من میل دارم تفریح کنم.
هیچ بدی در این میل نمیبینم.
خدا ما را خواهد بخشید.
هرگاه من خدا بودم، همه را
میبخشیدم و به همهٔ گناهکاران
میگفتم:
مقصر کوچک عزیزم از امروز همهٔ
شما را عفو میکنم...
همهٔ مردم، تا آخرین نفر، خوب هستند.
زندگی نعمت بزرگی است.
با آنکه ما بدجنس هستیم،
زندگی کردن لطف فراوان دارد.
برادران کارامازوف
هیچ بدی در این میل نمیبینم.
خدا ما را خواهد بخشید.
هرگاه من خدا بودم، همه را
میبخشیدم و به همهٔ گناهکاران
میگفتم:
مقصر کوچک عزیزم از امروز همهٔ
شما را عفو میکنم...
همهٔ مردم، تا آخرین نفر، خوب هستند.
زندگی نعمت بزرگی است.
با آنکه ما بدجنس هستیم،
زندگی کردن لطف فراوان دارد.
برادران کارامازوف
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚📚📚
دو بهعلاوه دو میشود پنج !
یک ویدئو قابل تأمل
تماشا کنيم این دانشآموز
چگونه برای اثبات حقیقت
پافشاری میکند....
@ktabdansh 📚📚
...📚
دو بهعلاوه دو میشود پنج !
یک ویدئو قابل تأمل
تماشا کنيم این دانشآموز
چگونه برای اثبات حقیقت
پافشاری میکند....
@ktabdansh 📚📚
...📚
کتاب دانش
.... - با آرامش لبخندی که روی صورتش تا بناگوش باز شده بود، جایش را به حالتی کاملا بیاعتنا داد. با این همه باید بهسرعت وارد عمل میشد. قدمی به جلو برداشت، دستمال بسیار کثیفش را درآورد، دو سه بار محکم فین کرد و بعد به این بهانه که دستمال را در جیبش…
... قسمت ۴
نصف چی؟
خجالت نمیکشید آقا؟
فکر میکنید من کی هستم؟
نمیبینید که بهطرف خیابان شمارهٔ
۳۸ میروم؟
همهٔ اهالی منطقهٔ دوازدهم میدانستند
که شمارهٔ ۳۸ خیابان بوبیلو،
کلانتری ناحیهٔ مزون _ بلانش است.
گونزاک رابوتن با صدای بلند حرف
زده بود.
مرد خاکستری پوش از ترس
جنجال و هیاهو، شانههایش را
بالا انداخت و عقبنشینی کرد.
زیر لب غر غر زد:
- حالا میبینیم.!
گونزاک فریاد کشید:
- حتمآ میبینیم.
مصممانه به مردک پشت کرد و
مستقیمآ بهطرف کلانتری رفت.
حرکات نامنظم و قرهای خشکی که
به کمرش میداد همان طرز رفتاری
بود که جوانهای محله برای ابراز
تصمیمات قاطعانهشان اختیار میکردند.
با این همه گونزاک چندان خاطر جمع
نبود. در دل گفت:
خداکند با یکی از پاسبانهایی که
مرا میشناسد روبرو نشوم!
تابهحال دوبار در خیابان بوبیلو
گیر افتادهام. دزدکی نگاهی به
پشت سرش انداخت و فهمید که
مردک باجگیر هنوز تعقیبش میکند
و آماده است که حقالسکوتی از او
بگیرد یا پتهاش را روی آب بریزد.
نه، امکان نداشت بتواند جلوی منشی
رئیس کلانتری یا یکی از جانشینهای
او آفتابی شود.
خوشبختانه زیر پرچم کثیف و مرطوب،
مثل دستمالی که تازه ظرفها را با
آن خشک کردهاند، پاسبانی خیابان را
گز میکرد.
گونزاک بهسرعت سرتاپای او را
برانداز کرد: هیچوقت او را ندیده بود.
مزاحم سرسختش را در پیادهرو مقابل،
ساکن و تنها گذاشت و به آن طرف
خیابان رفت. با حرکتی آشکار دست
به جیب برد. شئی مستطیل شکل را
بیرون کشید ، بهسمت نگهبان صلح
گرفت و
با صدای بلند گفت:
- سرکار، این را در میدان ایتالی _
نزدیک ورودی مترو پیدا کردم.
پاسبان سلامی داد، کیف پول را
گرفت، این ور و آن ور کرد، انگشت
سرمازدهاش را بین اوراق لغزاند و
با قیافهای پرهیزکار سری تکان داد.
- آفرین پسرم، آفرین، این کار خوبی
است. اما باید به طبقهٔ اول بروید و
اظهاریهای پر کنید.
گونزاک فورا پاسخ داد:
- وقت ندارم، باید برای رئیسم یک
کار فوری انجام بدهم، یک ساعت
دیگر برمیگردم.
پاسبان گفت: بسیار خب. اما فراموش
نکنید که جایزهای به شما تعلق
میگیرد. طبق قانون ده درصد این
پول برای شماست. نام و نشانیتان
را برایم بگذارید.
گونزاک لحظهای تردید کرد و بعد با
آرامش کامل اسمش را هجی کرد:
- لارنو، ل- ا- ر- ن - و....
شمارهٔ ۳۵، - خیابان سنگ دیامان.
زود برمیگردم، سرکار.
پاسبان که قدرت تخیل زیادی نداشت
تکرار کرد:
- بسیار خب.
