سهم من از جهان
موافقم. مهارت پرزنتکردن بهخودیِ خود ارزشمنده. توانایی بازنمایی یک فعالیت حتی اگه در ظاهر روتین یا پیشپاافتاده باشه، بهطوریکه که توجه دیگران رو جلب کنه، نشونهایه از تسلط بر مهارتها. ولی مسئله زمانی شکل دیگهای به خودش میگیره که توی فرآیند پرزنت، تحریف…
موافقم و این بیشتر در کامینیوتی فارسیزبانه. چون تو ورژن انگلیسی سریع مچ افراد گرفته میشه و بعد یه مدت، کنسل میشن.
لینکدین فارسی در مجموع بسیار unprofessionalعه به نظرم. طرف اومده دنبال دوستپسر/دوستدختر، عکس تازه از عروسی در اومدهش رو گذاشته و زیرش درمورد یه موضوع بیربط، غیر تکنیکال، توضیح میده و هزارتا لایک میخوره.
برای همین موافقم، در این شرایط لینکدین همون اینستاگرام علمیه.
پیشنهادم اینه بسیار با دقت دایرهی لینکدینتون رو انتخاب کنید، هرکسی رو اکسپت نکنید، با هرکسی کانکت نشید. چون اکتیویتی اونها برای شما میآد.
لینکدین فارسی در مجموع بسیار unprofessionalعه به نظرم. طرف اومده دنبال دوستپسر/دوستدختر، عکس تازه از عروسی در اومدهش رو گذاشته و زیرش درمورد یه موضوع بیربط، غیر تکنیکال، توضیح میده و هزارتا لایک میخوره.
برای همین موافقم، در این شرایط لینکدین همون اینستاگرام علمیه.
پیشنهادم اینه بسیار با دقت دایرهی لینکدینتون رو انتخاب کنید، هرکسی رو اکسپت نکنید، با هرکسی کانکت نشید. چون اکتیویتی اونها برای شما میآد.
از دوشنبههای خلوت و کمکار خوشم میآد. کلن دوست دارم هفتهم از سهشنبه شروع بشه👀
صبا میگه:«مامان ته چین پخته، خشک شده. دوست ندارم».
تنها آرزویی که براش دارم اینه هرچه زودتر مستقل زندگی کنه تا بفهمه یه لقمه نون و پنیر از دست مامان، اندازه غذای مجلل و پادشاهی ارزش داره. بچه پرررررووو 😂 .
تنها آرزویی که براش دارم اینه هرچه زودتر مستقل زندگی کنه تا بفهمه یه لقمه نون و پنیر از دست مامان، اندازه غذای مجلل و پادشاهی ارزش داره. بچه پرررررووو 😂 .
چند شب پیش به یکی از دوستام بعد از چهارسال وویس دادم، در جواب اینجوری شروع کرد که سارا چقدر دلم واسه فنبیان و انتخاب واژههات تنگ شده بود و کلی تعریف کرد.
هنوز دارم بهش فکر میکنم، با انگلیسی انقدر نمیتونم مانور بدم.
aaawwww🥹
هنوز دارم بهش فکر میکنم، با انگلیسی انقدر نمیتونم مانور بدم.
aaawwww🥹
البته شما بهم لطف دارید و هرازگاهی چنین پیامی از سمتتون میگیرم. ولی شنیدن این حرف از یک دوست یک احساس غریب بهم داد.
یه موضوعی که تازگی بهش پی بردم، اینه که من صبحها پیش میآد با استرس گوشیم رو چک کنم و منتظر خبر بد باشم. اختلاف زمانی لوکیشن من و تهران، هفت و نیم ساعته. صبح که بیدار میشم، تهران معمولن دو و سه عصره، حالا این استرس از کی شروع شده؟ از زمان جنگ ۱۲ روزه! چون هرروز صبح که از خواب بیدار میشدم اخبار بدی میخوندم که زمانی که من خواب بودم و تهران بیدار، اتفاق افتاده بود.
همین دیگه. باید کنترلش کنم.
همین دیگه. باید کنترلش کنم.
امروز زیاد حوصله ندارم. اعصابم خورده. دلیل دارم، ولی دلیلم اونقدر شدید نیست که انقدر اعصابم خورد باشه.
