Notice: file_put_contents(): Write of 8279 bytes failed with errno=28 No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 50

Warning: file_put_contents(): Only 12288 of 20567 bytes written, possibly out of free disk space in /var/www/tgoop/post.php on line 50
همسرانه حریم زندگی💑@harimezendgi P.37165
HARIMEZENDGI Telegram 37165
#پارت_585

🦋🦋شیطان مونث🦋🦋

برای همین این فرصت رو بهش دادم و گفتم: -بگو...دلیلتو میشنوم.... چشمهاش....چشمهاش دیگه مثل سابق نبودن...برق نمیزدن....انگار یه لایه غم رو چشمهاش بود.... چند ثانیه ای تماشام کرد و بعد که انگار داره یه چیز ممنوعه رو تماشا میکنه به خودش اومد و با خیره شدن به جای دیگه ای گفت: -اگه اون روز میگفتم من اومدم سراغت ارسلان بی برو برگرد یه گلوله تو مغزم خالی میکرد....نه اینکه توان دفاع نداشته باشم نه..ارسلان برادر بزرگم‌ِ و صد گلوله هم تو تنم خالی کنه باز من لب از لب باز نمیکنم... ترس من از اتفاقهایی بود که اگه میفتاد خیلی چیزا به فنا میرفت.... آبرو...آبروی تو ومن....شانار...اگه من اون شب اون حرفو میزدم اون یه گلوله تو مخم خالی میکرد...اونوقت خیلی اتفاقها میفتاد...اون میشدقابیل....میشد قاتل برادرش....کمر مادر من که جز من هیچکس رو توی نداره میشکست.... من میشدم مردی که به ناموس برادرش چشم داشت...تو میشدی فاحشه ای که برادر شوهرش خوابیده....و ارسلان میشد قانل برادرش... شانار....اون تورو خیلی دوست داره.... بهت گفتم تو اومدی که خیلی اتفاقها نیفته دقیقا به همون دلیلی که گفتم...من ترجیح میدم یه بزدل باشم اما تو دلیل برادر کشی نشی ولقب فاحشه نگیری.... شانار.... گرچه تا سرحد مرگ دوست دارم...گرچه اولین عشق زندگیم بودی...گرچه روست داشتن و دوست داشته شدن رو با تو تجربه کردم اما.... تنها و تنها فقط و فقط بخاطر خودت از این به بعد عین خواهرم میمونی....زن ارسلان خواهر منه... َسَخ...تِ.....سخت ولی.... خوشبخت بشی شانار..... رفت....رفت تا سرازیر شدن اشک از چشماش رو نبینم ولی من دیدم.... دیدم اون قطره هایی که توی چشمش حلقه زده بودن با پلک زدنی روی صورتش سرازیر شدن...من حتی بغض توی صداش رو هم حس کردم... چونه ام لرزید....قلبم تیر کشید....زانوهام سست شدن ... دستمو به نرده ی پل تکیه دادم تا نیفتم و واژگون نشم... چشمهام پر از اشک شد...دنیا دور سرم تیره و تار شد... خدایاااا...چه وضعیتی بدتر از اینکه زن یکی دیگه باشی و دلت پیش یکی دیگه.... !؟ حرفهای آخرش هی تو سرم اکو میشدن.... همچی بین ما دفن میشه ...من میشم زن برادرش و اون میشه ... لبمو زیر دندون فشار دادمو سرمو رو به آسمون به عقب خم کردم.... خدایااااا....یا منو عاشق شوهرم کن یا کاری کن دل از اون عشق ممنوعه بکنم... دوباره کنار جوی آب زانو زدم.... خم شدم و هی پشت سرهم آب میپاشیدم به صورتم که صدای شفیع رو از سمت راست شنیدم.... -آقا آدم خودخواهیه....تو آقا رو دوست نداری....گاهی زور میزنی که دوستش داشته باشی...گاهی هم وانمود میکنی دوستش داری ولی نداری...دوست داشتن که زورکی نمیشه.....اون خودخواه ...خودخواه و بی رحم....آدمای اینجوری یه روز تقاص کارهاشونو میبینن.... شفیع عجیب حرف میزد...خیلی عجیب..... کمرشو خم کرد...ظرف توی دستش رو پر از آب کرد و بعدهم با گام های آروم و سر حوصله ازم دور شد! دستمو به زمین تکیه دادم و بلند شدم.... نمیخواستم کسی سرخی چشمهام رو ببینه و از اشک ریختنم بو ببره برای همین با سر خمیده و قدمهای سریع رفتم داخل خونه و خودموبه اتاق رسوندم.... شالمو از سرم برداشنمو پرت کردم روی زمین..... دکمه های بلوز تنن رو دون دون باز کردم و بعد رفتم سمت پنحره .... قلب لعنتیم دویاره داشت به بوراک فرصت میداد درحالی که اون تصمیمش رو گرفته بود و میخواست از این به بعد براش همون زن برادر باشم..... باز نفرتم به ارسلان شعله ور شد.... اولین مردی که دوست داشتم بوراک بود اما اون لعنتی مجبورم کرد راهی جز ازدواج باخودش نداشته باشم... با سر و شونه های خمیده برگشتم سمت تخت ...اونجا نشستم و با اندوه به یه نقطه ی نامشخص خیره شدم...

