لبهام را ببوس در این کابوس
بیدار کن مرا وسطِ فریاد
باید قبول کرد جز آغوشت
چیزی مرا نجات نخواهد داد
بیدار کن مرا وسطِ فریاد
باید قبول کرد جز آغوشت
چیزی مرا نجات نخواهد داد
جادوم کن در این شبِ معمولی
تبدیل کن مرا به دری بسته
در من زنیست منتظرِ خورشید
که خسته است، مثل خودت خسته!
تبدیل کن مرا به دری بسته
در من زنیست منتظرِ خورشید
که خسته است، مثل خودت خسته!
تبدیل کن مرا به اتاقی گِرد
جایی بدون گوشهنشینیها
من ساکنِ کدام جهانم که
بیگانهام میان زمینیها
جایی بدون گوشهنشینیها
من ساکنِ کدام جهانم که
بیگانهام میان زمینیها
محکم بگیر این زنِ تنها را
که دستهاش توی هوا ول شد
تبدیل کن به قایقِ وارونه
که بیخیالِ دیدنِ ساحل شد
که دستهاش توی هوا ول شد
تبدیل کن به قایقِ وارونه
که بیخیالِ دیدنِ ساحل شد
آب از سرم گذشته، ببین! غرقم
حل کن میانِ چشمِ ترم غم را
تو نقطههای روشن یک عشقی
خاموش کن چراغ اتاقم را
حل کن میانِ چشمِ ترم غم را
تو نقطههای روشن یک عشقی
خاموش کن چراغ اتاقم را
با من قدم بزن شبِ مطلق را
ای چشمهات مثل دو تا فانوس!
ای آخرین امید به بیداری!
لبهام را ببوس در این کابوس
ای چشمهات مثل دو تا فانوس!
ای آخرین امید به بیداری!
لبهام را ببوس در این کابوس
حرف دل خیلیامونو بهار آزاد اینطوری گفته:
ز من لبخند میبینی ولی جانم پریشان است!
ز من لبخند میبینی ولی جانم پریشان است!
امروز داشتم به این فکر میکردم که خیلی عجیبه اینکه آدم بعد از یک سری وقایع از غصه دق نمیکنه. جدی میگم که چیز عجیبیه این حد از تحمل.
نبودن نت اینجوریه كه اولش كلافه می شی. حوصله ات سر می ره. جایی نیست كه بری توش وقتو هدر بدی.
ولی بعد چندساعت عادی می شه و ادمیزاد می ره دنبال كارای عقب افتاده اش.
ولی بعد چندساعت عادی می شه و ادمیزاد می ره دنبال كارای عقب افتاده اش.
آدما..
آدما شکل یه گودال عمیقن
وقتی بهشون نگاه میکنی سرت گیج میره..
حواستو پرت میکنن.. خودتو پرت میکنن.. دلتو پرت میکنن.. همه چیزو پرت میکنن..
هر جایی غیر خودشون سطل آشغالشونه..
آدما شکل یه گودال عمیقن
وقتی بهشون نگاه میکنی سرت گیج میره..
حواستو پرت میکنن.. خودتو پرت میکنن.. دلتو پرت میکنن.. همه چیزو پرت میکنن..
هر جایی غیر خودشون سطل آشغالشونه..