گونزاک دوباره گفت: خوب. و دو
انگشتش را طوری روی شقیقههایش
گذاشت که انگار کلاهی نامرئی را
لمس میکند...
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
ادامه دارد...
...📚💫
نصف چی؟
خجالت نمیکشید آقا؟
فکر میکنید من کی هستم؟
نمیبینید که بهطرف خیابان شمارهٔ
۳۸ میروم؟
همهٔ اهالی منطقهٔ دوازدهم میدانستند
که شمارهٔ ۳۸ خیابان بوبیلو،
کلانتری ناحیهٔ مزون _ بلانش است.
گونزاک رابوتن با صدای بلند حرف
زده بود.
مرد خاکستری پوش از ترس
جنجال و هیاهو، شانههایش را
بالا انداخت و عقبنشینی کرد.
زیر لب غر غر زد:
- حالا میبینیم.!
گونزاک فریاد کشید:
- حتمآ میبینیم.
مصممانه به مردک پشت کرد و
مستقیمآ بهطرف کلانتری رفت.
حرکات نامنظم و قرهای خشکی که
به کمرش میداد همان طرز رفتاری
بود که جوانهای محله برای ابراز
تصمیمات قاطعانهشان اختیار میکردند.
با این همه گونزاک چندان خاطر جمع
نبود. در دل گفت:
خداکند با یکی از پاسبانهایی که
مرا میشناسد روبرو نشوم!
تابهحال دوبار در خیابان بوبیلو
گیر افتادهام. دزدکی نگاهی به
پشت سرش انداخت و فهمید که
مردک باجگیر هنوز تعقیبش میکند
و آماده است که حقالسکوتی از او
بگیرد یا پتهاش را روی آب بریزد.
نه، امکان نداشت بتواند جلوی منشی
رئیس کلانتری یا یکی از جانشینهای
او آفتابی شود.
خوشبختانه زیر پرچم کثیف و مرطوب،
مثل دستمالی که تازه ظرفها را با
آن خشک کردهاند، پاسبانی خیابان را
گز میکرد.
گونزاک بهسرعت سرتاپای او را
برانداز کرد: هیچوقت او را ندیده بود.
مزاحم سرسختش را در پیادهرو مقابل،
ساکن و تنها گذاشت و به آن طرف
خیابان رفت. با حرکتی آشکار دست
به جیب برد. شئی مستطیل شکل را
بیرون کشید ، بهسمت نگهبان صلح
گرفت و
با صدای بلند گفت:
- سرکار، این را در میدان ایتالی _
نزدیک ورودی مترو پیدا کردم.
پاسبان سلامی داد، کیف پول را
گرفت، این ور و آن ور کرد، انگشت
سرمازدهاش را بین اوراق لغزاند و
با قیافهای پرهیزکار سری تکان داد.
- آفرین پسرم، آفرین، این کار خوبی
است. اما باید به طبقهٔ اول بروید و
اظهاریهای پر کنید.
گونزاک فورا پاسخ داد:
- وقت ندارم، باید برای رئیسم یک
کار فوری انجام بدهم، یک ساعت
دیگر برمیگردم.
پاسبان گفت: بسیار خب. اما فراموش
نکنید که جایزهای به شما تعلق
میگیرد. طبق قانون ده درصد این
پول برای شماست. نام و نشانیتان
را برایم بگذارید.
گونزاک لحظهای تردید کرد و بعد با
آرامش کامل اسمش را هجی کرد:
- لارنو، ل- ا- ر- ن - و....
شمارهٔ ۳۵، - خیابان سنگ دیامان.
زود برمیگردم، سرکار.
پاسبان که قدرت تخیل زیادی نداشت
تکرار کرد:
- بسیار خب.
گونزاک دوباره گفت: خوب. و دو
انگشتش را طوری روی شقیقههایش
گذاشت که انگار کلاهی نامرئی را
لمس میکند...
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
ادامه دارد...
...📚💫
Its me and a dark night
And being sad for her
And nothing else...!
مائیمُ شبِ تارُ غمِ یارُ دگر هیچ...!
...📚🚶➡️🌘
And being sad for her
And nothing else...!
مائیمُ شبِ تارُ غمِ یارُ دگر هیچ...!
...📚🚶➡️🌘
👍1
کتاب دانش
... 📖 مطالعه قسمت ۵ با استعداد، همچون تیراندازی است که هدفی را میزند که دیگران قادر به زدنش نیستند؛ نابغه، همچون تیراندازی است که هدفی را میزند که دیگران قادر به دیدنش نيستند. فصل ۴ سال ۱۷۸۷ : نابغه: آغازی طوفانی و شروعی گمراهکننده…
....
📖 مطالعه قسمت ۶
جولیوس عاشق این گروه بود. در
پایان جلسه حال او بهتر بود و
نومیدیاش فراموش کرده بود...
بنیانهای استوار جهانبینی ما و در
نتیجه ژرف یا سطحی بودنش در
سالهای کودکی شکل میگیرد.
چنين دیدگاهی بعدها پیچیدهتر،
مفصلتر و کاملتر میشود ولی
بنیانش تغییر نمیکند.
فصل ۶. خانهٔ شوپنهاور ( پدر و مادر )
هاینریش شوپنهاور چهجور آدمی
بود؟ خشن، عبوس، خوددار، متکبر...
مادر آرتور؟ جذاب، سرزنده، عشوهگر،
اما این ازدواج ناجور بود، آیا قدرت
انتخاب داشت؟ نه. یک ازدواج
مصلحتی برپایهٔ رتبه و مقام. در
خانهٔ آنها عشق سرشار یافت نمیشد.