چندتا کار رو با بیمیلی انجام دادم، جلسه رفتم و سعی کردم نایس باشم، کدم رو گذاشتم روی سرور واسه خودش ران بشه، یه جلسه دیگه هم دارم. اما حوصله غذا درست کردن ندارم، حوصله غذا خوردن هم ندارم. از آدم غرغرو خوشم نمیآد، برای همین خودم رو به رستوران چینی دعوت میکنم بلکه کمی صداهای توی سرم، ساکت بشن.
چندتا کار رو با بیمیلی انجام دادم، جلسه رفتم و سعی کردم نایس باشم، کدم رو گذاشتم روی سرور واسه خودش ران بشه، یه جلسه دیگه هم دارم. اما حوصله غذا درست کردن ندارم، حوصله غذا خوردن هم ندارم. از آدم غرغرو خوشم نمیآد، برای همین خودم رو به رستوران چینی دعوت میکنم بلکه کمی صداهای توی سرم، ساکت بشن.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آخرین تصویری که از صبا دارم، ۱۶ سالشه. شب آخریه که ایرانم، و اون داره برام یه کیف گرد قهوهای میدوزه و لبخند میزنه.
اما الان دوساله که گواهینامه گرفته و دیگه ۱۶ ساله نیست. این موضوع، از حل کردن هزاران فرمول ریاضی سختتره که به خودم بقبولونم صبای جدید، این شکلیه. این سِنّیه. یه عالمه دوست داره، دانشجوعه، رانندگی میکنه، کلاسای مختلف میره، کار میکنه، و من نیستم که تماشا کنم.
اما الان دوساله که گواهینامه گرفته و دیگه ۱۶ ساله نیست. این موضوع، از حل کردن هزاران فرمول ریاضی سختتره که به خودم بقبولونم صبای جدید، این شکلیه. این سِنّیه. یه عالمه دوست داره، دانشجوعه، رانندگی میکنه، کلاسای مختلف میره، کار میکنه، و من نیستم که تماشا کنم.
گلبو
آخرین تصویری که از صبا دارم، ۱۶ سالشه. شب آخریه که ایرانم، و اون داره برام یه کیف گرد قهوهای میدوزه و لبخند میزنه. اما الان دوساله که گواهینامه گرفته و دیگه ۱۶ ساله نیست. این موضوع، از حل کردن هزاران فرمول ریاضی سختتره که به خودم بقبولونم صبای جدید، این…
دخترای قشنگ و جوون و دوستداشتنی، با برق چشم♥️
بحث همدلی شد، به نظر من صفتهای مثبتی مثل همدلی و نوع دوستی، صفتهایی هستن که در ژنتیک ما کد نشدن. ما همیشه یا درحال فرار از دست شیر و کفتار بودیم، یا درگیر قحطی و بیماری و مریضی و مرگ و جنگ. طبق مدل رابرت پلتچیک (Robert Plutchik) -محقق امریکایی در زمینهی روانشناسی تکاملی- ما ۸ هیجان اصلی داریم. از بین هشت هیجان اصلی، فقط دوتاش واقعن مثبتن! بقیه منفی هستن. ولی همین منفیها بودن که چربیدن و باعث شدن ما بقا پیدا کنیم.
بنابراین اگه انسانی بتونه صفتهای خوب رو در خودش پرورش بده، مثل این میمونه که خلاف رودخونه شنا کنه. چون تو وجودش صفتهای خوب، کمتر هستن. هستن، ولی کم زورن.
اگه کسی بتونه وقتی به چیزی میرسه، در مقابل بقیه افراد که نرسیدن، اهانت نکنه، خشمگین نشه، غرور نگیره، تنفر پیدا نکنه، اینجاست که باهوش و برندهست. چون داره برخلاف ژنتیک و مسیر تکاملیش، یه کاری میکنه.
و وقتی شما با این دیدگاه به افراد نگاه میکنی، کمتر از رفتارشون، شگفتزده میشی. چون به خودت میگی راه آسونتر رو انتخاب کرده.
بنابراین اگه انسانی بتونه صفتهای خوب رو در خودش پرورش بده، مثل این میمونه که خلاف رودخونه شنا کنه. چون تو وجودش صفتهای خوب، کمتر هستن. هستن، ولی کم زورن.
اگه کسی بتونه وقتی به چیزی میرسه، در مقابل بقیه افراد که نرسیدن، اهانت نکنه، خشمگین نشه، غرور نگیره، تنفر پیدا نکنه، اینجاست که باهوش و برندهست. چون داره برخلاف ژنتیک و مسیر تکاملیش، یه کاری میکنه.
