tgoop.com/jelsastory300year/17773
Last Update:
راپنزل:اتفاقی افتاده؟
جک:نه کاری براش پیش اومد که نتونست بیاد واگرنه میدونید که چقدر دوست داره تو جمعمون باشه.
سری تکون دادن.
یوجین:خب پس وقتو تلف نکنیم.
از کیفش قرار دادی که بهش گفته بودم آماده کنه رو برداشت و گذاشت روی میز.یه خودکار هم سمت السا گرفت.
جک:امشب زمان خوبی برای امضا قرار دادمون بود.کامل بخونش لطفا.
ELSA:
احساس میکنم همه چی داره خیلی سریع پیش میره ولی از طرفی هم کلی ذوق دارم. سعی کردم خودمو کنترل کنم و صدام نلرزه.
قرارداد رو از رو میز برداشتم و شروع به خوندنش کردم.همه موارد قرار داد اوکی بودن و آخرین صفحه که باید امضا میشد رو امضا کردم.
همه لبخندی زدن و تشویق کوتاهی کردن.
جک هم امضا کرد و قرارداد رو تحویل یوجین داد.
راپنزل:مبارک باشه امیدوارم کلی موفقیت و پیشرفت باهم داشته باشین.
السا:ممنونم.
بعد از شام همه آماده رفتن شدیم.از هم خدافظی کردیم و از رستوران خارج شدیم.
منتظر اومدن ماشین بودیم که
السا:دیر وقته شما هم حتما خستهاید وقتتون رو نمیگیرم با تاکسی میرم.
جک:چون دیر وقته نباید با تاکسی بری و منم خسته نیستم.
سوار ماشین شدیم.تو کل راه سکوت کردیم و بالاخره رسیدیم خونه.
السا:بابت امشب خیلی ممنونم. شب بخیر.
جک:شب خوبی داشته باشی.
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در.
هنوز منتظرم بود که بعد از باز کردن در رفت.
JACK:
رسیدم خونه و اولین کاری که انجام دادم رفتم طبقه بالا اتاق خواب.انتظار داشتم ناتالی رو ببینم ولی خالی بود.بقیه اتاق هارو هم گشتم ولی نبود.
بهش زنگ زدم که جواب نداد.پیام دادم که اونم جواب نداد و بیشتر نگرانش شدم.
دوباره برگشتم سمت ماشین و راه افتادم.
#Tannaz
#story
@jelsastory300year
BY ❄jᎬᏞsᎪ sᏆᎾᏒᎽ ❄
Share with your friend now:
tgoop.com/jelsastory300year/17773