* رشید *
شروع تازهی یک اضطراب شیرین بود
نگاه خیرهی مردی به روی صورت او
زن از همیشهی خود اندکی فراتر رفت
و دوخت چشم به چشم پر از محبت او
برای اهل محل ، احترام قائل بود
ولی محلهی او حکم یک قفس را داشت
در این کنارهی خلوت به دووور از مردم
رشیدِ قصهی ما حکم همنفس را داشت
نمیرسید به گردَش کسی به رعنایی
چهارشانهترین آدم حوالی بود
لبش همیشهی ایام ، محو میخندید
ولیکن از نظر بوسه ، انفعالی بود
شب آنزمان که همه سمت خانه میرفتند
زن اندکی دل خود را به حرف وا میکرد
و میسپرد دلش را به سینههای ستبر
از آشنا و غریبه ، گلایهها میکرد
نمیگذشت زمان در دقایق آنها
رشید ، غرق سکوتش دو گوش بود و همین
برای تکیه ، سرِ شانههایش آماده
پناهگاه مُجازی برای خستهترین
رشید ، رخت نویی را به دستهای زنی
هزار مرتبه پوشید و هی عوض میکرد
بلندقامت و شیک و مبادی آداب
ولی مجسمهای بود بیحیات و سرد
کنارِ رختِ بوتیکِ زنی که تنها بود
تماموقت به روی دو پای خود میماند
شبی که گیسوی زن روی شانهاش سُر خورد؛
به نام کوچک زن، شعر کوچکی را خواند...
شعر و آوا :
#مهنازمحمودی
به یاد "آدم آهنی و شاپرک"
#ویتاتو_ژیلینسکای
بهمن ۱۴۰۰
@mahk3
شروع تازهی یک اضطراب شیرین بود
نگاه خیرهی مردی به روی صورت او
زن از همیشهی خود اندکی فراتر رفت
و دوخت چشم به چشم پر از محبت او
برای اهل محل ، احترام قائل بود
ولی محلهی او حکم یک قفس را داشت
در این کنارهی خلوت به دووور از مردم
رشیدِ قصهی ما حکم همنفس را داشت
نمیرسید به گردَش کسی به رعنایی
چهارشانهترین آدم حوالی بود
لبش همیشهی ایام ، محو میخندید
ولیکن از نظر بوسه ، انفعالی بود
شب آنزمان که همه سمت خانه میرفتند
زن اندکی دل خود را به حرف وا میکرد
و میسپرد دلش را به سینههای ستبر
از آشنا و غریبه ، گلایهها میکرد
نمیگذشت زمان در دقایق آنها
رشید ، غرق سکوتش دو گوش بود و همین
برای تکیه ، سرِ شانههایش آماده
پناهگاه مُجازی برای خستهترین
رشید ، رخت نویی را به دستهای زنی
هزار مرتبه پوشید و هی عوض میکرد
بلندقامت و شیک و مبادی آداب
ولی مجسمهای بود بیحیات و سرد
کنارِ رختِ بوتیکِ زنی که تنها بود
تماموقت به روی دو پای خود میماند
شبی که گیسوی زن روی شانهاش سُر خورد؛
به نام کوچک زن، شعر کوچکی را خواند...
