Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
279 - Telegram Web
Telegram Web
Javadafranotebook
Audio
فریدون پوررضا
سریال نوستالژیک پس از باران
06 - Mutter.mp3
M.A.N.
رامشتاین
صحرا صحرا سترگ‌تر خواهد شد
گرگی که نمرد، گرگ‌تر خواهد شد
گیرم همه عمر، سنگ پرتاب کنید
این کوه، فقط بزرگ‌تر خواهد شد

محمد رهام

https://www.tgoop.com/joinchat-CFReXkCdL-5y_lJdnjWe0Q
اندر آن مدت که بودستم ز دیدار تو فرد
جفت بودم با شراب و با کباب و با رباب
بود اشکم چون شراب لعل در زرین قدح
ناله چون زیر رباب و دل بر آتش چون کباب


معزی
ملک را کلک تو از دیوان دولت پاک کرد
ملک گویی آسمانستی و کلک تو شهاب
در کفت آرام نادیده ز گیتی جز عنان
دیگران در پایت افتاده ز خواری چون رکاب


انوری
khatab-be-parvaneh-ha-reza-barahani-35anj.pdf
3.3 MB
خطاب به پروانه ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟

رضا براهنی
تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد


مولوی
نمی‌شود طرف نرمخو درشتی دهر
به روی آب محالست ایستادن سنگ


بیدل دهلوی
گر تیغ شدم به خون کشیدند مرا
ور شمع شدم به تیغ چیدند مرا
سیلی خور دهر خشک دستم گویی
از خاک تیمم آفریدند مرا

ناظم هروی
پیش روی تو که آب از لطف دارد، می‌کند
از خوی خجلت زمین خشک را تر آینه
از ملاقات رخت شاید که ماند بعد ازین
سرخ رو همچون شفق تا صبح محشر آینه
عشق از آن سان محو گردانید رسمم را که من
می نبینم روی خود گر بنگرم در آینه
غرهٔ روز رخت چون پرتوی بر وی فگند
هر شبی چون ماه نو گردد فزون‌تر آینه
زاغ اگر بر اوج تو بالی زند روزی، شود
بر جناحش چون دم طاوس هر پر آینه
از دل روشن برای روی چون تو دلبری
همچو خون از رگ برون کردم به نشتر آینه


سیف فرغانی
چو سایه بر من بی‌نور افگنی گویند
که آفتاب فگندست سایه بر سایه
چنان گرفت جهان نور آفتاب رخت
که بر زمین نفتد بعد ازین دگر سایه


سیف فرغانی
در جهان سیم تنان بی حد و سرکرده تویی
روز در سال بسی باشد و نوروز یکی

محسن تأثیر
به عرض حاجت ما نیست عجز بی ‌زنهار
ز دست پیش فتاده‌ست در دعا انگشت
اگر مزاج بزرگان تفقدی می‌داشت
چراکناره گرفتی ز دست و پا انگشت
موافقت اگر آیین همدمی می‌بود
ز دستها ندمیدی جدا جدا انگشت
به رنگ شمع در این معبد خیالگداز
هزار سبحه به سیلاب رفت با انگشت
حضور عالم بیکار نیز شغلی داشت
نبرد لذت سر خاری از حنا انگشت


بیدل دهلوی
در شب زلف تو قمر دیدن
خوش بود خاصه هر سحر دیدن
تا به کی همچو سایهٔ خانه
آفتاب از شکاف در دیدن
هست دشوار دیدن تو چنان
که ز خود مشکل است سر دیدن
گر سر این رهت بود شرط است
پای طاووس را چو پر دیدن


سیف فرغانی
2025/07/01 12:39:22
Back to Top
HTML Embed Code: