بحثی را که نه خود قانع میشوی
و نه میتوانی شخص مقابل را
قانع کنی
با یک لبخند تمام کن.
- برتراند راسل
و نه میتوانی شخص مقابل را
قانع کنی
با یک لبخند تمام کن.
- برتراند راسل
👍5❤3
Audio
📚🎧 ##کلبه_عمو_تم
نویسنده: هریت بیجر استو
از آنجا که تار و پود زندگی
محقر قهرمان ما با سرنوشت
مردمان بزرگ آمیخته است
بنابراین لازم است که ما
هم اندکی به این مردمان
بزرگ بپردازیم
آگوستین سنکلار فرزند
فرزند یکی از صاحبان
مزارع شهر لوئیزیان بود
خانوادهاش در اصل
کانادایی بود
از دو برادر که طبع و
خلق یکسان داشتند
مادر آگوستین یک زن
پروتستان مسیحی بود
که در دوران نخستین
مهاجرت در شهر لوئیزیان
مستقر شده بود
آگوستین میپنداشت که
دیوانه خواهد شد آنگاه
مانند دیگران تصور کرد
که این تیر کشنده را
از قلبش بیرون بکشد...
قسمت ۱۸
..
نویسنده: هریت بیجر استو
از آنجا که تار و پود زندگی
محقر قهرمان ما با سرنوشت
مردمان بزرگ آمیخته است
بنابراین لازم است که ما
هم اندکی به این مردمان
بزرگ بپردازیم
آگوستین سنکلار فرزند
فرزند یکی از صاحبان
مزارع شهر لوئیزیان بود
خانوادهاش در اصل
کانادایی بود
از دو برادر که طبع و
خلق یکسان داشتند
مادر آگوستین یک زن
پروتستان مسیحی بود
که در دوران نخستین
مهاجرت در شهر لوئیزیان
مستقر شده بود
آگوستین میپنداشت که
دیوانه خواهد شد آنگاه
مانند دیگران تصور کرد
که این تیر کشنده را
از قلبش بیرون بکشد...
قسمت ۱۸
..
بی تو ای کاش خبر داشتی از
یِک شَبِ مَن
ای که با عیش و طرب میگذرد
هَر شبِ تو
- وصال شیرازی
📚🌒
یِک شَبِ مَن
ای که با عیش و طرب میگذرد
هَر شبِ تو
- وصال شیرازی
📚🌒
❤3👍1
Audio
🎧📚 آن یک چیز
⏰ زمان خلاصه ۴۱:۲۱
🔰 درباره کتاب:
شما میخواهید حواسپرتی
کمتری داشته باشید.
ایمیلها، توییتها،
پیامها و رفتارها،
باعث درهمریختگی و
ماندن در یک مسیر
اشتباه را فراهم کرده!
در کتاب؛ #آن_یک_چیز
بهرهوری و رضایت را
فراخواهید گرفت! ...
👈 #پیشنهاد_دانلود
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
🖊 گری کلر،
جی پاپاسان
⏰ زمان خلاصه ۴۱:۲۱
🔰 درباره کتاب:
شما میخواهید حواسپرتی
کمتری داشته باشید.
ایمیلها، توییتها،
پیامها و رفتارها،
باعث درهمریختگی و
ماندن در یک مسیر
اشتباه را فراهم کرده!
در کتاب؛ #آن_یک_چیز
بهرهوری و رضایت را
فراخواهید گرفت! ...
👈 #پیشنهاد_دانلود
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
❤1🔥1
کتاب دانش
... 📖 مطالعه قسمت ۴ جولیوس ذهن خود را منحرف به تماس تلفنی با فیلیپ اسلیت کرد. فیلیپ درمانگر شده؟ چطور امکان دارد؟ پروندهٔ فیلیپ را باز کرد.... بیماری فعلی: از لحاظ جنسی پر فعالیت بوده... خودارضایی روابط: تنهایی را دوست دارد. بهطرز غیر…
...
📖 مطالعه قسمت ۵
با استعداد، همچون تیراندازی
است که هدفی را میزند که
دیگران قادر به زدنش نیستند؛
نابغه، همچون تیراندازی است که
هدفی را میزند که دیگران
قادر به دیدنش نيستند.
فصل ۴
سال ۱۷۸۷ : نابغه:
آغازی طوفانی و شروعی گمراهکننده
خردسالی بهترین زمان آموزش
است. آرتور_شوپنهاور این درسهای
نخستینش را هرگز فراموش نکرد.
هاینریش فلوریو شوپنهاور تصمیم
گرفت نام فرزندش را آرتور بگذارد.
نامی که در تمام اروپا یکجور
تلفظ میشد. او میخواست
تجارتخانهاش " الوار، غله و قهوه
را به آرتور بسپارد. سفری طولانی
را به بریتانیا برنامهریزی کرد.
اینگونه بود دوران جنینی نابغه؛
ازدواجی بیعشق، مادری وحشتزده،
پدری حسود و سفری سخت.
فصل ۵
زندگی شاد ممکن نیست؛
بهتر آنکه فرد به حیاتی قهرمانانه
دست یابد.
جولیوس دفتر فیلیپ را هاج و واج
ترک کرد... بیهدف در خیابان پایین
رفت. پیرزنی با واکر بهسوی او
میآمد.
