tgoop.com/maneshparsi/19522
Last Update:
ایوان مداین - سرودۀ بانو #هما_ارژنگی
آندم که خون سرخ شفق میزند شرار بر گور رفتههای فراموش در غبار
با های و هوی دجله که فریاد میکشد دیوانهوار از ستم روز گار تار
پر میزند پرندۀ جانم بر آسمان تا وادی مداین و ایوان خسروان
مرغی ز روی کنگرهها میکند فغان کو آن شکوه و شوکت بگذشته مهان!
از ژرفنای خاطره گنگ روزگار من روزهای گمشده را جست و جو گرم
بر جای آن بزرگی و سامان و سروری این پشتههای خاک سیه نیست باورم!
چون دجله با هزار دریغ و فسوس و درد فریاد میکنم که مرا از تو یاد باد
دستی ز چنگ و بند زمان سازدم رها تا راندم به درگه آن خسروان راد
در آسمان یاد من آن یادگارها همچون شهابها ی پراکنده میشوند
ایوان و کاخ و آنهمه مردان نامدار یک یک به پیش چشم ترم زنده میشوند
تالار های روشن و شور آفرین کاخ با آن نمادهای دلارای مرمرین
وان فرش بیبدیل مرا میکشد به خویش تا بنگرم نشان بهاران دلنشین
یک سو نشسته بر سر تخت اردشیر راد شاهی که فر و رامش دیرین بنا نهاد
دشمن ستیز مردی و فرخ نژادهای کاو بر شکوه گمشده جانی دوباره داد
سوی دگر حکایت داد است و داوری نوشین روان و خسروی و داد گستری
بوذرجمهر به منش آن مرد گوهری آگه به درد مرد م و آیین کشوری
برزویه آبروی پزشکان پر هنر دارد ز رمز و راز کتبخانهها خبر
گنج سخن نهاده فرا روی روزگار از سرزمین هند و ز یونان و باختر
شاپور سر فراز شهنشاه پهلوان پاد افرهی شگفت دهد بهر تازیان
تا ننگرد به دیدۀ ناپاک دشمنی بر خاک پاک میهن و بر فره کیان
آوای گرم باربد و زخمههای تار آرد پیام خرمی و شادی بهار
گویی به بامشاد و نکیسا زند صلا سر کن سرود تازه که سبز است روزگار
آنجا نشان خسرو وشیرین دلرباست شبدیز و خیل زبده سواران تیز پاست
بزم هنر به جلوۀ بهرام تا سحر از لولیان شنگ و خوش آواز پر صداست
سر خوش ز بزم شادی یاران نغمه ساز در بیکران خاطره پرواز میکنم
گاهی به چنگ زخمۀ مستانه میزنم شیرین سرود خسروی آغاز میکنم
من بی خبر ز خشم بد آهنگ روزگار آسوده دل ز فتنه و نیرنگ روزگار
غافل که از فراز مرا میکشد به زیر میکوبدم به سنگ سیه چنگ روزگار
یکباره آسمان چو شب تار میشود گیتی کبود و تیره و غمبار میشود
وان روزگار تلختر از زهر شوکران بر روی سینهام همه آوار میشود
بینم کنون ز تازش پر کین تازیان آشفته میشود همه آرام مردمان
بر خاک میفتد سر گر دان و سروران بر باد میرود فر و فرهنگ باستان
فرش بهار سان که بود رشک نو بهار گوهر نشانده پرده ی زیبای زرنگار
آن تاج و تخت و جامه شاهان کامکار گنجینههای مانده ز دوران به یادگار
چون میدرد درفش کهنسال کاویان تاراج میشود به کف خیل جاهلان
ایرانی نژاده به پندار دشمنان یکباره میشود عجم و گنگ و ناتوان
دیوان و دفتر و کتب دانش و خرد در کام شعلههای ستمکاره میروند
آزادگان به نام موالی چو بردگان آماج خشم مردم بیما یه میشوند
اینجا دگر ز شوکت دیرین نشانه نیست ایوان و کاخ و بارگه خسروانه نیست
بانگ سرود و زخمه چنگ و چغانه نیست یا آتشی که برکشد از آن زبانه نیست
تاق کهن رهیده ز توفان سال و ماه تنها نشسته همچو دلیری به بارگاه
با پیکر شکسته به من میدهد ندا بنگر به آسمان که چه سان میدمد پگاه!
اینک تو با دمیدن خورشید زر نشان باید که وارهی ز غم و شاد و پر توان
گامی نهی دو باره بر آیین رفتگان تا روز سر فرازی ایران جاودان
💎
🆔 @maneshparsi
BY فرهنگ و منش پارسی
Share with your friend now:
tgoop.com/maneshparsi/19522