tgoop.com/hosseinghasemi57/1493
Create:
Last Update:
Last Update:
افسارم را به دم خر بستی از این نمی گذرم
نقل است پیرمردی روستایی به حال مرگ افتاد.در همان حال تصمیم گرفت از همه نزدیکان و دوستانش حلالیت بطلبد و طلبید.
در پایان یادش آمد که از شترش هم حلالیت بطلبد. سراغ او رفت و گفت بسیار اتفاق افتاد که بار سنگین بر پشتت گذاشتم، بسیاری اوقات، گرسنه و تشنه ماندی، بسیاری اوقات تو را به سرعت دواندم و… حالا آمدهام که بگویم حلالم کن.
شتر در جواب میگوید همه اینها را که گفتی حلال میکنم، اما یکبار با من کاری کردی که هرگز نمیتوانم از تو درگذرم و تو را ببخشم.
مرد بیمار پریشان شد و پرسید: چیست آن یکی؟
شتر گفت روزی خواستی مرا برای حمل بار از طویله بیرون ببری. خود سوار بر الاغ شدی و برای اینکه من دنبالهروی تو باشم افسارم را به دم خر بستی. مرا پیش خر خرد و حقیر کردی. از این یکی نمیگذرم…
@hosseinghasemi57
BY حسین قاسمی
Share with your friend now:
tgoop.com/hosseinghasemi57/1493