- پناه بر خدا، چه منظرهای!
' زگیل گوشتی، پشت برآمده و
چند تار مو... ' او آیندهٔ من است!
فکر کرد؛ کفارهٔ گذراندن یک ساعت
با فیلیپ، یک اسپرسوی دوبل است.
او در ۶۵ سالگی، پیرترین آدم آن
دوروبر بود. داشت از درون بهسرعت
پیرتر هم میشد.
" مسیر خطی زندگی شوخیبردار
و بازگشتپذیر نبود. " بسه. دلسوزی
برای خودت بسه. " راهی بیابید
برای نگاه کردن به بیرون از خود،
از خودتان فراتر بروید" چرا یک
کتاب ننویسد؟ با خطی ناخوانا
نوشتن آغاز کرد. فکر دیدن فیلیپ
اشتباه بود. درمانگری بدون همدلی،
محبت ... حتی با من دست نداد.
مردک ناسپاس. من ادعایی نسبت
به او ندارم. او چیزی را که من در
اشتیاقش هستم ندارد که بدهد.
فکر میکردم شیوهای درونی برای
شفای او در اختیار دارم....
جولیوس عصر به خانهٔ سرد و تاریک
بازگشت. کامپیوتر را روشن کرد:
یک پیغام از فیلیپ:
' پرسیدید فلسفهٔ شوپنهاور چطور
کمکم کرد؟ دوشنبه در خیابان
فولتون یک سخنرانی دارم، کمی
گپ میزنیم. جولیوس بیدرنگ
ایمیل زد: ممنون. خواهم امد.
جولیوس دوشنبهها یک گروه درمانی
را سرپرستی میکرد. افراد گروه
اغلب بر روی او تمرکز میکردند
کسی متوجهٔ تغییر خلق و خوی او
میشود؟ ص ۶۳
| _ درمان_شوپنهاور
- دکتر اروین_دیوید_یالوم
• ترجمهٔ دکتر سپیده حبیب
• نشر قطره
■ ادامه دارد
هر روز یک کتاب برای
مطالعه گروهی ||
...📚
📖 مطالعه قسمت ۵
با استعداد، همچون تیراندازی
است که هدفی را میزند که
دیگران قادر به زدنش نیستند؛
نابغه، همچون تیراندازی است که
هدفی را میزند که دیگران
قادر به دیدنش نيستند.
فصل ۴
سال ۱۷۸۷ : نابغه:
آغازی طوفانی و شروعی گمراهکننده
خردسالی بهترین زمان آموزش
است. آرتور_شوپنهاور این درسهای
نخستینش را هرگز فراموش نکرد.
هاینریش فلوریو شوپنهاور تصمیم
گرفت نام فرزندش را آرتور بگذارد.
نامی که در تمام اروپا یکجور
تلفظ میشد. او میخواست
تجارتخانهاش " الوار، غله و قهوه
را به آرتور بسپارد. سفری طولانی
را به بریتانیا برنامهریزی کرد.
اینگونه بود دوران جنینی نابغه؛
ازدواجی بیعشق، مادری وحشتزده،
پدری حسود و سفری سخت.
فصل ۵
زندگی شاد ممکن نیست؛
بهتر آنکه فرد به حیاتی قهرمانانه
دست یابد.
جولیوس دفتر فیلیپ را هاج و واج
ترک کرد... بیهدف در خیابان پایین
رفت. پیرزنی با واکر بهسوی او
میآمد.
- پناه بر خدا، چه منظرهای!
' زگیل گوشتی، پشت برآمده و
چند تار مو... ' او آیندهٔ من است!
فکر کرد؛ کفارهٔ گذراندن یک ساعت
با فیلیپ، یک اسپرسوی دوبل است.
او در ۶۵ سالگی، پیرترین آدم آن
دوروبر بود. داشت از درون بهسرعت
پیرتر هم میشد.
" مسیر خطی زندگی شوخیبردار
و بازگشتپذیر نبود. " بسه. دلسوزی
برای خودت بسه. " راهی بیابید
برای نگاه کردن به بیرون از خود،
از خودتان فراتر بروید" چرا یک
کتاب ننویسد؟ با خطی ناخوانا
نوشتن آغاز کرد. فکر دیدن فیلیپ
اشتباه بود. درمانگری بدون همدلی،
محبت ... حتی با من دست نداد.
مردک ناسپاس. من ادعایی نسبت
به او ندارم. او چیزی را که من در
اشتیاقش هستم ندارد که بدهد.
فکر میکردم شیوهای درونی برای
شفای او در اختیار دارم....
جولیوس عصر به خانهٔ سرد و تاریک
بازگشت. کامپیوتر را روشن کرد:
یک پیغام از فیلیپ:
' پرسیدید فلسفهٔ شوپنهاور چطور
کمکم کرد؟ دوشنبه در خیابان
فولتون یک سخنرانی دارم، کمی
گپ میزنیم. جولیوس بیدرنگ
ایمیل زد: ممنون. خواهم امد.
جولیوس دوشنبهها یک گروه درمانی
را سرپرستی میکرد. افراد گروه
اغلب بر روی او تمرکز میکردند
کسی متوجهٔ تغییر خلق و خوی او
میشود؟ ص ۶۳
| _ درمان_شوپنهاور
- دکتر اروین_دیوید_یالوم
• ترجمهٔ دکتر سپیده حبیب
• نشر قطره
■ ادامه دارد
هر روز یک کتاب برای
مطالعه گروهی ||
...📚
هیچچیز خطرناک تر
از آدمی نیست که خود را
مظلوم نشان میدهد.
_ 📓 هنر جنگ
_ 🖊 سون تزو
..
از آدمی نیست که خود را
مظلوم نشان میدهد.
_ 📓 هنر جنگ
_ 🖊 سون تزو
..
👏4👍3
بیماری قرن همین بود ...
ظاهر و باطن آدمها یکی نبود.
وجدان هیچکس آسوده نبود.
هرکس به حق میتوانست
احساس کند همهچیز در نهان
تقصیر اوست و جنایتکار است
و شیادی است که دستش رو
نشده است. آدمها به اندک
بهانهای تخیل افسارگسیختهشان
بهکار میافتاد و خودزنی را به
حد اعلا میرساندند، نه تنها
تحتتأثیر ترس، بلکه خودخواسته،
درحالتی خلسهگون و خود ویرانگر
عنان اختیارشان را رها میکردند
و شوق شدید به خود متهمسازیشان
شروع که میشد چیزی
جلودارش نبود.
[ باریس پاسترناک | دکتر ژیواگو
نشر نو ]
...📚
ظاهر و باطن آدمها یکی نبود.
وجدان هیچکس آسوده نبود.
هرکس به حق میتوانست
احساس کند همهچیز در نهان
تقصیر اوست و جنایتکار است
و شیادی است که دستش رو
نشده است. آدمها به اندک
بهانهای تخیل افسارگسیختهشان
بهکار میافتاد و خودزنی را به
حد اعلا میرساندند، نه تنها
تحتتأثیر ترس، بلکه خودخواسته،
درحالتی خلسهگون و خود ویرانگر
عنان اختیارشان را رها میکردند
و شوق شدید به خود متهمسازیشان
شروع که میشد چیزی
جلودارش نبود.
[ باریس پاسترناک | دکتر ژیواگو
نشر نو ]
...📚
👍5❤2
کتاب دانش
... داستانهای کوتاه ◇ اقدام شرافتمندانه نویسنده هروه بازن قسمت ۲ برتره مثل همیشه، بین ساعت شیر قهوه و نوشیدنی اشتهاآور، قهوهجوشهایی را که بخار دلنشین میلههای کرومشان را تار و کدر میکرد، برق میانداخت اما گونزاک جیبهایش خالی بود و جای نسیه…
....
- با آرامش
لبخندی که روی صورتش تا
بناگوش باز شده بود، جایش را به
حالتی کاملا بیاعتنا داد.
با این همه باید بهسرعت وارد عمل
میشد. قدمی به جلو برداشت،
دستمال بسیار کثیفش را درآورد،
دو سه بار محکم فین کرد و بعد
به این بهانه که دستمال را در
جیبش میگذارد، آن را درست در
محل مناسب انداخت.
- وای دستمالم !
ابراز تعجب گونزاک با هنرمندی
مردی شایستهٔ نقشی مهمتر ادا شد
و دستش که برای دستمال بهطرف
زمین میرفت از اعتماد صادقانهٔ
مالکی برخوردار بود که دارایی خودش
را برمیداشت.
برق خوشحالی در مردمک چشمهایش
میدرخشید.
پایش در کفشهای سوراخ و پاره
منقبض میشد.... اما حیف !
درست در لحظهای که کیف پول در
جیبش سُر میخورد، صدایی تیز،
صدایی شبیه به صدای خواجهها،
پشتش را لرزاند.
- بد نبود. من هم بهجای تو دقیقا
همین کار را میکردم.
گونزاک یکه خورد. اما برنگشت و
مقابله کرد.
دشمن با توجه به حرفهایش نه یک
مأمور پلیس بلکه یک رقیب بود.
وانگهی به شکل و شمایل مردی
کوتاه قد با موهای خاکستری، چشمهای
خاکستری و ریز و کوچک در لباس
کار گشاد خاکستری، ظاهر شده بود.
احتمالا مأمور ادارهٔ پست و تلگراف،
یا صنعتکار یا فروشندهٔ مغازههای
پریزاونیک ' بود.
- لقمهٔ چربی است، نه؟
گونزاک با خونسردی جواب داد:
- کدام لقمهٔ چرب؟
- معلوم است.... کیف پول را میگویم.
من هم دیده بودمش اما تو پیشدستی
کردی.
مردک، با خونسردی، زیر بارانی که
لباس کارش را با لکههایی پر رنگتر
پولک میزد، سرفه میکرد،
خلط میانداخت، گلویش را صاف
میکرد و مثل بیماران مبتلا به آسم،
تفهای غلیظ و زردی شبیه به چرک،
روی زمین میانداخت.
سرانجام در یک نفس پیشنهاد کرد:
- خب، تقسیم کنیم؟
گونزاک جوابی نداد و از روی احتیاط
چند متری دور شد.