این نگاه اقتصادی دودوتا چهارتا
به عشق بیمعناست. عکس آن
صحیح است: " فرد هرچه بیشتر
عاشق باشد، رفتاری محبتآمیزتر
نسبت به فرزندان و به همه در پیش
میگیرد.
کودکی عاری از عشق آرتور، اثراتی
جدی بر آیندهاش گذاشت... و
دورنمای روانشناختی و جهانبینی
آرتور از ان تأثیر گرفت.
وقتی به ریزهکاریهای زندگی
مینگریم، همهچیز چقدر مضحک
بهنظر میآید. مثل قطرهٔ آبی که
زیر میکروسکوپ بگذاریم:
یک قطرهٔ واحد مملو است از
موجودات ذرهبینی تکیاختهای.
چقدر به جنبوجوش مشتاقانهٔ این
موجودات و ستیزشان با یکدیگر
میخندیم. این فعالیت وحشتناک،
چه آنجا و چه در مدت زمان کوتاه
زندگی بشری، وضعیتی مضحک
پدید میآورد.
فصل ۷.
نزدیک ساعت هفت، جولیوس به
تالار سخنرانی وارد شد. حدود
سی صندلی را دانشجویان اشغال
کرده بودند و پراکنده بودند.
جولیوس به دیدگاه گروهدرمانی
دربارهٔ جای نشستن افراد فکر کرد؛
اینکه وابستهترین فرد گروه صندلی
سمت راست سرپرست را اشغال
میکند. درحالیکه بدبینترین اعضا
درست در نقطهٔ مقابل مینشینند.
ساعت هفت بود که فیلیپ وارد
تالار شد. یادداشتهایش را از
کیف چرمی درآورد و شروع کرد:
توجهمان را به افراد بزرگ تاریخ
معطوف کنیم. به من اعتماد کنید،
موتسارت را درنظر بیاورید وقتی
در نه سالگی با اجرای بینقصش
حضار را حیرتزده کرد.
فیشته. که برای چاپ و انتشار
خارقالعادهاش؛ مکاشفات،
کانت او را تشویق کرد و همین
کار کانت سبب شد، فیشته در
فلسفه استاد دانشگاه یانا شد.
این همان چیزی است که من یک
ظهور مینامم. حالا چیزی نزدیکتر
را درنظر بگیرید؛ ظهور ورزشکاران.
حالا یک ظهور ادبی؛ مردی که در
بیست و چند سالگی با رمانی
فوقالعاده و باشکوه، بر صحنهٔ
ادبیات جلوهگر شد. این اعجوبه
که بود؟ توماس مان. وقتی همسن
شما بود، شروع کرد به نوشتن یک
شاهکار، رمانی باشکوه،
" بودنبروکها "
دعا میکنم بشناسیدش...
ص ۷۶
|| _ درمان_شوپنهاور
_ اروین_یالوم
• ترجمهٔ سپیده حبیب
• نشر قطره
■ ادامه دارد
https://www.tgoop.com/ktabdansh/407
با لمس لینک میتوانید به پی دی اف
کتاب بودنبروکها دسترسی پیدا
کنید.
...📚
📖 مطالعه قسمت ۶
جولیوس عاشق این گروه بود. در
پایان جلسه حال او بهتر بود و
نومیدیاش فراموش کرده بود...
بنیانهای استوار جهانبینی ما و در
نتیجه ژرف یا سطحی بودنش در
سالهای کودکی شکل میگیرد.
چنين دیدگاهی بعدها پیچیدهتر،
مفصلتر و کاملتر میشود ولی
بنیانش تغییر نمیکند.
فصل ۶. خانهٔ شوپنهاور ( پدر و مادر )
هاینریش شوپنهاور چهجور آدمی
بود؟ خشن، عبوس، خوددار، متکبر...
مادر آرتور؟ جذاب، سرزنده، عشوهگر،
اما این ازدواج ناجور بود، آیا قدرت
انتخاب داشت؟ نه. یک ازدواج
مصلحتی برپایهٔ رتبه و مقام. در
خانهٔ آنها عشق سرشار یافت نمیشد.
این نگاه اقتصادی دودوتا چهارتا
به عشق بیمعناست. عکس آن
صحیح است: " فرد هرچه بیشتر
عاشق باشد، رفتاری محبتآمیزتر
نسبت به فرزندان و به همه در پیش
میگیرد.
کودکی عاری از عشق آرتور، اثراتی
جدی بر آیندهاش گذاشت... و
دورنمای روانشناختی و جهانبینی
آرتور از ان تأثیر گرفت.
وقتی به ریزهکاریهای زندگی
مینگریم، همهچیز چقدر مضحک
بهنظر میآید. مثل قطرهٔ آبی که
زیر میکروسکوپ بگذاریم:
یک قطرهٔ واحد مملو است از
موجودات ذرهبینی تکیاختهای.
چقدر به جنبوجوش مشتاقانهٔ این
موجودات و ستیزشان با یکدیگر
میخندیم. این فعالیت وحشتناک،
چه آنجا و چه در مدت زمان کوتاه
زندگی بشری، وضعیتی مضحک
پدید میآورد.
فصل ۷.
نزدیک ساعت هفت، جولیوس به
تالار سخنرانی وارد شد. حدود
سی صندلی را دانشجویان اشغال
کرده بودند و پراکنده بودند.
جولیوس به دیدگاه گروهدرمانی
دربارهٔ جای نشستن افراد فکر کرد؛
اینکه وابستهترین فرد گروه صندلی
سمت راست سرپرست را اشغال
میکند. درحالیکه بدبینترین اعضا
درست در نقطهٔ مقابل مینشینند.
ساعت هفت بود که فیلیپ وارد
تالار شد. یادداشتهایش را از
کیف چرمی درآورد و شروع کرد:
توجهمان را به افراد بزرگ تاریخ
معطوف کنیم. به من اعتماد کنید،
موتسارت را درنظر بیاورید وقتی
در نه سالگی با اجرای بینقصش
حضار را حیرتزده کرد.
فیشته. که برای چاپ و انتشار
خارقالعادهاش؛ مکاشفات،
کانت او را تشویق کرد و همین
کار کانت سبب شد، فیشته در
فلسفه استاد دانشگاه یانا شد.
این همان چیزی است که من یک
ظهور مینامم. حالا چیزی نزدیکتر
را درنظر بگیرید؛ ظهور ورزشکاران.
حالا یک ظهور ادبی؛ مردی که در
بیست و چند سالگی با رمانی
فوقالعاده و باشکوه، بر صحنهٔ
ادبیات جلوهگر شد. این اعجوبه
که بود؟ توماس مان. وقتی همسن
شما بود، شروع کرد به نوشتن یک
شاهکار، رمانی باشکوه،
" بودنبروکها "
دعا میکنم بشناسیدش...
ص ۷۶
|| _ درمان_شوپنهاور
_ اروین_یالوم
• ترجمهٔ سپیده حبیب
• نشر قطره
■ ادامه دارد
https://www.tgoop.com/ktabdansh/407
با لمس لینک میتوانید به پی دی اف
کتاب بودنبروکها دسترسی پیدا
کنید.
...📚
❤3
.
چاپلوسی یونجهٔ لطیفی است
برای درازگوشانِ دمبهدار خوشحال..
_ دکتر علی شریعتی
چاپلوسی یونجهٔ لطیفی است
برای درازگوشانِ دمبهدار خوشحال..
_ دکتر علی شریعتی
👌3❤1
.
✍ حرکت فرهنگی، اجتماعی،
خلاقیت، سازندگی و نیروی هوش و
ارادهٔ یک ملت بستگی کامل به محیطی
دارد که آن ملت در آن بار آمده است،
در نتیجه سرنوشت فرد فرد و آحاد
آن ملت توسط چنین محیطی که
سرشار از هوش و درک و خلاقیت
است ساخته میشود.
جوامع نادان، کودن، کند ذهن، محروم
که جز در فکر برآوردن نیازهای اولیه
نیستند و فقط وسایل ابتدایی را
ساخته و فرهنگشان نیز حالت بدوی
دارو به همان نسبت آحاد کهن ذهن،
کم هوش و عقبافتاده بار میآورند،
به همین دلیل است که میگوییم
محیط را تغییر بدهید تا انسان تغییر
کند.
چگونه باید انتظار آزادی درونی را
از انسان داشت وقتی که دیو نفرت،
جهل، خرافات و بیماری و فشار و
شکنجه روحی بر محیط حاکم بر
انسان حکومت میکند؟
خلاقترین، خردمندانهترین و
سالمترین محیط، خلاقترین،
خردمندانهترین و سالمترین افراد
را به بار میآورد.
صفحه ۱۶۴ / ۱۸۰ / ۱۸۱
📚 سیمای فلسفی زندگی
✍ محسن فرشاد
...📚
✍ حرکت فرهنگی، اجتماعی،
خلاقیت، سازندگی و نیروی هوش و
ارادهٔ یک ملت بستگی کامل به محیطی
دارد که آن ملت در آن بار آمده است،
در نتیجه سرنوشت فرد فرد و آحاد
آن ملت توسط چنین محیطی که
سرشار از هوش و درک و خلاقیت
است ساخته میشود.
جوامع نادان، کودن، کند ذهن، محروم
که جز در فکر برآوردن نیازهای اولیه
نیستند و فقط وسایل ابتدایی را
ساخته و فرهنگشان نیز حالت بدوی
دارو به همان نسبت آحاد کهن ذهن،
کم هوش و عقبافتاده بار میآورند،
به همین دلیل است که میگوییم
محیط را تغییر بدهید تا انسان تغییر
کند.
چگونه باید انتظار آزادی درونی را
از انسان داشت وقتی که دیو نفرت،
جهل، خرافات و بیماری و فشار و
شکنجه روحی بر محیط حاکم بر
انسان حکومت میکند؟
خلاقترین، خردمندانهترین و
سالمترین محیط، خلاقترین،
خردمندانهترین و سالمترین افراد
را به بار میآورد.
صفحه ۱۶۴ / ۱۸۰ / ۱۸۱
📚 سیمای فلسفی زندگی
✍ محسن فرشاد
...📚
Audio
📚🎧 #کلبه_عمو_تم
نویسنده: هریت بیجر استو
کالسکه از سر در
مسقفی گذشت و
وارد حیاطی شد که
دور آن ساختمانی بود
راهروهای طویل دور
امارت امتداد یافته
بود در وسط حیاط
فواره اب امواج
نقرهای خود را به هوا
میفرستاد و این آبها
بصورت شرابههای کفآلود
در حوض بزرگ مرمری
نمایان میشدند...
سن کلار که دارای طبیعتی
لذتپرست و شاعرانه
بود لبخندی زد
قسمت ۲۰
...
نویسنده: هریت بیجر استو
کالسکه از سر در
مسقفی گذشت و
وارد حیاطی شد که
دور آن ساختمانی بود
راهروهای طویل دور
امارت امتداد یافته
بود در وسط حیاط
فواره اب امواج
نقرهای خود را به هوا
میفرستاد و این آبها
بصورت شرابههای کفآلود
در حوض بزرگ مرمری
نمایان میشدند...
سن کلار که دارای طبیعتی
لذتپرست و شاعرانه
بود لبخندی زد
قسمت ۲۰
...
Forwarded from 🎥فیلم کلاپ🎶
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
☑️ فیلم «سلاح» 2024
💬 #زیرنویس_فارسی_چسبیده
🎫 امتیاز IMDb : 8/10
🔰 ژانر : اکشن, علمی_تخیلی, هیجان_انگیز
🌎 محصول کشور : هند
👤 کارگردان : Guhan_Senniappan
💎 ستارگان : Sathyaraj, Vasanth_Ravi, Tanya_Hope
✍ خلاصه داستان : فیلم داستان "آگنی" یک یوتیوبر فداکار محیط زیستی است که به دنبال یک ابرانسان (میتران) است تا ار او فیلمبرداری کرده و به عنوان محتوا برای کانال خود منتشر کند. اما این سفر پر از پیچ و خم است، زیرا او تنها کسی نیست که به دنبال این ابرانسان است و ...
فیلم کلاپ 📽️
ماروبه دوستانتان معرفی کنید 👇👇
https://www.tgoop.com/filmmmmryam
💬 #زیرنویس_فارسی_چسبیده
🎫 امتیاز IMDb : 8/10
🔰 ژانر : اکشن, علمی_تخیلی, هیجان_انگیز
🌎 محصول کشور : هند
👤 کارگردان : Guhan_Senniappan
💎 ستارگان : Sathyaraj, Vasanth_Ravi, Tanya_Hope
✍ خلاصه داستان : فیلم داستان "آگنی" یک یوتیوبر فداکار محیط زیستی است که به دنبال یک ابرانسان (میتران) است تا ار او فیلمبرداری کرده و به عنوان محتوا برای کانال خود منتشر کند. اما این سفر پر از پیچ و خم است، زیرا او تنها کسی نیست که به دنبال این ابرانسان است و ...
فیلم کلاپ 📽️
ماروبه دوستانتان معرفی کنید 👇👇
https://www.tgoop.com/filmmmmryam
📚🍃🌻
انضباط فردی
یکی از مهمترین صفتها برای
موفقیت در زندگی است.
اگر بتوانید خود را وادار کنید که کارها
را بهموقع انجام بدهید،
چه از این کار خوشتان بیاید و چه
نیاید، عملا موفقیت شما تضمین
میشود. [ برایان تریسی ]
هرگاه پیشرفت مثبتی را در زندگیتان
خلق میکنید، موجهای مثبتی را
ایجاد میکنید که در اطرافتان پخش
میشوند. درست مانند زمانیکه
سنگریزهای در یک آبگیر میافتد.
[ جف اولسن ]
...📚🍃🌻
انضباط فردی
یکی از مهمترین صفتها برای
موفقیت در زندگی است.
اگر بتوانید خود را وادار کنید که کارها
را بهموقع انجام بدهید،
چه از این کار خوشتان بیاید و چه
نیاید، عملا موفقیت شما تضمین
میشود. [ برایان تریسی ]
هرگاه پیشرفت مثبتی را در زندگیتان
خلق میکنید، موجهای مثبتی را
ایجاد میکنید که در اطرافتان پخش
میشوند. درست مانند زمانیکه
سنگریزهای در یک آبگیر میافتد.
[ جف اولسن ]
...📚🍃🌻
👍1👌1🤝1
چطور_با_هر_جور_آدمی_ارتباط_برقرار.pdf
8.1 MB
📚 معرفی کتابِ
چطور با هر جور آدمی
ارتباط برقرار کنیم
۹۲ ترفند برای پیشرفت با
همکاری دیگران!
۹ بخش بینظیر در رابطه
با ارتباط، جسارت، مهارت،
اعتمادبهنفس، قانون جذب...
" برترین کتاب تحسینشده
روانشناسی و خودیاری "
نویسنده لیل لوندز
باید کلامت را جایگزین
ژستهایت کنی
قبل از جواب دادن
لبخند بزن
یادت باشد تکرار یک عادت
شخصیتت را میسازد...
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
چطور با هر جور آدمی
ارتباط برقرار کنیم
۹۲ ترفند برای پیشرفت با
همکاری دیگران!
۹ بخش بینظیر در رابطه
با ارتباط، جسارت، مهارت،
اعتمادبهنفس، قانون جذب...
" برترین کتاب تحسینشده
روانشناسی و خودیاری "
نویسنده لیل لوندز
باید کلامت را جایگزین
ژستهایت کنی
قبل از جواب دادن
لبخند بزن
یادت باشد تکرار یک عادت
شخصیتت را میسازد...
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
❤1
درد عبور میکند و رد آن درد،
معنای ما را تغییر میدهد
[ ویکتور فرانکل ;
📗 انسان در جستجوی معنا ]
معنای ما را تغییر میدهد
[ ویکتور فرانکل ;
📗 انسان در جستجوی معنا ]
👍2❤1
کتاب دانش
.... 📖 مطالعه ۵۲ - در کتاب زُهَر آمده است: به محض اینکه انسان پدید آمد گلها نیز پدید آمد. نظر من این است که گلها بسیار پیش از انسان وجود داشتند و با آمدن انسان چنان بهتزده شدند که هنوز به حالت عادی برنگشتهاند. [ کتاب زهر ؛ یک کتاب…
....