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋



tgoop.com/harimezendgi/37165
Create:
Last Update:

#پارت_585

🦋🦋شیطان مونث🦋🦋

برای همین این فرصت رو بهش دادم و گفتم: -بگو...دلیلتو میشنوم.... چشمهاش....چشمهاش دیگه مثل سابق نبودن...برق نمیزدن....انگار یه لایه غم رو چشمهاش بود.... چند ثانیه ای تماشام کرد و بعد که انگار داره یه چیز ممنوعه رو تماشا میکنه به خودش اومد و با خیره شدن به جای دیگه ای گفت: -اگه اون روز میگفتم من اومدم سراغت ارسلان بی برو برگرد یه گلوله تو مغزم خالی میکرد....نه اینکه توان دفاع نداشته باشم نه..ارسلان برادر بزرگم‌ِ و صد گلوله هم تو تنم خالی کنه باز من لب از لب باز نمیکنم... ترس من از اتفاقهایی بود که اگه میفتاد خیلی چیزا به فنا میرفت.... آبرو...آبروی تو ومن....شانار...اگه من اون شب اون حرفو میزدم اون یه گلوله تو مخم خالی میکرد...اونوقت خیلی اتفاقها میفتاد...اون میشدقابیل....میشد قاتل برادرش....کمر مادر من که جز من هیچکس رو توی نداره میشکست.... من میشدم مردی که به ناموس برادرش چشم داشت...تو میشدی فاحشه ای که برادر شوهرش خوابیده....و ارسلان میشد قانل برادرش... شانار....اون تورو خیلی دوست داره.... بهت گفتم تو اومدی که خیلی اتفاقها نیفته دقیقا به همون دلیلی که گفتم...من ترجیح میدم یه بزدل باشم اما تو دلیل برادر کشی نشی ولقب فاحشه نگیری.... شانار.... گرچه تا سرحد مرگ دوست دارم...گرچه اولین عشق زندگیم بودی...گرچه روست داشتن و دوست داشته شدن رو با تو تجربه کردم اما.... تنها و تنها فقط و فقط بخاطر خودت از این به بعد عین خواهرم میمونی....زن ارسلان خواهر منه... َسَخ...تِ.....سخت ولی.... خوشبخت بشی شانار..... رفت....رفت تا سرازیر شدن اشک از چشماش رو نبینم ولی من دیدم.... دیدم اون قطره هایی که توی چشمش حلقه زده بودن با پلک زدنی روی صورتش سرازیر شدن...من حتی بغض توی صداش رو هم حس کردم... چونه ام لرزید....قلبم تیر کشید....زانوهام سست شدن ... دستمو به نرده ی پل تکیه دادم تا نیفتم و واژگون نشم... چشمهام پر از اشک شد...دنیا دور سرم تیره و تار شد... خدایاااا...چه وضعیتی بدتر از اینکه زن یکی دیگه باشی و دلت پیش یکی دیگه.... !؟ حرفهای آخرش هی تو سرم اکو میشدن.... همچی بین ما دفن میشه ...من میشم زن برادرش و اون میشه ... لبمو زیر دندون فشار دادمو سرمو رو به آسمون به عقب خم کردم.... خدایااااا....یا منو عاشق شوهرم کن یا کاری کن دل از اون عشق ممنوعه بکنم... دوباره کنار جوی آب زانو زدم.... خم شدم و هی پشت سرهم آب میپاشیدم به صورتم که صدای شفیع رو از سمت راست شنیدم.... -آقا آدم خودخواهیه....تو آقا رو دوست نداری....گاهی زور میزنی که دوستش داشته باشی...گاهی هم وانمود میکنی دوستش داری ولی نداری...دوست داشتن که زورکی نمیشه.....اون خودخواه ...خودخواه و بی رحم....آدمای اینجوری یه روز تقاص کارهاشونو میبینن.... شفیع عجیب حرف میزد...خیلی عجیب..... کمرشو خم کرد...ظرف توی دستش رو پر از آب کرد و بعدهم با گام های آروم و سر حوصله ازم دور شد! دستمو به زمین تکیه دادم و بلند شدم.... نمیخواستم کسی سرخی چشمهام رو ببینه و از اشک ریختنم بو ببره برای همین با سر خمیده و قدمهای سریع رفتم داخل خونه و خودموبه اتاق رسوندم.... شالمو از سرم برداشنمو پرت کردم روی زمین..... دکمه های بلوز تنن رو دون دون باز کردم و بعد رفتم سمت پنحره .... قلب لعنتیم دویاره داشت به بوراک فرصت میداد درحالی که اون تصمیمش رو گرفته بود و میخواست از این به بعد براش همون زن برادر باشم..... باز نفرتم به ارسلان شعله ور شد.... اولین مردی که دوست داشتم بوراک بود اما اون لعنتی مجبورم کرد راهی جز ازدواج باخودش نداشته باشم... با سر و شونه های خمیده برگشتم سمت تخت ...اونجا نشستم و با اندوه به یه نقطه ی نامشخص خیره شدم...

@harimezendgi👩‍❤️‍👨🦋

BY همسرانه حریم زندگی💑


Share with your friend now:
tgoop.com/harimezendgi/37165

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

On Tuesday, some local media outlets included Sing Tao Daily cited sources as saying the Hong Kong government was considering restricting access to Telegram. Privacy Commissioner for Personal Data Ada Chung told to the Legislative Council on Monday that government officials, police and lawmakers remain the targets of “doxxing” despite a privacy law amendment last year that criminalised the malicious disclosure of personal information. The optimal dimension of the avatar on Telegram is 512px by 512px, and it’s recommended to use PNG format to deliver an unpixelated avatar. Clear It’s easy to create a Telegram channel via desktop app or mobile app (for Android and iOS): For crypto enthusiasts, there was the “gm” app, a self-described “meme app” which only allowed users to greet each other with “gm,” or “good morning,” a common acronym thrown around on Crypto Twitter and Discord. But the gm app was shut down back in September after a hacker reportedly gained access to user data.
from us


Telegram همسرانه حریم زندگی💑
FROM American