خوشبختانه زن گلفروش چیزی
نشنیده بود و سر و کلهٔ صاحب
کیف پیدا نشد. کافی بود از شر
مردک پیر خلاص شود. اما مردک
آستینش را گرفت و درحالیکه هر
هجا را جداگانه تلفظ میکرد،
توضیح داد:
- به - یک - سوم - هم - قانع - ام.
سپس چون گونزاک همچنان ساکت
به این امید که از دستش خلاص
میشود، خیابان بوبیلو را رو به
پایین میرفت،
مردک که کنار او تند و کوتاه قدم
برمیداشت، کاسهٔ صبرش لبریز شد:
- گفتم یک سوم. اما اگر ادای
احمقها را دربیاوری، بهزودی
نصفش را مطالبه میکنم.
آن وقت، گونزاک که از خشم عرق
میریخت ناگهان ایستاد و نگاهی
شرورانهتر از تیرهای مسلسلِ دوقلو
به پیرمرد انداخت.
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
قسمت ۳
ادامه دارد...
...📚✨
- با آرامش
لبخندی که روی صورتش تا
بناگوش باز شده بود، جایش را به
حالتی کاملا بیاعتنا داد.
با این همه باید بهسرعت وارد عمل
میشد. قدمی به جلو برداشت،
دستمال بسیار کثیفش را درآورد،
دو سه بار محکم فین کرد و بعد
به این بهانه که دستمال را در
جیبش میگذارد، آن را درست در
محل مناسب انداخت.
- وای دستمالم !
ابراز تعجب گونزاک با هنرمندی
مردی شایستهٔ نقشی مهمتر ادا شد
و دستش که برای دستمال بهطرف
زمین میرفت از اعتماد صادقانهٔ
مالکی برخوردار بود که دارایی خودش
را برمیداشت.
برق خوشحالی در مردمک چشمهایش
میدرخشید.
پایش در کفشهای سوراخ و پاره
منقبض میشد.... اما حیف !
درست در لحظهای که کیف پول در
جیبش سُر میخورد، صدایی تیز،
صدایی شبیه به صدای خواجهها،
پشتش را لرزاند.
- بد نبود. من هم بهجای تو دقیقا
همین کار را میکردم.
گونزاک یکه خورد. اما برنگشت و
مقابله کرد.
دشمن با توجه به حرفهایش نه یک
مأمور پلیس بلکه یک رقیب بود.
وانگهی به شکل و شمایل مردی
کوتاه قد با موهای خاکستری، چشمهای
خاکستری و ریز و کوچک در لباس
کار گشاد خاکستری، ظاهر شده بود.
احتمالا مأمور ادارهٔ پست و تلگراف،
یا صنعتکار یا فروشندهٔ مغازههای
پریزاونیک ' بود.
- لقمهٔ چربی است، نه؟
گونزاک با خونسردی جواب داد:
- کدام لقمهٔ چرب؟
- معلوم است.... کیف پول را میگویم.
من هم دیده بودمش اما تو پیشدستی
کردی.
مردک، با خونسردی، زیر بارانی که
لباس کارش را با لکههایی پر رنگتر
پولک میزد، سرفه میکرد،
خلط میانداخت، گلویش را صاف
میکرد و مثل بیماران مبتلا به آسم،
تفهای غلیظ و زردی شبیه به چرک،
روی زمین میانداخت.
سرانجام در یک نفس پیشنهاد کرد:
- خب، تقسیم کنیم؟
گونزاک جوابی نداد و از روی احتیاط
چند متری دور شد.
خوشبختانه زن گلفروش چیزی
نشنیده بود و سر و کلهٔ صاحب
کیف پیدا نشد. کافی بود از شر
مردک پیر خلاص شود. اما مردک
آستینش را گرفت و درحالیکه هر
هجا را جداگانه تلفظ میکرد،
توضیح داد:
- به - یک - سوم - هم - قانع - ام.
سپس چون گونزاک همچنان ساکت
به این امید که از دستش خلاص
میشود، خیابان بوبیلو را رو به
پایین میرفت،
مردک که کنار او تند و کوتاه قدم
برمیداشت، کاسهٔ صبرش لبریز شد:
- گفتم یک سوم. اما اگر ادای
احمقها را دربیاوری، بهزودی
نصفش را مطالبه میکنم.
آن وقت، گونزاک که از خشم عرق
میریخت ناگهان ایستاد و نگاهی
شرورانهتر از تیرهای مسلسلِ دوقلو
به پیرمرد انداخت.
داستانهای کوتاه
◇ اقدام شرافتمندانه
نویسنده هروه بازن
قسمت ۳
ادامه دارد...
...📚✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آمده بود تا با دیدنِ ما،
تنهایی را از خود بِرانَد،
اما تنهایی در درونِ او بود..
[ روبر مرل | قلعهٔ مالویل ]
📚🌒
تنهایی را از خود بِرانَد،
اما تنهایی در درونِ او بود..
[ روبر مرل | قلعهٔ مالویل ]
📚🌒
👍6❤3
کتاب دانش
..... انسان با صمیمیت بیاندازه با دیگران از قدر و احترام خود میکاهد. زیرا فرومایگان از همهچیز سوءاستفاده میکنند، بالاخص زمانیکه دریابند دسترسی به شما نیز آسان است. ✍ #آرتور_شوپنهاور 📖 مطالعه قسمت ۱۴ اراده از عقل و هوش مؤثرتر…
...
