tgoop.com/manima4/1208
Last Update:
سه سال پیش چنین روزهایی آموزشگاه زبان میرفتم. استاد جوان و خوش تیپی داشتیم... آن روز لعنتی با چهرهای گرفته و سر تا پا سیاهپوش آمد سر کلاس... برخلاف دیگر روزها حوصله نداشت، گروه بندیمان کرد که با هم حرف بزنیم و خودش تکیه داد به صندلی و زُل زد به صفحهی گوشی...
با پُستهای این یکی دو روز اینستاگرام یادش افتادم... یاد آن وقتی که کنار تخته ایستاد و گفت بعد از کلاس میرود که به خانوادهی دوستش تسلیت بگوید... بغض داشت و حرف زدن سختش بود... کوتاه و متخصر گفت دوستش را در آن "سانحهی هوایی" از دست داده!
هنوز نمیدانست...
هنوز نمی دانستیم...
خواستم پیامی بدهم و برایش از آن روز بنویسم ولی پشیمان شدم... دیدم توی پروفایلش سفید پوشیده و میخندد، نخواستم پرتاش کنم به روزی که نزدیک بود جلوی یک کلاس ده نفره بزند زیر گریه...
هرچند که شاد فرض کردن آدمها با استناد به لبخند عکس پروفایل و رنگ لباسشان، رویای سادهلوحانهای بیش نیست... ولی تلخی ماجرا اینجاست که در همین سالهایی که گذشت، لبخند حتی از پروفایلها هم پر کشید....
#فاطمه_شاهبگلو
@manima4
BY مانیما
Share with your friend now:
tgoop.com/manima4/1208