📖 مطالعه
۵۹ - با او همیشه به بدترین شکل
رفتار کردهام ،
ولی او کینهای از من به دل ندارد.
از هيچکس ندارد. توهینها را میبخشد
و هیچکدام را بهخاطر نمیآورد.
چقدر به او حسادت میکنم !
اگر بخواهم بهپای او برسم باید
چندین و چند زندگی را طی کنم و
تمامی امکانات تناسخم را بهکارگیرم.
[ این نوع از بخشش! یعنی
به حداقل رساندن تأثیر بیرون
از درون ]
۶۰ - پیش از اینکه به قضاوت کسی
بنشینی، خود را جای او بگذار "
این ضربالمثل قدیمی هرنوع
قضاوتی را غیرممکن میکند!
زیرا ما تنها به این دلیل در مورد کسی
قضاوت میکنیم که نمیتوانیم خود
را جای او بگذاریم.
۶۱ - " دلیل بسیاری از شکستها ؛
ترس از موفقیت است نه ترس از
اقدام کردن. "
۶۲ - آن وقتها که اهانتی به من
میشد برای دور کردن میل به
انتقام ، خودم را در گورم تصور
میکردم که آرام گرفتهام و با این
فکر خشمم فرو مینشست.
' نباید جنازهٔمان را خیلی دستکم
بگیریم:
بعضی اوقات بهدرد میخورد.
[ تفسیر جالبی از آرامش ]
۶۳ - تنها راه برقرار کردن رابطهای
عمیق با دیگری ، رفتن به
عمق جان خودمان است. ...
۶۴ - انسان درست مثل یک
اورانگ گوتان قدیمی است که
قدمت زیادی هم ندارد :
یک تازهوارد که فرصت نکرده
یاد بگیرد در زندگی چطور باید
رفتار کرد ...
۶۵ - " حقیقت بر آنکه سرشار از
نفرت و آرزو است، پوشیده میماند.
- بودا -
... یعنی بر هر موجود زنده. ... "
ص ۶۷
🧩 قطعات تفکر
🖊 امیل_سیوران
• نشر مرکز
ترجمهٔ بهمن خلیلی
ادامه دارد
هر روز یک کتاب برای
مطالعه گروهی
...📚
📖 مطالعه
۵۹ - با او همیشه به بدترین شکل
رفتار کردهام ،
ولی او کینهای از من به دل ندارد.
از هيچکس ندارد. توهینها را میبخشد
و هیچکدام را بهخاطر نمیآورد.
چقدر به او حسادت میکنم !
اگر بخواهم بهپای او برسم باید
چندین و چند زندگی را طی کنم و
تمامی امکانات تناسخم را بهکارگیرم.
[ این نوع از بخشش! یعنی
به حداقل رساندن تأثیر بیرون
از درون ]
۶۰ - پیش از اینکه به قضاوت کسی
بنشینی، خود را جای او بگذار "
این ضربالمثل قدیمی هرنوع
قضاوتی را غیرممکن میکند!
زیرا ما تنها به این دلیل در مورد کسی
قضاوت میکنیم که نمیتوانیم خود
را جای او بگذاریم.
۶۱ - " دلیل بسیاری از شکستها ؛
ترس از موفقیت است نه ترس از
اقدام کردن. "
۶۲ - آن وقتها که اهانتی به من
میشد برای دور کردن میل به
انتقام ، خودم را در گورم تصور
میکردم که آرام گرفتهام و با این
فکر خشمم فرو مینشست.
' نباید جنازهٔمان را خیلی دستکم
بگیریم:
بعضی اوقات بهدرد میخورد.
[ تفسیر جالبی از آرامش ]
۶۳ - تنها راه برقرار کردن رابطهای
عمیق با دیگری ، رفتن به
عمق جان خودمان است. ...
۶۴ - انسان درست مثل یک
اورانگ گوتان قدیمی است که
قدمت زیادی هم ندارد :
یک تازهوارد که فرصت نکرده
یاد بگیرد در زندگی چطور باید
رفتار کرد ...
۶۵ - " حقیقت بر آنکه سرشار از
نفرت و آرزو است، پوشیده میماند.
- بودا -
... یعنی بر هر موجود زنده. ... "
ص ۶۷
🧩 قطعات تفکر
🖊 امیل_سیوران
• نشر مرکز
ترجمهٔ بهمن خلیلی
ادامه دارد
هر روز یک کتاب برای
مطالعه گروهی
...📚
❤1👍1
🌥
تا قیامت صحبتِ زاهد
نخواهد ماند گرم
زود این هنگامهٔ تزویر برهم میخورد..
تا قیامت صحبتِ زاهد
نخواهد ماند گرم
زود این هنگامهٔ تزویر برهم میخورد..
- صائب تبریزی
👌1
کتاب دانش
... قسمت ۴ نصف چی؟ خجالت نمیکشید آقا؟ فکر میکنید من کی هستم؟ نمیبینید که بهطرف خیابان شمارهٔ ۳۸ میروم؟ همهٔ اهالی منطقهٔ دوازدهم میدانستند که شمارهٔ ۳۸ خیابان بوبیلو، کلانتری ناحیهٔ مزون _ بلانش است. گونزاک رابوتن با صدای بلند حرف زده بود.…
...