وقتی حادثهای ناگوار اتفاق افتاد و
دیگر برگشتناپذیر بود، جایز نیست
حتی یکبار بیندیشیم، که ممکن بود
بهجای آن اتفاق دیگری بیفتد؛
بهخصوص نباید در اینباره فکر
کنیم که چگونه میتوانستیم مانع
آن شویم، زیرا این افکار رنج ما
را بهقدری افزایش میدهد که
قابل تحمل نیست و موجب
خودآزاری است. #شوپنهاور
📖 مطالعه
به بحث جنبهٔ شخصی بده،
بددهنی هم بکن :/
۳۸ - بهمحض اینکه فهمیدی دستِبالا
رو داره و در معرض شکست
هستی، آخرین ترفند رو بهکار ببرید؛
چطور؟
موضوع اصلی بحث را فراموش کنید
و فورا بحث را بهسمت او بکشانید؛
( بههرحال امکان باخت زیاده )
این ترفند با توسل به احساسات
و عواطف تفاوت داره و اینجا شما
فقط به طرف مقابل توجه دارید،
این ترفند رایج است ؛ ممکن است
کار به دعوا و کتککاری بکشه :/
اگر این کار را نکنی، " شخصیسازی"
ممکنه شکست بخوری! پس با آرامش
او را هم عصبانی کن و هم بگو که
عقایدش با افکارش همخوانی نداره.
چرا ؟ چون :
" هابز " ( توماس هابز ؛ از فیلسوفان
عقلانیت و استدلال ) معتقده که
* کل شادی ذهنی عبارت است از
توانایی مقایسه خود با دیگران ،
درحالیکه ما برتر از دیگران بهنظر
برسیم * - اینکه غرورمان جریحهدار
نشود.
شنیدید که مرگ بهتر از بدنامی است.
بههمین دلیل انسان از مقایسهٔ خود
با دیگران احساس رضایت دارد.
پس غرورش رو حفظ میکنه و
از تلخی شکست متوسل به آخرین
سلاح شده و با ادب خشک و خالی
نمیتوان ازپیروزی صرفنظرکرد ؛
بنابراین با حفظ خونسردی :
به اهانتها اهمیت ندهید و سخن
تیمستوکلس را تکرار کن ؛
* حمله کن، ولی به حرف من
گوش بده *
کسی نمیتونه به این اندرز عمل کنه :)
مجادله برای افراد خردمند مزایایی
دو جانبه دارد: دیدگاه و افکار را
بیدار میکند ولی باید قدرتهای
ذهنی یکسان داشته باشند اگر
یکی درک کمتری داشته باشه؛
ترفندهای موذیانه میزنه و بحث
رو با بیادبی دنبال میکنه.
ارسطو اشاره کرده که؛
{ با اولین برخورد با یک غریبه شروع
به جروبحث نکنید، با افرادی مباحثه
کنید که با آنها آشنایی دارید و
میدانید از سطح شعور کافی
برخوردار هستند و به خود احترام
میگذارند بنابراین بهسمت پوچی
در حرکت نیستند }
این افراد قادر هستند گوش کنند و
اشتباهات خود را بپذیرند، حتی
اگر به آنها دروغ گفته شده باشد.
تجربه نشان داده از بین صدها نفر
فقط یکنفر ممکن است چنین
خصوصیاتی داشته باشد و برای
سایرین باید همیشه
حرفهايی برای خوشایندشان بزنید.
چون هرکسی میتواند بهراحتی
دیوانه شود.
همیشه اندرز _ ولتر _
را بهخاطر داشته باشید:
* صلح بهتر از حقیقت است *
یک ضربالمثل عربی :
* ميوهٔ درخت سکوت بر روی بالاترین
شاخهٔ آن آویزان است؛ ميوهٔ این درخت
صلح است. *
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی
زمانیکه شکست خوردهاید. |
-/ شوپنهاور
• انتشارات ققنوس
• در انتهای کتاب بحثها و نکاتی
هست که بهصورت خلاصه
راجع به آنها میخوانیم.
...📚
یک نکته
از کتابِ؛ در باب حکمت زندگی
وقتی حادثهای ناگوار اتفاق افتاد و
دیگر برگشتناپذیر بود، جایز نیست
حتی یکبار بیندیشیم، که ممکن بود
بهجای آن اتفاق دیگری بیفتد؛
بهخصوص نباید در اینباره فکر
کنیم که چگونه میتوانستیم مانع
آن شویم، زیرا این افکار رنج ما
را بهقدری افزایش میدهد که
قابل تحمل نیست و موجب
خودآزاری است. #شوپنهاور
📖 مطالعه
به بحث جنبهٔ شخصی بده،
بددهنی هم بکن :/
۳۸ - بهمحض اینکه فهمیدی دستِبالا
رو داره و در معرض شکست
هستی، آخرین ترفند رو بهکار ببرید؛
چطور؟
موضوع اصلی بحث را فراموش کنید
و فورا بحث را بهسمت او بکشانید؛
( بههرحال امکان باخت زیاده )
این ترفند با توسل به احساسات
و عواطف تفاوت داره و اینجا شما
فقط به طرف مقابل توجه دارید،
این ترفند رایج است ؛ ممکن است
کار به دعوا و کتککاری بکشه :/
اگر این کار را نکنی، " شخصیسازی"
ممکنه شکست بخوری! پس با آرامش
او را هم عصبانی کن و هم بگو که
عقایدش با افکارش همخوانی نداره.
