tgoop.com/maneshparsi/19424
Last Update:
بنا به آنچه اشارهوار گفته شد، زبان فارسی نقشی بسیار افزونتر از یک زبان در سرگذشت این کشور ایفا کرده است، و اکنون نیز اهمیت نقش آن اگر بیشتر از گذشته نباشد، کمتر نیست. درست است که یکی دو زبان دیگر و چند گویش در بخشهایی از ایران، در کنار فارسی، رواج دارند، ولی زبان مادر، زبان اصلی، فارسی است. اوست که همه را ـ از دور و نزدیک ـ در زیر یک پرچم و بر گرد یک اجاق و یک تمدن، گرد آورده است.
گر برکَنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این مهر بر که افکنم؟ این دل کجا برم؟
همهٔ دستاوردهایی که ایران در طی تاریخ خود داشته، در گفتار متبلور شده، و گفتار در زبان. همان یک شاهنامه به گونهای بوده که این کشور را بر سر دست نگاه داشته. مسیر تاریخی بشر را چند کتاب تأثیرگذار شدهاند و از یک دانشمند مصری پرسیده بودند: «چرا مصر آنگونه شد و ایران اینگونه، و حال آنکه شرایط مشابهی داشتند؟» جواب داده بود: «برای آنکه ما کتابی چون شاهنامه نداشتیم!»
از لحاظ فکر، بار سنگینی بر پشت اوست که باید دید چههایش را باید نگه داشت و چهها را رها کردم؛ زیرا نمایانگر شیب و فراز تاریخ کشور است. در دوران پیش از اسلام، ایران سرزمین قدرت بود؛ بعد از اسلام، سرزمین عشق گشت، یعنی مهجوری و مشتاقی. هیچ زبانی به اندازهٔ فارسی از عشق حرف نزده است و آن را محور و مقتدا قرار نداده. عشق، طلب است، محراب و آرمان است. روندگی است بهسوی رهایی، متوقف نماندن؛ بنابراین انحطاط زبان، نشانهٔ انحطاط کشور میشده. زبان دورهٔ صفویه را مقایسه میکنیم با زبان دورهٔ سامانی. شعر، از حافظ به بعد، بهسوی فرود حرکت کرده است. در زمان حاضر هم ما از شعر زیاد حرف میزنیم و کمتر میاندیشیم و حال آنکه نیاز به اندیشه داریم. نگاه کنیم به انبوه دیوانهای شعر که سر برمیآورند، ولی کمکتابی در دست است که بگوید راه کدام است.
باید اذعان کرد که در این صد سالة اخیر زبان فارسی روانتر و رساتر شده است؛ ولی متناسب با سیل اندیشهای که بر جهان روان است و انبوه مسائل و مقتضیات زمان، راه خود را بهسوی فکر نگشاده. درخشش زبان در گرو درخشش فکر است. اگر نتوانست فکر پویای زمان را در خود جای دهد، نشانهٔ آن است که لنگان است و فکر لنگان، حکایت از آن دارد که عناصر زندهٔ اجتماعی از بارآوری لازم برخوردار نیستند. ناصر خسرو دربارهٔ دوران خود میگفت:
به حکمت چون عمارت شد دلت، نیکوسخن گشتی
که جز ویرانسخن ناید برون از خاطر ویران
هر یک از اینها در خود علامتی دارند: ضعف زبان مساوی با ضعف فکر است. ضعف فکر مساوی است با ضعف عناصر فکرانگیز، و مجموع آنها نمودار آنکه اجتماع نیازمند سامان بایستهتری است. تصور نکنیم که چون دانش جدید به صحنه آمده، از بُرد مأموریت زبان کاسته شده است؛ زیرا کسی که زبان خود را درست نداند، فکر خود را زایا نخواهد یافت، و کسی که فکرش زایا نباشد، فیزیک و شیمی را هم درست یاد نخواهد گرفت؛ چه، همهٔ اینها در گرو گشایش ذهن است. گذشته از همه چیز، علمآموزی کافی نیست، بهکار بستن مهم است.
هماکنون از نتیجهٔ آموزش زبان فارسی در مدارس باید احساس نگرانی کرد. اگر آموزش زبان با آموزش فکر درست همراه نباشد، در همان حد احتیاج کوچه و بازار متوقف میماند، نه بیشتر. نگرانی بزرگ دیگر، از گسیختگی جوانان از ادب بزرگ فارسی است، که باید لطافت فکری و گشایش روح به آنان ببخشد. اگر از آن بویی نبرند، انسانیت خود را بر چه چیز تکیه دهند؟
*آفریننامهٔ ریاحی
1. تاریخ ادبیات دکتر صفا، ج۱، ص۱۴۱٫
💎
🆔 @maneshparsi
BY فرهنگ و منش پارسی
Share with your friend now:
tgoop.com/maneshparsi/19424