سپس درحالیکه پاسبان دفترچه
یادداشت را در جیبش میگذاشت،
گونزاک بهسرعت بهطرف خیابان
ایتالی رفت.
با قیافهای پر غرور و با ابهت از
سهمتری مردک خاکستری پوش که
روی پیادهرو میخکوب شده بود،
گذشت. مردک تحقیر او را با تحقیر
جواب داد و بین دندانها زمزمه کرد:
- خداوندِ خنگها کمکمان کن !
پنج دقیقه بعد، گونزاک در گوشهٔ
دنجی از قهوهخانهٔ ارریونی نشسته
بود و موقتا عقیده داشت که ' از این
دو نفر آنکه فکر میکنید احمقتر
نیست. جلوی او لیوان عقیقی
رنگ پرنو " ( نوعی نوشیدنی )
میدرخشید و کیفی چرمی، با علائم
اختصاری طلایی، پهن بود.
و. ک ؛ علائم اختصاری و. ک ! البته
حروف اول اسم و فامیل آد م مرفهی
از اهالی مملکت نبود. و. ک ! صاحب
کیف نه فقط هالو بلکه خارجی بود
و حس وطنپرستی گونزاک از درک
این نکته ارضا میشد.
وجدان حرفهایاش هم همینطور:
کوچکترین توجیهات را باید پذیرفت.
شوخطبعی ظریفانه و سلیقهٔ عالی
گونزاک به کنایه اشاره میکرد که:
و.ک. تقریبآ مثل و ث wc است.
مرد جوان با خونسردی دلچسبی
بازرسی کیف را به تعويق میانداخت،
نمیخواست لذت حل معما فورا به
پایان برسد.
اسمهای نادری با حرف و "
شروع میشوند: والی، نام دخترکی
که بهخاطر پادشاه خودش را غرق
کرد با و " شروع میشد.
اما نه، صاحب کیف حتمآ مرد بود.
ویلهلم گونزاک حاضر شده بود شرط
ببندد که اسمش ویلهلم است. در
گُردان با یک ویلهلم آشنا شده بود،
یارو اهل آلزاس بود، میتوانست
ده لیوان سر بکشد و سر پا بماند.
- برتران، از همین بیار.
گونزاک محتاطانه دستهایش را
ضربدر روی گنجاش گذاشت.
اما درحالیکه برتران نوشابه
میریخت، دست منقبضاش روی
کیف، چرم تازه را به صدا درمیآورد..
وقتی صاحب قهوهخانه بهطرف
قهوهجوشها برگشت، آرنجهای گونزاک
بالا رفت ، کیف نمایان شد و صاحب
جدیدش، پس از نوشیدن محتوی
لیوان، با آرامش و نرمش به بازرسی
کیف مشغول شد.
اول باید از چیزهای کم اهمیتتر
شروع میکرد. این یک اصل بود.
باید به میزان مناسب هیجانزده
میشد و شگفتیها را برای آخر
میگذاشت. جیب کوچک جای تمبر
البته خالی بود. جیب مخصوص
بلیطهای مترو هم همینطور:
همهٔ جیببُرها میدانند که ابتکار و
خلاقیت کیف سازها صرفآ برای
کسب درآمد بیشتر است. در جیب
باریک جای کارت، در کنار بلیطهای
اتوبوس، سه بریدگی روزنامه، یک
اجازه نامهٔ حوالهٔ مالیات، دو بلیط
سینما، یک خلال دندان و یک کارت
ویزیت به شکلی معجزهآسا جا گرفته
بود. کارت ویزیت به و.ک تعلق
نداشت بلکه کارت حرفهای
ژولی سشره ' پرستار دیپلمه، برای
تزریق آمپول در منزل بود.
آنوقت انگشت سبابه و شست، در
جیب باریک بعدی، یعنی جیب مدارک،
به کند و کاو پرداخت.
مسئله داشت جدی میشد.
گونزاک نوشیدنیاش را تا قطرهٔ
آخر سر کشید.
- برتران، یکی دیگه بیار.
تفتیش دقیق جلوی سومین لیوان
ادامه پیدا کرد...
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
ادامه دارد...
...📚✨
سپس درحالیکه پاسبان دفترچه
یادداشت را در جیبش میگذاشت،
گونزاک بهسرعت بهطرف خیابان
ایتالی رفت.
با قیافهای پر غرور و با ابهت از
سهمتری مردک خاکستری پوش که
روی پیادهرو میخکوب شده بود،
گذشت. مردک تحقیر او را با تحقیر
جواب داد و بین دندانها زمزمه کرد:
- خداوندِ خنگها کمکمان کن !
پنج دقیقه بعد، گونزاک در گوشهٔ
دنجی از قهوهخانهٔ ارریونی نشسته
بود و موقتا عقیده داشت که ' از این
دو نفر آنکه فکر میکنید احمقتر
نیست. جلوی او لیوان عقیقی
رنگ پرنو " ( نوعی نوشیدنی )
میدرخشید و کیفی چرمی، با علائم
اختصاری طلایی، پهن بود.
و. ک ؛ علائم اختصاری و. ک ! البته
حروف اول اسم و فامیل آد م مرفهی
از اهالی مملکت نبود. و. ک ! صاحب
کیف نه فقط هالو بلکه خارجی بود
و حس وطنپرستی گونزاک از درک
این نکته ارضا میشد.
وجدان حرفهایاش هم همینطور:
کوچکترین توجیهات را باید پذیرفت.