چرا ؟ چون :
" هابز " ( توماس هابز ؛ از فیلسوفان
عقلانیت و استدلال ) معتقده که
* کل شادی ذهنی عبارت است از
توانایی مقایسه خود با دیگران ،
درحالیکه ما برتر از دیگران بهنظر
برسیم * - اینکه غرورمان جریحهدار
نشود.
شنیدید که مرگ بهتر از بدنامی است.
بههمین دلیل انسان از مقایسهٔ خود
با دیگران احساس رضایت دارد.
پس غرورش رو حفظ میکنه و
از تلخی شکست متوسل به آخرین
سلاح شده و با ادب خشک و خالی
نمیتوان ازپیروزی صرفنظرکرد ؛
بنابراین با حفظ خونسردی :
به اهانتها اهمیت ندهید و سخن
تیمستوکلس را تکرار کن ؛
* حمله کن، ولی به حرف من
گوش بده *
کسی نمیتونه به این اندرز عمل کنه :)
مجادله برای افراد خردمند مزایایی
دو جانبه دارد: دیدگاه و افکار را
بیدار میکند ولی باید قدرتهای
ذهنی یکسان داشته باشند اگر
یکی درک کمتری داشته باشه؛
ترفندهای موذیانه میزنه و بحث
رو با بیادبی دنبال میکنه.
ارسطو اشاره کرده که؛
{ با اولین برخورد با یک غریبه شروع
به جروبحث نکنید، با افرادی مباحثه
کنید که با آنها آشنایی دارید و
میدانید از سطح شعور کافی
برخوردار هستند و به خود احترام
میگذارند بنابراین بهسمت پوچی
در حرکت نیستند }
این افراد قادر هستند گوش کنند و
اشتباهات خود را بپذیرند، حتی
اگر به آنها دروغ گفته شده باشد.
تجربه نشان داده از بین صدها نفر
فقط یکنفر ممکن است چنین
خصوصیاتی داشته باشد و برای
سایرین باید همیشه
حرفهايی برای خوشایندشان بزنید.
چون هرکسی میتواند بهراحتی
دیوانه شود.
همیشه اندرز _ ولتر _
را بهخاطر داشته باشید:
* صلح بهتر از حقیقت است *
یک ضربالمثل عربی :
* ميوهٔ درخت سکوت بر روی بالاترین
شاخهٔ آن آویزان است؛ ميوهٔ این درخت
صلح است. *
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی
زمانیکه شکست خوردهاید. |
-/ شوپنهاور
• انتشارات ققنوس
• در انتهای کتاب بحثها و نکاتی
هست که بهصورت خلاصه
راجع به آنها میخوانیم.
...📚
.
زمانی میرسد در زندگیتان که از
جریان زندگی تشکر خواهید کرد
برای تمام رابطههایی که میخواستید
و به سرانجام نرسید
برای تمام موقعیتهایی که میخواستید
اما بهدست نیاوردید
و برای تمام انسانهایی که میخواستید
اما نماندند...
...📚
زمانی میرسد در زندگیتان که از
جریان زندگی تشکر خواهید کرد
برای تمام رابطههایی که میخواستید
و به سرانجام نرسید
برای تمام موقعیتهایی که میخواستید
اما بهدست نیاوردید
و برای تمام انسانهایی که میخواستید
اما نماندند...
...📚
👍4
کتابِ " تهران در بعدازظهر " اثر کدام نویسنده است؟
Anonymous Quiz
10%
نادر ابراهیمی
63%
مصطفی مستور
28%
صادق چوبک
سرزمین عجايب
جاییست که:
مردمانش با دست خود
گور خود را میکنند و بعد گناهش
را به گردن امریکا و انگلستان و
استعمار و صهيونيسم میاندازند.
سرزمینی که مردمانش
صبح مصدقیاند،
عصر تودهای،
غروب سلطنتطلب
و شامگاه امت اسلام.
👤#سعیدی_سیرجانی
...📚
جاییست که:
مردمانش با دست خود
گور خود را میکنند و بعد گناهش
را به گردن امریکا و انگلستان و
استعمار و صهيونيسم میاندازند.
سرزمینی که مردمانش
صبح مصدقیاند،
عصر تودهای،
غروب سلطنتطلب
و شامگاه امت اسلام.
👤#سعیدی_سیرجانی
...📚
👍2❤1
Audio
📚🎧 ##کلبه_عمو_تم
نویسنده: هریت بیجر استو
هنگامیکه دیگران متوجه
شدند که آگوستین روی
نیمکتی درازکشیده است
و صورتش مرگ میبارد
و اظهار میکند که دچار
سردرد شدیدی شده است
طی روزها و هفتهها
حالش جا نیامد آگوستین
در اعماق قلبش از اینکه
با زنی ازدواج کرده است
که تا این اندازه از
روشنبینی محروم است
شاد و راضی بود اما
هنگامیکه جشنها و
مهمانیهای ماه عسل
پایان یافتند سن کلار
متوجه شد که زن جوان
و زیبایی که در تمام زندگی
نازپرورده بوده است و
پیوسته اطرافیان چاپلوس
تملق او را میگفتند در
زندگی زناشویی و در
محیط خانه موجودی
بیرحم و ستمگر است..
