انگار دارن با موتورسیکلت ویراژ میدن!! و زمینه گناه برای بقیه فراهم می کنن و دل بچه های مجرد رو خون می کنن؟!
سارا از پذیرایی گرم و صمیمانه دوستش تشکر کرد و به دنبال لباس عروسیش رفت تا ریحانه با حسرت به کارت عروسی خوشگل او نگاه کنه.
یه کارت عروسی ساده که در صفحه ی اولش جمله ی «عشق یعنی مرتضی و فاطمه» با خطی زیبا در وسط حلقه ای از گل های نرگس و محمدی نقش بسته بود و در اول صفحه ی دومش آیه ی «و از نشانههاى او اينكه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد، و ميانتان دوستى و رحمت نهاد.»۱ با خط نستعلیق خوشگلی نوشته شده بود و اطرافش با گلهای صورتی ریزی تزیین شده بود.
اسم عروس و داماد در زیر آیه در وسط دو تا قلب سرخ درهم تنیده حک شده بود و در ادامه متن دعوت نامه به خط نستعلیق اومده بود.
پوزخندی گوشه ی لب ریحانه نشست و آهی کشید و با خودش زمزمه کرد: یادش بخیر این قرار بود طرح کارت عروسی من و .... باشه! اون روزهای آخر ترم که خیال می کردم به زودی ازدواج می کنم برای سارا توضیح دادمش! اون روزها هنوز بابا شهید نشده بود! هنوز همه چیز سرجای خودش بود! خوش به حال سارا! خوش به حال آقای امجدیان!
۱- روم/ 21.
ادامه دارد ......
🔴 کانال منو درسام
@mano_darsam
سروش 👇👇
@s_mano_darsam
ایتا 👇👇
@manodarsam
BY من و دَرسام
Share with your friend now:
tgoop.com/mano_darsam/16306