شوخطبعی ظریفانه و سلیقهٔ عالی
گونزاک به کنایه اشاره میکرد که:
و.ک. تقریبآ مثل و ث wc است.
مرد جوان با خونسردی دلچسبی
بازرسی کیف را به تعويق میانداخت،
نمیخواست لذت حل معما فورا به
پایان برسد.
اسمهای نادری با حرف و "
شروع میشوند: والی، نام دخترکی
که بهخاطر پادشاه خودش را غرق
کرد با و " شروع میشد.
اما نه، صاحب کیف حتمآ مرد بود.
ویلهلم گونزاک حاضر شده بود شرط
ببندد که اسمش ویلهلم است. در
گُردان با یک ویلهلم آشنا شده بود،
یارو اهل آلزاس بود، میتوانست
ده لیوان سر بکشد و سر پا بماند.
- برتران، از همین بیار.
گونزاک محتاطانه دستهایش را
ضربدر روی گنجاش گذاشت.
اما درحالیکه برتران نوشابه
میریخت، دست منقبضاش روی
کیف، چرم تازه را به صدا درمیآورد..
وقتی صاحب قهوهخانه بهطرف
قهوهجوشها برگشت، آرنجهای گونزاک
بالا رفت ، کیف نمایان شد و صاحب
جدیدش، پس از نوشیدن محتوی
لیوان، با آرامش و نرمش به بازرسی
کیف مشغول شد.
اول باید از چیزهای کم اهمیتتر
شروع میکرد. این یک اصل بود.
باید به میزان مناسب هیجانزده
میشد و شگفتیها را برای آخر
میگذاشت. جیب کوچک جای تمبر
البته خالی بود. جیب مخصوص
بلیطهای مترو هم همینطور:
همهٔ جیببُرها میدانند که ابتکار و
خلاقیت کیف سازها صرفآ برای
کسب درآمد بیشتر است. در جیب
باریک جای کارت، در کنار بلیطهای
اتوبوس، سه بریدگی روزنامه، یک
اجازه نامهٔ حوالهٔ مالیات، دو بلیط
سینما، یک خلال دندان و یک کارت
ویزیت به شکلی معجزهآسا جا گرفته
بود. کارت ویزیت به و.ک تعلق
نداشت بلکه کارت حرفهای
ژولی سشره ' پرستار دیپلمه، برای
تزریق آمپول در منزل بود.
آنوقت انگشت سبابه و شست، در
جیب باریک بعدی، یعنی جیب مدارک،
به کند و کاو پرداخت.
مسئله داشت جدی میشد.
گونزاک نوشیدنیاش را تا قطرهٔ
آخر سر کشید.
- برتران، یکی دیگه بیار.
تفتیش دقیق جلوی سومین لیوان
ادامه پیدا کرد...
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
ادامه دارد...
...📚✨
آدم همهچیزش را از جنگیدن
با ترسش یاد میگیرد..
_ لذتهای ممنوعه
_ آدام فیلیپس
📚🌒
با ترسش یاد میگیرد..
_ لذتهای ممنوعه
_ آدام فیلیپس
📚🌒
👍3
واژههایی در اعماق آبی دریا.pdf
16.1 MB
جادوی واژهها
داستان یک کتابفروشی
پر از رمز و راز ، غم و امید ،
برندهٔ جایزهٔ کوئینزلند 2017
میگوید مشکل همینجاست
مشکل ما مشکل همه هیچکس
حرفی رو که میخواد نمیزنه...
اگر ما وقتی در سختیها قرار
میگیریم چیزهایی رو که
دوستشون داریم رها کنیم
این دنیا جای وحشتناکی میشه...
من فکر میکنم ما برمیگردیم و
گذشته را با دیدی که از زمان حال
داریم نگاه میکنیم شاید بهتر
باشد مسیر جلو را ببینی و به
آینده فکر کنی...
تو نباید اینقدر نگران این باشی
که مردم چه فکری میکنند نصف
مشکل تو بههمین خاطر است...
|| واژههایی در اعماق آبی دریا |
✍ #کت_کرولی
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
داستان یک کتابفروشی
پر از رمز و راز ، غم و امید ،
برندهٔ جایزهٔ کوئینزلند 2017
میگوید مشکل همینجاست
مشکل ما مشکل همه هیچکس
حرفی رو که میخواد نمیزنه...
اگر ما وقتی در سختیها قرار
میگیریم چیزهایی رو که
دوستشون داریم رها کنیم
این دنیا جای وحشتناکی میشه...
من فکر میکنم ما برمیگردیم و
گذشته را با دیدی که از زمان حال
داریم نگاه میکنیم شاید بهتر
باشد مسیر جلو را ببینی و به
آینده فکر کنی...
تو نباید اینقدر نگران این باشی
که مردم چه فکری میکنند نصف
مشکل تو بههمین خاطر است...
|| واژههایی در اعماق آبی دریا |
✍ #کت_کرولی
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
...📚🌱
میدونی رمز کارش چی بود؟
میدونست چی میخواد،
رفت دنبالش، بهش رسید...
به هنگام سختی مشو ناامید
کز ابر سیه بارد آب سپید
در چارهسازی به خود در مبند
که بسیار تلخی بوَد سودمند...
میدونی رمز کارش چی بود؟
میدونست چی میخواد،
رفت دنبالش، بهش رسید...
آرتور میلر
به هنگام سختی مشو ناامید
کز ابر سیه بارد آب سپید
در چارهسازی به خود در مبند
که بسیار تلخی بوَد سودمند...
نظامی گنجوی
👍3