قسمت ۱۹
..
نویسنده: هریت بیجر استو
هنگامیکه دیگران متوجه
شدند که آگوستین روی
نیمکتی درازکشیده است
و صورتش مرگ میبارد
و اظهار میکند که دچار
سردرد شدیدی شده است
طی روزها و هفتهها
حالش جا نیامد آگوستین
در اعماق قلبش از اینکه
با زنی ازدواج کرده است
که تا این اندازه از
روشنبینی محروم است
شاد و راضی بود اما
هنگامیکه جشنها و
مهمانیهای ماه عسل
پایان یافتند سن کلار
متوجه شد که زن جوان
و زیبایی که در تمام زندگی
نازپرورده بوده است و
پیوسته اطرافیان چاپلوس
تملق او را میگفتند در
زندگی زناشویی و در
محیط خانه موجودی
بیرحم و ستمگر است..
قسمت ۱۹
..
❤2
میگر و زن دیوانه.pdf
2.2 MB
کتاب 📂 pdf
📚#میگر_و_زن_دیوانه
✍#ژرژ_سیمنون
یک رمان جنایی و سراسر
دلهرهآور
داستان پیرزنی که به تنهایی در
آپارتمانی زندگی میکند و
به پلیس اظهار میکند که
اثاثيه خانهاش جابجا میشود
پلیس تصمیم میگیرد به او
کمک کند تا اینکه با صحنه
قتل پیرزن مواجه میشود...
-آهسته مینوشت و جملات
را با دقت انتخاب میکرد فرم را
برداشت و گفت شما خودتان این
نامه را به ایشان خواهید داد
-شما فکر میکنید مرا بپذیرند؟
-مطمئن نیستم مادام
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
📚#میگر_و_زن_دیوانه
✍#ژرژ_سیمنون
یک رمان جنایی و سراسر
دلهرهآور
داستان پیرزنی که به تنهایی در
آپارتمانی زندگی میکند و
به پلیس اظهار میکند که
اثاثيه خانهاش جابجا میشود
پلیس تصمیم میگیرد به او
کمک کند تا اینکه با صحنه
قتل پیرزن مواجه میشود...
-آهسته مینوشت و جملات
را با دقت انتخاب میکرد فرم را
برداشت و گفت شما خودتان این
نامه را به ایشان خواهید داد
-شما فکر میکنید مرا بپذیرند؟
-مطمئن نیستم مادام
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
کتاب دانش
.... 📖 مطالعه قسمت ۳ یک مهملنخانهٔ قدیمی. بوی پودر و صابون مادام اورتاس به مشام میرسید. به محض اینکه تختها آماده شد، یکسره تا صبح خوابیدیم. زوربا با بیصبری گفت: چه کلکی برای ما جور خواهد کرد؟ از تپهای بالا رفتم؛ درختان لیمو، پرتقال،…
...
📖 مطالعه
توصیف معدن صبر و حوصله میخواهد
صرفنظر میکنم.
کار زوربا این بود: قبل از کارگران به
معدن برود، لینییت پیدا کند و برقصد.
به رموز کار آشنا شده بود. وظیفهٔ من
پول دادن بود. به او میگفتم زوربا
تعریف کن و او سراسر مقدونیه را
از کوهها و جنگل تا زنان سختکوش
میگفت و میخندید:
" ارباب، خدا شما را از شر پشت خر
و جلوی راهب محفوظ بدارد!
او سراسر بالکان را گشته بود...
گفت: ما غوره را پرورش میدهیم،
انگور را در بشکه میریزیم، این
شراب است. آیا معجزه نیست؟
میآشامی، روحت بزرگ میشود! "
بهجای استفاده از کلمات باید با
موجودات تماس مستقیم داشت '.
چنانچه استخراج لینییت
موفقیتآمیز باشد، هرکس باید
سهمی داشته باشد و برابر زندگی کنیم.
از زندگی کارگران پرسوجو کردم...
زوربا میگفت در کار معدن دخالت
نکن، تو واعظی یا سرمایهدار؟
بگذار کار کنند.ارباب چند سال داری؟
- سی و پنج سال.
- پس هيچگاه سر عقل نخواهی آمد.
" بشر جانوری است وحشی، اگر
بیرحم باشی، از تو میترسند و
اگر مهربان باشی، چشمانت را در
میآورند. من به هیچچیز ایمان ندارم
جز خودم. به زوربا، اگر لوبیا بودم،
مثل لوبیا حرف میزدم. ارباب
ناراحت شدی؟
جوابی ندادم. ستارگان به گردش
شبانه مشغول بودند....
پسر بچهای وارد کلبه شد و از ما
برای جشن در خانهٔ پدربزرگش
دعوت کرد.. آفتاب پائیزی میدرخشید.
بوی غذا روی اجاق زغالی...
سراسر زندگی این پیرمرد کرتی با
آرامش و سکون بوده...
از کری گوشش شکرگزاری میکرد...
