Telegram Web
لب‌هام را ببوس در این کابوس
بیدار کن مرا وسطِ فریاد
باید قبول کرد جز آغوشت
چیزی مرا نجات نخواهد داد
جادوم کن در این شبِ معمولی
تبدیل کن مرا به دری بسته
در من زنی‌ست منتظرِ خورشید
که خسته است، مثل خودت خسته!
تبدیل کن مرا به اتاقی گِرد
جایی بدون گوشه‌نشینی‌ها
من ساکنِ کدام جهانم که
بیگانه‌ام میان زمینی‌ها
محکم بگیر این زنِ تنها را
که دست‌هاش توی هوا ول شد
تبدیل کن به قایقِ وارونه
که بی‌خیالِ دیدنِ ساحل شد
آب از سرم گذشته، ببین! غرقم
حل کن میانِ چشمِ ترم غم را
تو نقطه‌های روشن یک عشقی
خاموش کن چراغ اتاقم را
با من قدم بزن شبِ مطلق را
ای چشم‌هات مثل دو تا فانوس!
ای آخرین امید به بیداری!
لب‌هام را ببوس در این کابوس
کاش شب نمیشد اصلا ، شبا حالم بد میشه.
به قول خانوم هایده ،شب که از راه میرسه غربتم باهاش میاد.
حرف دل خیلیامونو بهار آزاد اینطوری گفته:
ز من لبخند میبینی ولی جانم پریشان است!
از تو چیزی به کسی نگفتم
اما تو از من بگو
بگو دیوانه‌ای بود که همه جا حتی در خواب
مثل سایه دنبالم می آمد.
گنجشک های مرده pinned «از تو چیزی به کسی نگفتم اما تو از من بگو»
امروز داشتم به این فکر می‌کردم که خیلی عجیبه اینکه آدم بعد از یک سری وقایع از غصه دق نمی‌کنه. جدی میگم که چیز عجیبیه این حد از تحمل.
نبودن نت اینجوریه كه اولش كلافه می شی. حوصله ات سر می ره. جایی نیست كه بری توش وقتو هدر بدی.
ولی بعد چندساعت عادی می شه و ادمیزاد می ره دنبال كارای عقب افتاده اش.
آدما..
آدما شکل یه گودال عمیقن
وقتی بهشون نگاه میکنی سرت گیج میره..
حواستو پرت میکنن.. خودتو پرت میکنن.. دلتو پرت میکنن.. همه چیزو پرت میکنن..
هر جایی غیر خودشون سطل آشغالشونه..
وقتی بارون می‌باره بهم یادآوری می‌‌شه که هنوز زنده‌ام.
همیشه‌ یک چیزهایی در لابه‌لای زندگیِ
روزمره از دست می‌رود.مثل منِ وجودم.
چشم‌هایِ آغشته به اشک.
2025/05/22 07:35:14
Back to Top
HTML Embed Code: