رفتی و عمر طی نشد، پاشید↓
لابهلای تمومِ خاطرههات
پیر میشم درست بر عکسِ↓
اون که عکسای تازه داره باهات
عکستون گفت این دلِ ساده
بیخودی موندنی حسابت کرد
جز نگاتون که ثابته تو عکس
عکس خیلی چیزا رو ثابت کرد
هر چهقد گریه کردم اشکام از
قابِ عکسِ تو رنگ و روحو نبُرد
رود یک عمر رفت و رفت اما
با خودش انعکاسِ کوهو نبرد
خم شدم بعدِ تو که رو هرچی
نفسِ راحته قلم بکشم
نفسم باریه که باید تا↓
لحظهی مرگ، با خودم بکشم
مژههام سوزنن که چشمامو
روی فردای بیتو میدوزن
چین به چین هر چروکِ پیشونیم
راههایی به سویِ دیروزن
باز، سیلِ غم از میونِ مژهم
جاریه هر چه قدر میخندم
خنده داره، دارم با خنده درِ ↓
قفسو روی سیل میبندم
نامههامو بلند میکنم و
باز میافته از قلم، دردی
بی تو نزدیکه مرگِ من، برگرد
راهِ دوری نمیره برگردی
حمید زارعی مرودشت
@javadafranotebook
لابهلای تمومِ خاطرههات
پیر میشم درست بر عکسِ↓
اون که عکسای تازه داره باهات
عکستون گفت این دلِ ساده
بیخودی موندنی حسابت کرد
جز نگاتون که ثابته تو عکس
عکس خیلی چیزا رو ثابت کرد
هر چهقد گریه کردم اشکام از
قابِ عکسِ تو رنگ و روحو نبُرد
رود یک عمر رفت و رفت اما
با خودش انعکاسِ کوهو نبرد
خم شدم بعدِ تو که رو هرچی
نفسِ راحته قلم بکشم
نفسم باریه که باید تا↓
لحظهی مرگ، با خودم بکشم
مژههام سوزنن که چشمامو
روی فردای بیتو میدوزن
چین به چین هر چروکِ پیشونیم
راههایی به سویِ دیروزن
باز، سیلِ غم از میونِ مژهم
جاریه هر چه قدر میخندم
خنده داره، دارم با خنده درِ ↓
قفسو روی سیل میبندم
نامههامو بلند میکنم و
باز میافته از قلم، دردی
بی تو نزدیکه مرگِ من، برگرد
راهِ دوری نمیره برگردی
حمید زارعی مرودشت
@javadafranotebook
پیتزا به جای نون، پپسی جای شراب
بازم برام بریز! این شام آخره
عیسای ناصری، امشب خودِ منم
موهام کوتاه شدن، چشمم یکم تره
تو مجدلیهای، تو پالتوی سیاه
مثل یه صفحه از فیلم نامهی بهشت
هر شاعری به تو برخورد و دلسپرد
شبها به جای شعر، انجیل مینوشت
این شامِ آخره، فردا تنِ منو
رو تپهی اوین، میبینی رو صلیب
راهِ بهشتم از چشم تو میگذره
این دشتِ گندم و باغ بزرگِ سیب
این صورتا کیان، که دور میز شام
سرگرمِ صحبتن، با اخم و زمزمه؟
تو حرفاشون دارن از مرگِ من میگن
از فیلم اعتراف، حبس و محاکمه
حواریون من، امشب همه منو،
قبل از خروسخون انکار میکنن
فردا یهودا رُ واسه خیانتش
با شور و هلهله سردار میکنن
حواریون من، تو فکرشون همه،
سرگرمِ کشتن رؤیاهای منن
حتا دیگه واسه، لو دادن تنم
بوسه نشونه نیست، بیسیم میزنن
دستِ منو بگیر، این شام آخره
امکان معجزه یک بینهایته
اونقدر جرم من با من خودی شده
که سایهی منم فکرِ خیانته
کو تاجِ خارِ من؟ کو پیکر صلیب؟
پس تازیانهها کی سوت میکشن؟
آمادهام! بگو گلمیخای عذاب
کی غنچه میکنن رو دست و پای من؟
من خستهام از این اورادِ بیهدف
من ذلهام از این ایمان بیامید
از روزگاری که حتا خدا رُ هم
باید تو ماشین ضدِ گلوله دید
این آخرین شب و غمگینترین شبه
چشمای ما مثِ لیوانمون پره
معراج من هنوز، مثل گذشتهها
بوسیدن لبات توی آسانسوره
دستِ منو بگیر! ختمِ ضیافته!
بیرون رستوران مرگم مقدره!
زانو نمیزنم! سر خم نمیکنم
این فردا رو صلیب فریادِ آخره
یغما گلرویی
@javadafranotebook
بازم برام بریز! این شام آخره
عیسای ناصری، امشب خودِ منم
موهام کوتاه شدن، چشمم یکم تره
تو مجدلیهای، تو پالتوی سیاه
مثل یه صفحه از فیلم نامهی بهشت
هر شاعری به تو برخورد و دلسپرد
شبها به جای شعر، انجیل مینوشت
این شامِ آخره، فردا تنِ منو
رو تپهی اوین، میبینی رو صلیب
راهِ بهشتم از چشم تو میگذره
این دشتِ گندم و باغ بزرگِ سیب
این صورتا کیان، که دور میز شام
سرگرمِ صحبتن، با اخم و زمزمه؟
تو حرفاشون دارن از مرگِ من میگن
از فیلم اعتراف، حبس و محاکمه
حواریون من، امشب همه منو،
قبل از خروسخون انکار میکنن
فردا یهودا رُ واسه خیانتش
با شور و هلهله سردار میکنن
حواریون من، تو فکرشون همه،
سرگرمِ کشتن رؤیاهای منن
حتا دیگه واسه، لو دادن تنم
بوسه نشونه نیست، بیسیم میزنن
دستِ منو بگیر، این شام آخره
امکان معجزه یک بینهایته
اونقدر جرم من با من خودی شده
که سایهی منم فکرِ خیانته
کو تاجِ خارِ من؟ کو پیکر صلیب؟
پس تازیانهها کی سوت میکشن؟
آمادهام! بگو گلمیخای عذاب
کی غنچه میکنن رو دست و پای من؟
من خستهام از این اورادِ بیهدف
من ذلهام از این ایمان بیامید
از روزگاری که حتا خدا رُ هم
باید تو ماشین ضدِ گلوله دید
این آخرین شب و غمگینترین شبه
چشمای ما مثِ لیوانمون پره
معراج من هنوز، مثل گذشتهها
بوسیدن لبات توی آسانسوره
دستِ منو بگیر! ختمِ ضیافته!
بیرون رستوران مرگم مقدره!
زانو نمیزنم! سر خم نمیکنم
این فردا رو صلیب فریادِ آخره
یغما گلرویی
@javadafranotebook
جهان مقابل من بود و کودکی بودم
که داشت بر لب استخر، ترس جای عمیق
آرش دارایی
که داشت بر لب استخر، ترس جای عمیق
آرش دارایی
آرام برو رود، كه سد مقصد نيست
انگشتِ وسط هميشه هم ارشد نيست
می خواست كه در شود، ولی كم آورد
كوتاه بيا، دريچه بودن بد نيست
مهدی طاهری
@javadafranotebook
انگشتِ وسط هميشه هم ارشد نيست
می خواست كه در شود، ولی كم آورد
كوتاه بيا، دريچه بودن بد نيست
مهدی طاهری
@javadafranotebook
Kirsty Hawkshaw, Zed Minus @weed_lash.mp3
10.2 MB
که صدا به رنگ خیال شد.
Forwarded from برکهی کهن (حمید زارعیِ مرودشت)
فرو میریزم و من را به تو تن داده میفهمد
کلاغی بر درختی بر زمین افتاده میفهمد
نگاهی سرد و چشمی خیس و جسمی سست و روحی پوچ
مرا سقفی که از هر نقطهاش نم داده میفهمد
من و یک خانهی تنها و تنها مادرِ پیری
که از دنیا فقط یک مهر و یک سجاده میفهمد
امیدم مردن اما زندگی را دوست میدارم
مرا حیوانِ زخمی در کنارِ جاده میفهمد
نمیخواهی! وگرنه حرفِ من را هرکسی آسان
شبیهِ قصههای کودکانه ساده میفهمد
«حمید زارعیِ مرودشت»
ـ @berkeye_kohan ـ
فرو میریزم و من را به تو تن داده میفهمد
کلاغی بر درختی بر زمین افتاده میفهمد
نگاهی سرد و چشمی خیس و جسمی سست و روحی پوچ
مرا سقفی که از هر نقطهاش نم داده میفهمد
من و یک خانهی تنها و تنها مادرِ پیری
که از دنیا فقط یک مهر و یک سجاده میفهمد
امیدم مردن اما زندگی را دوست میدارم
مرا حیوانِ زخمی در کنارِ جاده میفهمد
نمیخواهی! وگرنه حرفِ من را هرکسی آسان
شبیهِ قصههای کودکانه ساده میفهمد
«حمید زارعیِ مرودشت»
ـ @berkeye_kohan ـ
اگر به شاخه ی توت سفید
ببندند طناب را
این مرگ
دهان چند نفر را شیرین خواهد کرد
کوه
اشاره ی دشت است
به پرواز پرنده ها
پس اشاره ی کوچک مرا
کدام پرنده می بیند ، کدام؟
به رویاست مگر
پرنده ای بر سرانگشت بنشیند
به رویا نیست اما
که سرش را از تنش
تنش را از سرش...
