HA_MIM1377 Telegram 5123
آنتوان چخوف در جایی می‌‏گوید *تحقیرشدن بدترین بلایی است که زندگی می‌‏تواند بر سر انسان بیاورد*. هیچ‏‌چیز، هیچ‏‌چیز، هیچ‏‌چیزِ دیگر در دنیا به اندازۀ تحقیرشدنِ آشکار نمی‏‌تواند روح انسان را ویران کند. هر درد و رنج دیگری را می‏‌شود تحمل کرد یا از سر گذراند، ولی تحقیرشدن را نمی‏‌شود. خاطرۀ تحقیر‌شدن همیشه در ذهن، قلب، رگ‌‏ها و شریان‏‌ها باقی می‏‌ماند. غالباً حیات روحیِ فرد را نابود می‌‏کند و موجب می‏‌شود ده‏‌ها سال بی‏‌وقفه خودخوری کند.
خیلی چیزها هستند که بدون آن‏ها هم می‌‏توانیم زندگی کنیم. اما عزتِ نفس از این قماش نیست. بعضی‏‌ها تصور می‏‌کنند که فقدان عزت نفس همیشه به یک شکل رخ می‏‌دهد، ولی موقعیت‏‌هایی که فرد ممکن است احساس کند عزت نفسش از بین رفته به تعداد خودِ افراد متفاوت است. یکی از روان‏‌پزشکان با گروهی از مردان که به دلیل قتل یا جرایم خشونت‏‌آمیزِ دیگر زندانی بودند مصاحبه کرده بود و از آن‏ها دلیل کارشان را پرسیده بود. تقریباً همۀ آن‌‏ها پاسخ داده بودند که «به من بد‏و‏بیراه گفته بود».
چرا تحقیر این‌همه احساسات را جریحه‌‏دار می‏‌کند، آسیب به‌‏بار می‌‏آورد و ما را به طرزی وحشتناک لِه می‏‌کند؟ *چرا اگر ما پیشِ خودمان احساس حقارت کنیم، انگار زندگی برایمان غیر‏قابل تحمل -بله، غیر‏قابل تحمل- می‌‏شود؟*
روان‏کاوی می‏‌گوید که *ما، از لحظۀ تولد، مشتاق شناخته‌شدن هستیم*. وقتی چشمانمان را باز می‏‌کنیم منتظر پاسخیم. البته که ما باید گرم و خشک باشیم، کسی آراممان کند و دست نوازش به سرمان بکشد ولی حتی بیش از این‏ موارد محتاج آنیم که با عشق و علاقه، مثل چیزی باارزش، نگاهمان کنند. به‌طور عادی، این توجه را کمتر از مقداری که نیاز داریم دریافت می‏‌کنیم، گاهی هم اصلاً دریافت نمی‏‌کنیم و، از اینجا به بعد، آن باور عاطفی که ما اصلاً ارزشی نداریم آغاز می‌‏شود. هیچ‌‏کس به‏‌طور کامل از این موقعیت خلاص نمی‏‌شود. احساسات ما عمدتاً مخفی می‏‌شوند و ما، معمولاً، با رواداشتن همان مقدار آزار و اذیت به دیگران به راه خود ادامه می‏‌دهیم. اما برخی -مثل کسانی که در طبقۀ اجتماعی یا جنسیت یا نژادی نامطلوب یا ناخواسته متولد می‌‏شوند، یا شاید آن‏‌هایی که وضعیت ظاهری‏شان منجر به تمسخر یا طرد آن‏ها می‌‏شود- چنان آسیب می‏‌بینند که دائم می‏‌ترسند دیگران باعث شوند در مورد خودشان نظر بدی پیدا کنند و، ازاین‌‏رو، به‌طور خطرناکی جامعه‌‍‏گریز می‏‌شوند. کوشش در جهت غلبه بر این وضعِ بدوی، نیازمند تحلیل است، ولی در اغلب موارد این تلاش‏ به درازا می‏‌کشد و می‏‌کشد (و می‏‌کشد!)، اما اضطراب و پریشانی ما کم نمی‏‌شود؛ آنگاه درمان مثلِ آرزوی رمانتیکِ رهایی می‌‏شود؛ آرزویی محکوم به شکست.

