tgoop.com/ha_mim1377/4692
Last Update:
هرچه پیشتر میروم، تنهاتر میشوم. گمان میکنم به روز واقعه باید خودم جنازهام را به گورستان برسانم. راستی مردهای که جنازه خودش را به دوش بکشد، چه منظره عجیبی دارد. غریب، بیگانه.
کوه چه خواب سنگین ساکتی دارد. انگار هرگز بیدار نمیشود. حتی در عالم خیال.
بدبختی هم مثل شکنجه است. میتوان تحمل و با بیاعتنایی تحقیرش کرد. ( از کلمات قصار بزرگان) مگر آنکه از حد طاقت بگذرد ( از کلمات قصار خودم) و اکثرا میگذرد. هنوز نگذشته است. با بیاعتنایی تحقیر و به زور کار تحملش میکنم، به زور عشقی، نظامی، خواجو... تا بعد چه شود.
روزهایم مرا ویران میکنند. در عمرم آب میشوم تا پیمانه را پر کنم.
جوان که بودم به قصد فتح دنیا از خواب بیدار میشدم، حالا به قصد باز کردن مغازه، روشن کردن چراغها و ایستادن به انتظار مشتری. جوان که بودم میخواستم عالمی از نو و آدمی دیگر بسازم ولی حالا...
آیا میتوان بیعدالتی، گرایش بیاختیار به تجاوز را که انگار در سرشت ماست، تجاوز به خود، دیگری و جهان را چاره کرد؟ آز به قول آن بزرگ بیمانند، آز!
همه تا در آز رفته فراز
به کس بر نشد این در راز باز
این درد بیدرمان آز.
دل نادانم پریشان است. از دنیا بیخبرم. چند روزی است که تصمیم گرفتهام دو ماهی یا شاید بیشتر، روزنامه نخوانم. در سیلاب دروغ، دورویی و ظلمی که دنیا را فرا گرفته، دارم غرق میشوم. نفسم بند میآید. دنیا پر از نامردمی است.
شاهرخ مسکوب
روزها در راه
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
@ahestan_ir
BY حسن مجیدیان

Share with your friend now:
tgoop.com/ha_mim1377/4692