tgoop.com/kheradsarayeferdowsi/6242
Last Update:
نظر افکند آرش سوی شهر، آرام.
کودکان بر بام؛
دختران بنشسته بر روزن؛
مادران غمگین کنار در؛
مردها در راه.
سرود بی کلامی، با غمی جان کاه،
ز چشمان بر همی شد با نسیم صبحدم همراه.
کدامین نغمه میریزد،
کدام آهنگ آیا میتواند ساخت،
طنین گامهای استواری را که سوی نیستی مردانه میرفتند؟
طنین گامهایی را که آگاهانه میرفتند؟
دشمنانش، در سکوتی ریشخندآمیز،
راه وا کردند.
کودکان از بامها او را صدا کردند.
مادران او را دعا کردند.
پیرمردان چشم گرداندند.
دختران، بفشرده گردنبندها در مشت،
هم او قدرت عشق و وفا کردند.
آرش، اما همچنان خاموش،
از شکاف دامن البرز بالا رفت.
وز پی او،
پردههای اشک پیدرپی فرود آمد.
بست یک دم چشمهایش را عمونوروز،
خنده بر لب، غرقه در رویا.
کودکان، با دیدگان خسته و پیجو،
در شگفت از پهلوانیها.
شعلههای کوره در پرواز،
باد در غوغا.
شامگاهان،
راهجویانی که میجستند آرش را به روی قلهها، پی گگیر،
باز گردیدند،
بی نشان از پیکر آرش،
با کمان و ترکشی بی تیر.
آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش.
کار صدها صدهزاران تیغهٔ شمشیر کرد آرش.
تیر آرش را سوارانی که میراندند بر جیحون،
به دیگر نیمروزی از پی آن روز،
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند.
و آنجا را، از آن پس،
مرز ایرانشهر و توران باز نامیدند.
(بخشی از منظومه آرش کمانگیر، سیاوش کسرایی)
#جشن_تیرگان
#سیزدهم_تیرماه
#آرش_کمانگیر
#سیاوش_کسرایی
@kheradsarayeferdowsi
BY خردسرای فردوسی

Share with your friend now:
tgoop.com/kheradsarayeferdowsi/6242