و وقتی شما با این دیدگاه به افراد نگاه میکنی، کمتر از رفتارشون، شگفتزده میشی. چون به خودت میگی راه آسونتر رو انتخاب کرده.
Forwarded from گربهها با گلبو (Sara 🐢)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دیروز بحثی درمورد هیجانات انسان کردم، و امروز میخوام کمی دیدگاهم رو در اینجا درمورد موضوعی که خیلیهاتون دوست دارید -دین- بیشتر بیان کنم.
براساس نظریهی فرگشت، ما انسانها، موجودات تکامل یافتهی گونهای از جانوران هستیم، که با ظهورِ هوموسیپینها(انسانخرمند) به شکل امروزی خودمون رسیدیم.
اولین نسل از هوموسیپینها، مربوط به سیصدهزارسال پیشه، انسانهای راست قامت، با اندازه مغز و لگنی که ما امروزه داریم، که تمام تلاشش رو کرده و منقرض نشده.
سوال اینجاست، اگه حدود ده هزارسال پیش رو در نظر بگیریم -یعنی زمانی که انسان از شکار و کوچنشینی به یکجا نشینی و کشاورزی رو آورد- میبینیم بشر به نقطهای رسیده که باید کنترل میشده. ازدیاد جمعیت، شکلگیری قبیلهها و دهکدهها، گسترش کشاورزی، دیگه زندگی فردی معنایی نداشت. همه چیز به «نظم جمعی» وابسته شده بود. به همین دلیل، دیگه ما نمیتونستیم مثل بربرها و زمانی که غارنشین بودیم رفتار کنیم.
اینجا موضوعاتی پدیدار میشن که یکی از اونها اسمش دینه.
دین اومد که به ما حیوانات ناطق، یاد بده که باید به اصولی پایبند باشیم، باید هنجارهای اجتماعی و اخلاقی رو رعایت کنیم، چرا؟ که هرج و مرج نشه و بتونیم به بقامون، بپردازیم.
اهرم فشار چی بود؟ ماورا! چنگ زدن روی دنیایی که کسی اون رو ندیده، ترسوندن مردم از بهشت و جهنم و از همهی این مفاهیم بالاتر، معرفی موضوعی به نام «خدا/خدایان».
این ایده، در هر فرهنگ و جامعهای متفاوت عمل کرده. در هندو به چندخدایی رسیده، یعنی جایی که هر نیرو و پدیدهی طبیعی، خدای خودش رو داره. در شرق آسیا، این نیاز در قالب فلسفه و اخلاق ظاهر شده. کنفوسیوس بهجای صحبت از خدایان و جهان بعد از مرگ، بر نظم اخلاقی، احترام، عدالت، و وظیفهی فرد در جامعه تأکید کرد. در خاورمیانه، این ایده شکل یک خدای یکتا به خودش گرفت(Monotheism)، نیرویی توانا، دانا، و مطلق، که نه تنها خالق جهانه، بلکه ناظری بر اعمال و رفتار انسانها هم هست.
در گوشهای دیگه از آسیا، مثلن در بودیسم، مفهوم خدا تقریبن محو شد. بودا نه از خالق صحبت کرد و نه از پرستش، بلکه از رنج و راه رهایی اون، یعنی دین در اینجا، به جای فرمانروایی بیرونی، به درون انسان و خودشناسی تبدیل شد.
با وجود تمام این تفاوتها، چند هدف مشترک دنبال میشده، که به نظرم مهمترینش پاسخ دادن به سوالات گنگ و ترسها و ناآگاهیهای بشر(ترسهای اگزیستانسیال)، و در سطح جامعه، حکم ناظم و کنترلگر رفتار رو داشته.
موضوع جالب توجه اینجاست که ما آدمها، بخاطر غرایز حیوانی، به صورت ژنتیکی در سطوح مختلف، «بد» هستیم. کافیه به یک سری انسان «متمدن» مدتی قحطی و بیماری بدی، بعد از یه مدت میبینی برای نجات خودش، دست به چه جنایتهایی میزنه. آدم کشتن، دروغ، دزدیدن، فریب، حقخوری، ضعیفکشی، و بقیه رفتارها، همیشه بودن، بودن که ما تا اینجا رسیدیم، همیشه ما بد بودیم، اجداد ما همگی به نوعی قدرتمند بودن که ما اینجا هستیم و خیلی مشخصه که در این جنگ «بودن و ماندن» اتفاقات سیاهی میافته.