شعر و آوا :
#مهنازمحمودی
به یاد "آدم آهنی و شاپرک"
#ویتاتو_ژیلینسکای
بهمن ۱۴۰۰
@mahk3
Telegram
attach 📎
❤10👍3🕊1
Forwarded from 🎹طایفه بزرگ شجاعی🎹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💓
🌼سرد است دلم بیا و خورشیدم باش
🌼پایانگر التهاب و تردیدم باش
🌼هرچند توقعم زیاد است ولی
🌼هی دور نرو مقابلِ دیدم باش
#مهناز_محمودی
🏛️ @mahk3 🏛️
*💚مهنـــ۪۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓٓـ۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓـ۪۪۪ٜٓٓٓٓـ۪۪ٜٓٓٓـ۪ٜٓٓـٜٜٜٜٜٜٜٜۜۜۜـۜۜۜۜـٜ۪ٜ۪ٜٓـ۪ٜٓٓـ۪۪ٜٓٓٓـ۪۪۪ٜٓٓٓٓـ۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓـ۪۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓٓـاز محمـــ۪۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓٓـ۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓـ۪۪۪ٜٓٓٓٓـ۪۪ٜٓٓٓـ۪ٜٓٓـٜٜٜٜٜٜٜٜۜۜۜـۜۜۜۜـٜ۪ٜ۪ٜٓـ۪ٜٓٓـ۪۪ٜٓٓٓـ۪۪۪ٜٓٓٓٓـ۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓـ۪۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓٓــودی💚*
🏛️ @mahk3 🏛️
🇮🇷🤝 پاینده ایــران 🤝🇮🇷
☞❥ 🎹 @Sajjadine 🎹
✾࿐༅🍃🌸♥️🌸🍃༅࿐✾
🌼سرد است دلم بیا و خورشیدم باش
🌼پایانگر التهاب و تردیدم باش
🌼هرچند توقعم زیاد است ولی
🌼هی دور نرو مقابلِ دیدم باش
#مهناز_محمودی
🏛️ @mahk3 🏛️
*💚مهنـــ۪۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓٓـ۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓـ۪۪۪ٜٓٓٓٓـ۪۪ٜٓٓٓـ۪ٜٓٓـٜٜٜٜٜٜٜٜۜۜۜـۜۜۜۜـٜ۪ٜ۪ٜٓـ۪ٜٓٓـ۪۪ٜٓٓٓـ۪۪۪ٜٓٓٓٓـ۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓـ۪۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓٓـاز محمـــ۪۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓٓـ۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓـ۪۪۪ٜٓٓٓٓـ۪۪ٜٓٓٓـ۪ٜٓٓـٜٜٜٜٜٜٜٜۜۜۜـۜۜۜۜـٜ۪ٜ۪ٜٓـ۪ٜٓٓـ۪۪ٜٓٓٓـ۪۪۪ٜٓٓٓٓـ۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓـ۪۪۪۪۪ٜٓٓٓٓٓٓــودی💚*
🏛️ @mahk3 🏛️
🇮🇷🤝 پاینده ایــران 🤝🇮🇷
☞❥ 🎹 @Sajjadine 🎹
✾࿐༅🍃🌸♥️🌸🍃༅࿐✾
❤11👏6👍2🕊1
Forwarded from خانه شعر(رباعی_دوبیتی)
باید برویم سمت خاموشیها
تا غرق شویم در فراموشیها
شاید برسد فصل جدیدی از راه
حیف است......
به هیچوپوچ نفروشیها !
✍#مهناز_محمودی
📚#خانه_شعر(رباعی_دوبیتی)
https://www.tgoop.com/khsmr04
تا غرق شویم در فراموشیها
شاید برسد فصل جدیدی از راه
حیف است......
به هیچوپوچ نفروشیها !
✍#مهناز_محمودی
📚#خانه_شعر(رباعی_دوبیتی)
https://www.tgoop.com/khsmr04
👏8❤3👍2
از دماغ آسمان هم
که آویزان باشیم
چکه میکنیم
بر چکاچک مائدههای زمینی!
خود را
نزیستهایم
فکر مرگیدن
در ششگوشهی جمجمه
شناور است.
#مهنازمحمودی
@mahk3
که آویزان باشیم
چکه میکنیم
بر چکاچک مائدههای زمینی!
خود را
نزیستهایم
فکر مرگیدن
در ششگوشهی جمجمه
شناور است.