" ارباب اگر میتوانی به این پیرمرد
حالی کن که زن هم از حقوقی یکسان
با مرد برخوردار است تا دعواهای
خانوادگی بهوجود بیاید؛
شکرگزاری از خداوندی که همهچیز
دارد و ما از گرسنگی با مرگ
دست به گریبانیم، دیوانگی صرف
است. ارباب؛ مردم را بهحال
خودشان بگذار.
چشم و گوش مردم را باز نکن، مگر
اینکه بتوانی دنیایی بهتر از این
جهان ظلمانی که در آن ول میگردند
نشانشان بدهی.
میتوانی ؟
فکر کردم زوربا قلبش بزرگتر از حد
معمول است. ارادهای محکم دارد.
ما مردمان تحصیلکرده به مثابه
پرندگان هوا، موجوداتی تهی مغز
هستیم.
دریا آرام بود، سکوتی محض و
اسرارآمیز، هر دو ساکت بودیم،
بر خود لرزیدم. در اعماق وجودم
فریادهایی بیصبرانه، درهم و
تهدیدآمیز منعکس بود. صدایی
میشنیدم؛ صدای بودا بود.
بودا میگوید: زندگی رنج است؛
منشأ رنج آرزوی نفس است؛ چون
آرزوی نفس زائل شود، رنج بهپایان
میرسد. راه زائل ساختن نفس
سلوک در طریقت است. "
ص ۹۸
| زوربای_یونانی
نوشتهٔ نیکوس کازانتزاکیس
ترجمهٔ محمود مصاحب
انتشارات نگاه ||
• ادامه دارد
...📚
📖 مطالعه
توصیف معدن صبر و حوصله میخواهد
صرفنظر میکنم.
کار زوربا این بود: قبل از کارگران به
معدن برود، لینییت پیدا کند و برقصد.
به رموز کار آشنا شده بود. وظیفهٔ من
پول دادن بود. به او میگفتم زوربا
تعریف کن و او سراسر مقدونیه را
از کوهها و جنگل تا زنان سختکوش
میگفت و میخندید:
" ارباب، خدا شما را از شر پشت خر
و جلوی راهب محفوظ بدارد!
او سراسر بالکان را گشته بود...
گفت: ما غوره را پرورش میدهیم،
انگور را در بشکه میریزیم، این
شراب است. آیا معجزه نیست؟
میآشامی، روحت بزرگ میشود! "
بهجای استفاده از کلمات باید با
موجودات تماس مستقیم داشت '.
چنانچه استخراج لینییت
موفقیتآمیز باشد، هرکس باید
سهمی داشته باشد و برابر زندگی کنیم.
از زندگی کارگران پرسوجو کردم...
زوربا میگفت در کار معدن دخالت
نکن، تو واعظی یا سرمایهدار؟
بگذار کار کنند.ارباب چند سال داری؟
- سی و پنج سال.
- پس هيچگاه سر عقل نخواهی آمد.
" بشر جانوری است وحشی، اگر
بیرحم باشی، از تو میترسند و
اگر مهربان باشی، چشمانت را در
میآورند. من به هیچچیز ایمان ندارم
جز خودم. به زوربا، اگر لوبیا بودم،
مثل لوبیا حرف میزدم. ارباب
ناراحت شدی؟
جوابی ندادم. ستارگان به گردش
شبانه مشغول بودند....
پسر بچهای وارد کلبه شد و از ما
برای جشن در خانهٔ پدربزرگش
دعوت کرد.. آفتاب پائیزی میدرخشید.
بوی غذا روی اجاق زغالی...
سراسر زندگی این پیرمرد کرتی با
آرامش و سکون بوده...
از کری گوشش شکرگزاری میکرد...
" ارباب اگر میتوانی به این پیرمرد
حالی کن که زن هم از حقوقی یکسان
با مرد برخوردار است تا دعواهای
خانوادگی بهوجود بیاید؛
شکرگزاری از خداوندی که همهچیز
دارد و ما از گرسنگی با مرگ
دست به گریبانیم، دیوانگی صرف
است. ارباب؛ مردم را بهحال
خودشان بگذار.
چشم و گوش مردم را باز نکن، مگر
اینکه بتوانی دنیایی بهتر از این
جهان ظلمانی که در آن ول میگردند
نشانشان بدهی.
میتوانی ؟
فکر کردم زوربا قلبش بزرگتر از حد
معمول است. ارادهای محکم دارد.
ما مردمان تحصیلکرده به مثابه
پرندگان هوا، موجوداتی تهی مغز
هستیم.
دریا آرام بود، سکوتی محض و
اسرارآمیز، هر دو ساکت بودیم،
بر خود لرزیدم. در اعماق وجودم
فریادهایی بیصبرانه، درهم و
تهدیدآمیز منعکس بود. صدایی
میشنیدم؛ صدای بودا بود.
بودا میگوید: زندگی رنج است؛
منشأ رنج آرزوی نفس است؛ چون
آرزوی نفس زائل شود، رنج بهپایان
میرسد. راه زائل ساختن نفس
سلوک در طریقت است. "
ص ۹۸
| زوربای_یونانی
نوشتهٔ نیکوس کازانتزاکیس
ترجمهٔ محمود مصاحب
انتشارات نگاه ||
• ادامه دارد
...📚
❤1