چه فرق می کند
مرگ
دست کداممان باشد؟
چهار
غمگین ترین عدد است
یکی برای چهارپایه
یکی برای چهار نفری که دست و پای جنازه را
یکی برای چهار سمت
در سلام ِختمِ گریه های گورستان
یکی برای...
نه!
چهار
شادترین عدد است
چادر گشوده زنی زیبا پیش پای درخت
چهار نفر، چهار گوشه ی پارچه را گرفته اند
تکان دهید شاخه ها را بریزد توت سفید
تکان دهید
بریزد توت سفید
توت سفید
سفید...
سفید بود صورتش.
ساجد فضل زاده
@javadafranotebook
ببندند طناب را
این مرگ
دهان چند نفر را شیرین خواهد کرد
کوه
اشاره ی دشت است
به پرواز پرنده ها
پس اشاره ی کوچک مرا
کدام پرنده می بیند ، کدام؟
به رویاست مگر
پرنده ای بر سرانگشت بنشیند
به رویا نیست اما
که سرش را از تنش
تنش را از سرش...
چه فرق می کند
مرگ
دست کداممان باشد؟
چهار
غمگین ترین عدد است
یکی برای چهارپایه
یکی برای چهار نفری که دست و پای جنازه را
یکی برای چهار سمت
در سلام ِختمِ گریه های گورستان
یکی برای...
نه!
چهار
شادترین عدد است
چادر گشوده زنی زیبا پیش پای درخت
چهار نفر، چهار گوشه ی پارچه را گرفته اند
تکان دهید شاخه ها را بریزد توت سفید
تکان دهید
بریزد توت سفید
توت سفید
سفید...
سفید بود صورتش.
ساجد فضل زاده
@javadafranotebook
چون دید صبا میانِ بُستان گل را
وز بیشرمی، پیشِ تو خندان گل را
در حال در آویخت به پایش ز درخت
پس کرد ز خار، تیر باران، گل را
کمالالدین اسماعیل
@javadafranotebook
وز بیشرمی، پیشِ تو خندان گل را
در حال در آویخت به پایش ز درخت
پس کرد ز خار، تیر باران، گل را
کمالالدین اسماعیل
@javadafranotebook
بیخود شدهام لیکن بیخودتر از این خواهم
با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی گفتم که همین خواهم
مولوی
با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی گفتم که همین خواهم
مولوی
Forwarded from برکهی کهن (حمید زارعیِ مرودشت)
دستِ هرکس را گرفتم، زیرِ پایش له شدم
پلّههای پُرغبارِ نردبانم ای رفیق!
«حمید زارعیِ مرودشت»
ـ @berkeye_kohan ـ
دستِ هرکس را گرفتم، زیرِ پایش له شدم
پلّههای پُرغبارِ نردبانم ای رفیق!
«حمید زارعیِ مرودشت»
ـ @berkeye_kohan ـ
دنیای پر از غروب من شرق نداشت
نه...بود و نبودم آنقدر فرق نداشت
من مثل پریز کهنه ای بودم که
در عمق نگاه خیره اش برق نداشت
حمید زارعی مرودشت
نه...بود و نبودم آنقدر فرق نداشت
من مثل پریز کهنه ای بودم که
در عمق نگاه خیره اش برق نداشت
حمید زارعی مرودشت
دیدهها تا دل همه خمیازهٔ ما میکشند
جای ما در هر مکان خالیست گویا رفتهایم
سایه را در هیچ صورت نسبت خورشید نیست
تا تو ما را در خیال آوردهای ما رفتهایم
بیدل دهلوی
جای ما در هر مکان خالیست گویا رفتهایم
سایه را در هیچ صورت نسبت خورشید نیست
تا تو ما را در خیال آوردهای ما رفتهایم
بیدل دهلوی
Forwarded from Javadafranotebook
اذان ظهری و من روزه دار و در حسرت
که روزه ام نشود باز از این اذان چه کنم؟
جواد افرا
که روزه ام نشود باز از این اذان چه کنم؟
جواد افرا