پس فکر میکنم به خوبی توضیح دادم که باید یک نیرویی وجود داشت که این آدم رو، این موجود دوپا و وحشی رو، کنترل کنه.
دو ستون اصلی «پاداش و کیفر» معرفی شدن. گناهان کبیره، سوزوندن در جهنم، همخوابی با حوریان، کارما، جهنمهای موقت(Naraka)، نیروانا، رسیدن به جاودانگی روحانی، همراهی با تائو، مواردی بودن که به کنترل انسانها کمک کردن.
گفتن ما «اشرف مخلوقاتیم» که بتونیم راحتتر به دنیا نظم بدیم، پیشرفت کنیم، پا به دنیای مدرن بذاریم و قبلش خودمون رو نابود و منقرض نکنیم.
با این وجود، با وجود این همه متون فلسفی، فرهنگی و دینی، مفاهیم مهم و بزرگی مثل خدا، و حتی با پیشرفت علم، در نظر بگیرید چقدر زندانها پره، افرادی که به خدا و دین و پیامبران و پاداش و کیفر معتقدن، اصولی دارن، ولی بازهم آدم میکشن.
تصور کنید این مفاهیم وجود نداشت.
بنابراین به نظر من وجود دین برای ما لازمه، از ما منظورم عموم مردمه. کسایی که باعث شدن منقرض نشیم، اکثریتِ ما و نه اقلیت.
و منظورم از دین، قسمت خالص با هدف قشنگی هست که داره. نه چیزی که ما دیدیم.
در نهایت، اضافه کنم هرکسی جنبهی مطالعات درمورد فلسفه و بیدینی و بیخدایی و در نهایت رسیدن به پوچی رو نداره. چون اگه برسه، اگه به پوچی برسه، اگه اعتقادات و خطقرمزهاش رو از دست بده، ممکنه وارد یک دپرشن نامحدود و تاریک بشه یا از اونطرف، چون هیچ حدومرزی نداره، به یک ناهنجاری اجتماعی بدل بشه، البته میتونه از همهی اینها قدرتمند باشه، با وجود احترام گذاشتن به تمام این مفاهیم، و قبول نداشتن اونها، همچنان طبق اصولی که برای خودش طراحی کرده، و به کسی آسیب نمیزنه، در صلح زندگی کنه، لحظه لحظه زندگیش رو بقاپه و با آغوش باز به سمت مرگ بره.
براساس نظریهی فرگشت، ما انسانها، موجودات تکامل یافتهی گونهای از جانوران هستیم، که با ظهورِ هوموسیپینها(انسانخرمند) به شکل امروزی خودمون رسیدیم.
اولین نسل از هوموسیپینها، مربوط به سیصدهزارسال پیشه، انسانهای راست قامت، با اندازه مغز و لگنی که ما امروزه داریم، که تمام تلاشش رو کرده و منقرض نشده.
سوال اینجاست، اگه حدود ده هزارسال پیش رو در نظر بگیریم -یعنی زمانی که انسان از شکار و کوچنشینی به یکجا نشینی و کشاورزی رو آورد- میبینیم بشر به نقطهای رسیده که باید کنترل میشده. ازدیاد جمعیت، شکلگیری قبیلهها و دهکدهها، گسترش کشاورزی، دیگه زندگی فردی معنایی نداشت. همه چیز به «نظم جمعی» وابسته شده بود. به همین دلیل، دیگه ما نمیتونستیم مثل بربرها و زمانی که غارنشین بودیم رفتار کنیم.
اینجا موضوعاتی پدیدار میشن که یکی از اونها اسمش دینه.
دین اومد که به ما حیوانات ناطق، یاد بده که باید به اصولی پایبند باشیم، باید هنجارهای اجتماعی و اخلاقی رو رعایت کنیم، چرا؟ که هرج و مرج نشه و بتونیم به بقامون، بپردازیم.
اهرم فشار چی بود؟ ماورا! چنگ زدن روی دنیایی که کسی اون رو ندیده، ترسوندن مردم از بهشت و جهنم و از همهی این مفاهیم بالاتر، معرفی موضوعی به نام «خدا/خدایان».