اریک فروم، روان‌شناس اجتماعی، در دهۀ ۱۹۴۰ همین سؤال را پرسید -مخلص کلام اینکه چرا ما چنین راحت در مقابل تحقیر به زانو در می‏‌آییم- و به پاسخی رسید که تقریباً با پاسخ فروید متفاوت بود، اما نه خیلی. نظریۀ فروم در اثر درخشان گریز از آزادی نظری‌ه‏ای ساده بود، او هم مثل فروید از سنت داستان‌سرایی اساطیری استفاده کرد تا اندیشه‌هایش را برای خوانندگان معمولی روشن کند.
فروید داستان‏‌هایش را از آثار یونانی و رومی گرفت و فروم از سِفر پیدایش. فروم می‏‌گفت انسان‏‌ها، در آغاز، با طبیعت هماهنگ بودند تا اینکه از میوۀ درخت دانش خوردند و به حیواناتی برخوردار از موهبت اندیشه و احساس تبدیل شدند. از آن زمان به بعد، انسان‌‏ها موجوداتی مجزا بودند و دیگر با جهانی که عمر درازی را در آن، چون دیگر حیوانات بی‏‌زبان، زیسته بودند پیوندی نداشتند. نعمت اندیشه و احساس برای نژاد بشر هم شکوه استقلال و هم مجازات انزوا را به‌‏وجود آورد، این تفاوت ما را از یک سو مغرور و از سوی دیگر تنها کرد. مایۀ تباهی ما همین تنهایی بود و به کیفر بزرگ ما بدل شد. چنان غرایزمان را منحرف کرد که با خودمان بیگانه شدیم -معنای حقیقی ازخود‏بیگانگی- و ازاین‏‌رو احساس قرابت با دیگران را نیز از دست دادیم، که این خود حتی تنهاترمان کرد. نمی‌توانستیم ارتباط برقرار کنیم و همین موجب احساس گناه و شرم شد: گناهی تحمل‏‌ناپذیر، شرمی عظیم، شرمی که تدریجاً به حقارت بدل شد. اگر هنگام رانده‌شدن از بهشت -یعنی از زهدان- نشان یا گواهی بر جا می‏‌ماند که بگوید ما نمی‏‌توانیم در زندگی موفق شویم، آن نشان همین عدم امکان ارتباط بود. وگرنه چگونه می‏توان شرم‌ساری عمیق انسان‏‌ها را از پذیرش تنهایی‌‏شان، طی سده‌‏ها، توجیه کرد؟
فروم و فروید جایی به هم می‏‌رسند که هر دو تأکید می‏‌کنند تنها همان تحولی که موجب ظهور و بعد سقوطمان شده -تحول آگاهی- می‏‌تواند ما را از احساس فراگیر تنهایی رها کند. مشکل اینجاست که آگاهیِ ارزانی‌شده به ما چندان کافی نیست؛ اگر می‏‌خواهیم به آزادی درونی برسیم باید آگاه‏‌تر (بسیار آگاه‌‏تر) از آنچه عموماً هستیم بشویم.



tgoop.com/ha_mim1377/5123
Create:
Last Update:

آنتوان چخوف در جایی می‌‏گوید *تحقیرشدن بدترین بلایی است که زندگی می‌‏تواند بر سر انسان بیاورد*. هیچ‏‌چیز، هیچ‏‌چیز، هیچ‏‌چیزِ دیگر در دنیا به اندازۀ تحقیرشدنِ آشکار نمی‏‌تواند روح انسان را ویران کند. هر درد و رنج دیگری را می‏‌شود تحمل کرد یا از سر گذراند، ولی تحقیرشدن را نمی‏‌شود. خاطرۀ تحقیر‌شدن همیشه در ذهن، قلب، رگ‌‏ها و شریان‏‌ها باقی می‏‌ماند. غالباً حیات روحیِ فرد را نابود می‌‏کند و موجب می‏‌شود ده‏‌ها سال بی‏‌وقفه خودخوری کند.
خیلی چیزها هستند که بدون آن‏ها هم می‌‏توانیم زندگی کنیم. اما عزتِ نفس از این قماش نیست. بعضی‏‌ها تصور می‏‌کنند که فقدان عزت نفس همیشه به یک شکل رخ می‏‌دهد، ولی موقعیت‏‌هایی که فرد ممکن است احساس کند عزت نفسش از بین رفته به تعداد خودِ افراد متفاوت است. یکی از روان‏‌پزشکان با گروهی از مردان که به دلیل قتل یا جرایم خشونت‏‌آمیزِ دیگر زندانی بودند مصاحبه کرده بود و از آن‏ها دلیل کارشان را پرسیده بود. تقریباً همۀ آن‌‏ها پاسخ داده بودند که «به من بد‏و‏بیراه گفته بود».
چرا تحقیر این‌همه احساسات را جریحه‌‏دار می‏‌کند، آسیب به‌‏بار می‌‏آورد و ما را به طرزی وحشتناک لِه می‏‌کند؟ *چرا اگر ما پیشِ خودمان احساس حقارت کنیم، انگار زندگی برایمان غیر‏قابل تحمل -بله، غیر‏قابل تحمل- می‌‏شود؟*
روان‏کاوی می‏‌گوید که *ما، از لحظۀ تولد، مشتاق شناخته‌شدن هستیم*. وقتی چشمانمان را باز می‏‌کنیم منتظر پاسخیم. البته که ما باید گرم و خشک باشیم، کسی آراممان کند و دست نوازش به سرمان بکشد ولی حتی بیش از این‏ موارد محتاج آنیم که با عشق و علاقه، مثل چیزی باارزش، نگاهمان کنند. به‌طور عادی، این توجه را کمتر از مقداری که نیاز داریم دریافت می‏‌کنیم، گاهی هم اصلاً دریافت نمی‏‌کنیم و، از اینجا به بعد، آن باور عاطفی که ما اصلاً ارزشی نداریم آغاز می‌‏شود. هیچ‌‏کس به‏‌طور کامل از این موقعیت خلاص نمی‏‌شود. احساسات ما عمدتاً مخفی می‏‌شوند و ما، معمولاً، با رواداشتن همان مقدار آزار و اذیت به دیگران به راه خود ادامه می‏‌دهیم. اما برخی -مثل کسانی که در طبقۀ اجتماعی یا جنسیت یا نژادی نامطلوب یا ناخواسته متولد می‌‏شوند، یا شاید آن‏‌هایی که وضعیت ظاهری‏شان منجر به تمسخر یا طرد آن‏ها می‌‏شود- چنان آسیب می‏‌بینند که دائم می‏‌ترسند دیگران باعث شوند در مورد خودشان نظر بدی پیدا کنند و، ازاین‌‏رو، به‌طور خطرناکی جامعه‌‍‏گریز می‏‌شوند. کوشش در جهت غلبه بر این وضعِ بدوی، نیازمند تحلیل است، ولی در اغلب موارد این تلاش‏ به درازا می‏‌کشد و می‏‌کشد (و می‏‌کشد!)، اما اضطراب و پریشانی ما کم نمی‏‌شود؛ آنگاه درمان مثلِ آرزوی رمانتیکِ رهایی می‌‏شود؛ آرزویی محکوم به شکست.