#مهنازمحمودی
@mahk3
❤7👏3👍2
* اسب خیال *
میان آینه دیدم دوباره زاده شدم
از اسب سرکش دنیای خود پیاده شدم
خیال آبی خود را کشاندهام اینجا
درون رخت سپیدم چه فوقالعاده شدم
در آسیاب زمان، گندمانه ؛ گیسویم
سپید گشت و فقط وقف خانواده شدم
نخوردهام به زمین جز به دست نااهلان
ولی دوباره چنان کوه ، بااراده شدم
شکار چشم کسی، در شمال گندمزار
فرشتهای که به سر، تاج گل نهاده، شدم
کشید سمت خودش دستهای سردم را
اسیر جذبهی خاص و نگاه ساده شدم
دوباره اسب خیال و دوباره آیینه
منم که یکهسوارِ مسیر جاده شدم
#مهنازمحمودی
۵ آبان ۹۷
@mahk3
میان آینه دیدم دوباره زاده شدم
از اسب سرکش دنیای خود پیاده شدم
خیال آبی خود را کشاندهام اینجا
درون رخت سپیدم چه فوقالعاده شدم
در آسیاب زمان، گندمانه ؛ گیسویم
سپید گشت و فقط وقف خانواده شدم
نخوردهام به زمین جز به دست نااهلان
ولی دوباره چنان کوه ، بااراده شدم
شکار چشم کسی، در شمال گندمزار
فرشتهای که به سر، تاج گل نهاده، شدم
کشید سمت خودش دستهای سردم را
اسیر جذبهی خاص و نگاه ساده شدم
دوباره اسب خیال و دوباره آیینه
منم که یکهسوارِ مسیر جاده شدم
#مهنازمحمودی
۵ آبان ۹۷
@mahk3
❤8👏2👍1
Audio
#رباعی
چشمان تو باغهای سرسبز و نجیب
با غیر ، غریبهای و با دوست ؛ قریب
شیرینیِ لبخندِ تو دندانگیر است
هنگام ادا و گفتنِ واژهی سیب
✍️#مهنازمحمودی
🎤 #زیبا_صادقی
https://www.tgoop.com/robaiiiiiiiiiiiiiiiiii
https://www.instagram.com/saraye_robaei?igsh=MzNlNGNkZWQ4M
@Rememberme1889
@ziba_sadeghi52
@mahnaz_mahmoodii
🍃 🌸 🍃
چشمان تو باغهای سرسبز و نجیب
با غیر ، غریبهای و با دوست ؛ قریب
شیرینیِ لبخندِ تو دندانگیر است
هنگام ادا و گفتنِ واژهی سیب
✍️#مهنازمحمودی
🎤 #زیبا_صادقی
https://www.tgoop.com/robaiiiiiiiiiiiiiiiiii
https://www.instagram.com/saraye_robaei?igsh=MzNlNGNkZWQ4M
@Rememberme1889
@ziba_sadeghi52
@mahnaz_mahmoodii
🍃 🌸 🍃
❤7👍1🕊1
#رباعی
دلپاکی و سادهزیستی مادرجان
تو بخشپذیر نیستی مادرجان
با " ما " و " در " این دلی همیشه آری
تو نمرهی خوب بیستی مادرجان!
#مهنازمحمودی
#مادر💔
بهمن ۹۸
@mahk3
دلپاکی و سادهزیستی مادرجان
تو بخشپذیر نیستی مادرجان
با " ما " و " در " این دلی همیشه آری
تو نمرهی خوب بیستی مادرجان!
#مهنازمحمودی
#مادر💔
بهمن ۹۸
@mahk3
❤10👍1💔1
Forwarded from سرای رباعی🍃
#رباعی
بارِ دلِ خویش را که بر دوش گرفت
فرزند عزیز را در آغوش گرفت
مادر که رسالتش ندارد پایان
آیات شریفه در دلش جوش گرفت
✍️#مهناز_محمودی
https://www.tgoop.com/robaiiiiiiiiiiiiiiiiii
https://www.instagram.com/saraye_robaei?igsh=MzNlNGNkZWQ4M
🍃 🌸 🍃
بارِ دلِ خویش را که بر دوش گرفت
فرزند عزیز را در آغوش گرفت
مادر که رسالتش ندارد پایان
آیات شریفه در دلش جوش گرفت
✍️#مهناز_محمودی
https://www.tgoop.com/robaiiiiiiiiiiiiiiiiii
https://www.instagram.com/saraye_robaei?igsh=MzNlNGNkZWQ4M
🍃 🌸 🍃
❤7😍3👍1