این ایده، در هر فرهنگ و جامعهای متفاوت عمل کرده. در هندو به چندخدایی رسیده، یعنی جایی که هر نیرو و پدیدهی طبیعی، خدای خودش رو داره. در شرق آسیا، این نیاز در قالب فلسفه و اخلاق ظاهر شده. کنفوسیوس بهجای صحبت از خدایان و جهان بعد از مرگ، بر نظم اخلاقی، احترام، عدالت، و وظیفهی فرد در جامعه تأکید کرد. در خاورمیانه، این ایده شکل یک خدای یکتا به خودش گرفت(Monotheism)، نیرویی توانا، دانا، و مطلق، که نه تنها خالق جهانه، بلکه ناظری بر اعمال و رفتار انسانها هم هست.
در گوشهای دیگه از آسیا، مثلن در بودیسم، مفهوم خدا تقریبن محو شد. بودا نه از خالق صحبت کرد و نه از پرستش، بلکه از رنج و راه رهایی اون، یعنی دین در اینجا، به جای فرمانروایی بیرونی، به درون انسان و خودشناسی تبدیل شد.
با وجود تمام این تفاوتها، چند هدف مشترک دنبال میشده، که به نظرم مهمترینش پاسخ دادن به سوالات گنگ و ترسها و ناآگاهیهای بشر(ترسهای اگزیستانسیال)، و در سطح جامعه، حکم ناظم و کنترلگر رفتار رو داشته.
موضوع جالب توجه اینجاست که ما آدمها، بخاطر غرایز حیوانی، به صورت ژنتیکی در سطوح مختلف، «بد» هستیم. کافیه به یک سری انسان «متمدن» مدتی قحطی و بیماری بدی، بعد از یه مدت میبینی برای نجات خودش، دست به چه جنایتهایی میزنه. آدم کشتن، دروغ، دزدیدن، فریب، حقخوری، ضعیفکشی، و بقیه رفتارها، همیشه بودن، بودن که ما تا اینجا رسیدیم، همیشه ما بد بودیم، اجداد ما همگی به نوعی قدرتمند بودن که ما اینجا هستیم و خیلی مشخصه که در این جنگ «بودن و ماندن» اتفاقات سیاهی میافته.
پس فکر میکنم به خوبی توضیح دادم که باید یک نیرویی وجود داشت که این آدم رو، این موجود دوپا و وحشی رو، کنترل کنه.
دو ستون اصلی «پاداش و کیفر» معرفی شدن. گناهان کبیره، سوزوندن در جهنم، همخوابی با حوریان، کارما، جهنمهای موقت(Naraka)، نیروانا، رسیدن به جاودانگی روحانی، همراهی با تائو، مواردی بودن که به کنترل انسانها کمک کردن.
گفتن ما «اشرف مخلوقاتیم» که بتونیم راحتتر به دنیا نظم بدیم، پیشرفت کنیم، پا به دنیای مدرن بذاریم و قبلش خودمون رو نابود و منقرض نکنیم.
با این وجود، با وجود این همه متون فلسفی، فرهنگی و دینی، مفاهیم مهم و بزرگی مثل خدا، و حتی با پیشرفت علم، در نظر بگیرید چقدر زندانها پره، افرادی که به خدا و دین و پیامبران و پاداش و کیفر معتقدن، اصولی دارن، ولی بازهم آدم میکشن.
تصور کنید این مفاهیم وجود نداشت.
بنابراین به نظر من وجود دین برای ما لازمه، از ما منظورم عموم مردمه. کسایی که باعث شدن منقرض نشیم، اکثریتِ ما و نه اقلیت.
و منظورم از دین، قسمت خالص با هدف قشنگی هست که داره. نه چیزی که ما دیدیم.
در نهایت، اضافه کنم هرکسی جنبهی مطالعات درمورد فلسفه و بیدینی و بیخدایی و در نهایت رسیدن به پوچی رو نداره. چون اگه برسه، اگه به پوچی برسه، اگه اعتقادات و خطقرمزهاش رو از دست بده، ممکنه وارد یک دپرشن نامحدود و تاریک بشه یا از اونطرف، چون هیچ حدومرزی نداره، به یک ناهنجاری اجتماعی بدل بشه، البته میتونه از همهی اینها قدرتمند باشه، با وجود احترام گذاشتن به تمام این مفاهیم، و قبول نداشتن اونها، همچنان طبق اصولی که برای خودش طراحی کرده، و به کسی آسیب نمیزنه، در صلح زندگی کنه، لحظه لحظه زندگیش رو بقاپه و با آغوش باز به سمت مرگ بره.