اریک فروم، روان‌شناس اجتماعی، در دهۀ ۱۹۴۰ همین سؤال را پرسید -مخلص کلام اینکه چرا ما چنین راحت در مقابل تحقیر به زانو در می‏‌آییم- و به پاسخی رسید که تقریباً با پاسخ فروید متفاوت بود، اما نه خیلی. نظریۀ فروم در اثر درخشان گریز از آزادی نظری‌ه‏ای ساده بود، او هم مثل فروید از سنت داستان‌سرایی اساطیری استفاده کرد تا اندیشه‌هایش را برای خوانندگان معمولی روشن کند.
فروید داستان‏‌هایش را از آثار یونانی و رومی گرفت و فروم از سِفر پیدایش. فروم می‏‌گفت انسان‏‌ها، در آغاز، با طبیعت هماهنگ بودند تا اینکه از میوۀ درخت دانش خوردند و به حیواناتی برخوردار از موهبت اندیشه و احساس تبدیل شدند. از آن زمان به بعد، انسان‌‏ها موجوداتی مجزا بودند و دیگر با جهانی که عمر درازی را در آن، چون دیگر حیوانات بی‏‌زبان، زیسته بودند پیوندی نداشتند. نعمت اندیشه و احساس برای نژاد بشر هم شکوه استقلال و هم مجازات انزوا را به‌‏وجود آورد، این تفاوت ما را از یک سو مغرور و از سوی دیگر تنها کرد. مایۀ تباهی ما همین تنهایی بود و به کیفر بزرگ ما بدل شد. چنان غرایزمان را منحرف کرد که با خودمان بیگانه شدیم -معنای حقیقی ازخود‏بیگانگی- و ازاین‏‌رو احساس قرابت با دیگران را نیز از دست دادیم، که این خود حتی تنهاترمان کرد. نمی‌توانستیم ارتباط برقرار کنیم و همین موجب احساس گناه و شرم شد: گناهی تحمل‏‌ناپذیر، شرمی عظیم، شرمی که تدریجاً به حقارت بدل شد. اگر هنگام رانده‌شدن از بهشت -یعنی از زهدان- نشان یا گواهی بر جا می‏‌ماند که بگوید ما نمی‏‌توانیم در زندگی موفق شویم، آن نشان همین عدم امکان ارتباط بود. وگرنه چگونه می‏توان شرم‌ساری عمیق انسان‏‌ها را از پذیرش تنهایی‌‏شان، طی سده‌‏ها، توجیه کرد؟
فروم و فروید جایی به هم می‏‌رسند که هر دو تأکید می‏‌کنند تنها همان تحولی که موجب ظهور و بعد سقوطمان شده -تحول آگاهی- می‏‌تواند ما را از احساس فراگیر تنهایی رها کند. مشکل اینجاست که آگاهیِ ارزانی‌شده به ما چندان کافی نیست؛ اگر می‏‌خواهیم به آزادی درونی برسیم باید آگاه‏‌تر (بسیار آگاه‌‏تر) از آنچه عموماً هستیم بشویم.

BY حسن مجیدیان


Share with your friend now:
tgoop.com/ha_mim1377/5123

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Telegram users themselves will be able to flag and report potentially false content. Today, we will address Telegram channels and how to use them for maximum benefit. During the meeting with TSE Minister Edson Fachin, Perekopsky also mentioned the TSE channel on the platform as one of the firm's key success stories. Launched as part of the company's commitments to tackle the spread of fake news in Brazil, the verified channel has attracted more than 184,000 members in less than a month. Earlier, crypto enthusiasts had created a self-described “meme app” dubbed “gm” app wherein users would greet each other with “gm” or “good morning” messages. However, in September 2021, the gm app was down after a hacker reportedly gained access to the user data. To delete a channel with over 1,000 subscribers, you need to contact user support
from us


Telegram حسن مجیدیان
FROM American